نمایشگاه نقاشی خط «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود درباره جمشید و نادر مشایخی، بازیگر و آهنگ‌ساز ایرانی به بهانه زادروز پدر و پسر هنرمند پرونده «توماج صالحی» مختومه اعلام شد رویکرد اصلی دکه مطبوعات، فروش نشریات و کتاب است انتشار «آتش نهان» آلبوم جدید پرواز همای بازیگران جایگزین سارا و نیکا در سریال پایتخت ۷ معرفی شدند + فیلم و عکس رقابت فیلم سینمایی «احمد» در جشنواره بین‌المللی فیلم مسلمانان کانادا ماجرای تغییر ناگهانی سالن اجرای نمایش «خماری» و حواشی آن چیست؟ بازگشت چهره‌ها به چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر درگذشت «سیداحمد مراتب»؛ نخستین ایرانی که بر بام خانه کعبه اذان گفت + فیلم مشهدی‌ها در کمین صید سیمرغ | نگاهی به مهم‌ترین آثاری که شانس حضور در جشنواره فیلم فجر را دارند برنده جایزه گنکور متهم شد | مسئله اقتباس بدون مجوز و نقض محرمانگی پزشکی جشنواره بین‌المللی شعر فجر فراخوان داد + جزئیات بزرگ تر‌ها چطور شاهنامه را به کودکان یاد بدهند؟ ۱۰۵ فیلم، متقاضی حضور در چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر شدند
سرخط خبرها

روایت تصویری «احمد منصوب»، نقاش مشهدی از مردانی که با خون از خاک دفاع کردند

  • کد خبر: ۳۸۱۷۱
  • ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۳
روایت تصویری «احمد منصوب»، نقاش مشهدی از مردانی که با خون از خاک دفاع کردند
احمد منصوری‌نژاد، معروف به «منصوب»، یکی از نقاشان بنام مشهدی، از سال ۷۵ با همراهی دوستش کشیدن نقاشی‌دیواری شهدا و تصاویر دفاع مقدسی را شروع کرده است و تاکنون بیش از ۲ هزار اثر در این حوزه خلق کرده است.
الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ «خوش‌تر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران.» من راهم را این‌طوری پیدا کردم؛ اینکه من روایتگر بهترین شهروندان این شهر باشم. روایتی از جنس رنگ و قلم و دیوار و تصویر چهره شهید. نمی‌دانم چند تصویر از شهیدان کشیده‌ام. حسابش از دستم در رفته است، شاید ۲ هزار تصویر یا بیشتر. من به تصویرگری شهدا قلبا اعتقاد دارم. با همین عقیده سعی می‌کنم تمام داشته‌ها و بضاعت هنری‌ام را در این راه قرار دهم تا بتوانم عظمت و بزرگی کار شهدا را مقابل چشم‌ها به تصویر بکشم. چشم‌هایی که هر روز از کوچه و خیابان‌های این شهر، خوشحال، گریان، بهت‌زده، امیدوار، خسته و... عبور می‌کنند و یک نگاه به این تصاویر می‌تواند حال دیگری به آن‌ها بدهد. این همان «سر دلبران» است. این را هم از زبان من که سعی کرده‌ام به بهترین شهروندان این شهر ادای دینی بکنم، بنویسید. بنویسید مگر از جان، عزیز‌تر داریم؟ خدا آن روز را نیاورد که کسی مریض شود. حاضر است تمام هست‌ونیستش را بدهد تا دوباره جسم و جانش خوب شود. شهدای ما از جان گذشتند. از همان چیزی که برای همه ما عزیز و شیرین است. بیشتر شهدای ما در اوج جوانی، شهید شدند. درست زمانی که می‌توانستند تمام لذت‌ها و خوشی‌ها را تجربه کنند. می‌دانم که اوضاع زندگی برای همه سخت شده است، اما این دلیل خوبی نیست که از شهدا غفلت کنیم.

روایتی که خواندید و روایت‌هایی که می‌خوانید، خاطره قاب‌هایی است که احمد منصوب از چهره شهدا کشیده است. احمد منصوری‌نژاد، معروف به «منصوب»، یکی از نقاشان بنام مشهدی، از سال ۷۵ با همراهی دوستش کشیدن نقاشی‌دیواری شهدا و تصاویر دفاع مقدسی را شروع کرده است و تاکنون بیش از ۲ هزار اثر در این حوزه خلق کرده است. پلاک سرخ این هفته با هنرمندی و خاطره‌هایی از چند اثر شاخص وی نقش بسته است.


۳۰ سال طول کشید تا نقاشی برادرم را روی دیوار بکشم

آقامهدی برادر بزرگم بود. او برای من بیشتر از یک برادر بود. مهدی برای من همه‌چیز بود؛ برادر، رفیق، راهنما. آقامهدی، خط خیلی زیبایی داشت و خوش‌نویسی می‌کرد. من هم در همان دوران دانش‌آموزی، کار‌های هنری و نقاشی انجام می‌دادم. یک مدت که گذشت، برادرم متوجه علاقه من به نقاشی شد و مثل یک مربی، راهنمایی‌ام کرد تا نقاشی را ادامه بدهم. چند سال بعد آقامهدی وارد دانشگاه گیلان شد تا رشته مهندسی عمران بخواند. دانشجو شدن او هم‌زمان شد با سال سخت جنگ؛ سال ۶۶ که نفت ایران به کمترین قیمت فروخته می‌شد و مشکلات اقتصادی کشور زیاد شده بود. ازطرفی آمریکایی‌ها با آوردن ناو‌های جنگی‌شان به خلیج‌فارس به یاری صدام آمده بودند تا شاید کار جنگ به نفع آنان تمام شود.
 
سِر دلبران
 
آن سال امام‌خمینی (ره) جنگ را اولویت کشور اعلام کردند. با این اعلام، برادر من و دیگر هم‌دانشگاهی‌هایش، پاییز آن سال راهی جبهه‌های جنگ در جزیره مجنون شدند. برادرم اسفند همان سال شهید شد. من ۱۵ سال بیشتر نداشتم. یک سال بعد از شهادت برادرم به‌خاطر علاقه‌ام به نقاشی و راهنمایی‌هایی که از او گرفته بودم، به‌صورت حرفه‌ای وارد این کار شدم. در تمام این مدت بار‌ها چهره مهدی را روی بوم کشیدم، اما شرایط برای کشیدن نقاشی‌دیواری او مهیا نشد تااینکه سه سال قبل یک مدرسه، سفارش کشیدن تصویر شهدا روی دیوار مدرسه را داد. به من گفتند می‌خواهند تصویر شهیدکاوه، شهیدحججی و برادرم را روی دیوار مدرسه بکشم. به این ترتیب من بعد ۳۰ سال، چهره برادرم را روی دیوار کشیدم.


نمی‌دانم چرا رخ را تو پنهان می‌کنی؟

شهید چراغچی از آن شهیدانی است که در من حس‌وحال عجیبی را زنده می‌کند؛ عجیب از این نظر که تابه‌حال چهارمرتبه تصویر این شهید را روی دیوار‌های مشهد نقاشی کرده‌ام و عجیب‌تر به‌خاطر آنکه هر چهاربار تصویر نقاشی‌شده شهید به‌دلایلی یا پاک شده است یا از دیده‌ها پنهان. آخرین باری که چهره شهید چراغچی را کشیدم، روی دیواری در بزرگراه میثاق بود. کنار این دیوار، زمینی خالی وجود داشت. من کار نقاشی شهید را زمستان شروع کردم. وقتی نقاشی چهره شهید را می‌کشیدم، با خودم می‌گفتم: «سه‌بار روی دیوار بیمارستان قائم (عج) تصویر شهیدچراغچی را کشیده‌ام و به‌دلایلی پاک شده است، اما این دفعه حتما می‌ماند.»، اما نماند. چندماه قبل بود که زمین کنار این نقاشی‌دیواری را ساختند و دوباره چهره نقاشی‌شده شهید از خیابان‌های مشهد محو شد. واقعا نمی‌دانم چه سری دارد که تصویر نقاشی این شهید، این چنین پاک می‌شود؟
 
سِر دلبران
 
شهیدچراغچی از فرماندهان بااخلاق مشهدی بود. تواضع و فروتنی بیش از حدش، دوستان و حتی بیگانه‌ها را بار‌ها خجل و شرمنده کرده بود. می‌گویند در عملیات رمضان که عملیات سختی بود و رزمنده‌های زیادی شهید شدند، او یکی از فرماندهان بود. در آن عملیات، یکی از رزمندگان در اوج عصبانیت از شهادت رزمندگان، سیلی‌ای به صورت او می‌زند، اما او هیچ برخوردی با این رزمنده نمی‌کند.


شما شهید شوی، خودم نقاشی‌ات را می‌کشم

سردار شهید غلام‌رضا سمائی را از قدیم می‌شناختم. شهیدسمائی از فرماندهان توپخانه لشکر ۵ نصر در زمان جنگ تحمیلی بود. یک‌بار همراه این سردار شهید و چندین فرمانده دوران جنگ، به اردوی راهیان نور رفتیم. برای من که سنم به جنگ نرسیده بود و نتوانسته بودم با رزمندگان دوران جنگ خاطره و عکسی داشته باشم، فرصت خوبی بود. به شهیدسمائی که رسیدم، گفتم: «حاج‌آقا! اجازه می‌دی یه عکس ازت بگیرم؟»
 
سِر دلبران
 
شهیدسمائی از قبل نقاشی‌های دیواری من از چهره شهدا را دیده بود و وقتی این درخواست من را شنید، با خنده گفت: «بگیر... خدا کنه عکس من به دردت بخوره.» اوایل سال ۹۵ -دقیق‌تر بگویم چندماه قبل شهادتش- دوباره سمائی را دیدم. از بنیادشهید بیرون آمد تا برای نماز به مسجد کنار بنیاد برود. من آن روز داشتم تصویر یک شهید را روی دیوار مسجد می‌کشیدم. آمد نزدیک من و یک خداقوت گفت. چشم‌هایش مات چشم‌های شهیدی بود که داشتم تصویرش را می‌کشیدم. سکوتش را شکستم. با شوخی رو به شهیدسمائی گفتم: «حاجی! شما هم شهید بشی، نقاشی‌ات را خودم می‌کشم.» جمله‌ام را شنید، اما نگاهش هنوز به نقاشی شهید بود، حسرت‌آمیز گفت: «اگه لایق شهادت باشم.» آن زمان شهیدسمائی فرمانده دیده بان‌های شهر حلب بود و دوشادوش مدافعان حرم، کار دفاع را انجام می‌داد. از آخرین دیدار ما کنار دیوار مسجد، چند ماه نگذشته بود که خبر شهادتش آمد. هنوز حال آن روز این سردار که با حسرت به چهره شهیدی که داشتم نقاشی می‌کردم، نگاه می‌کرد، جلوی چشمانم هست. ۶ ماه از شهادت شهیدسمائی گذشت و من مقابل دیواری ایستادم تا تصویر او را نقاشی کنم. چشم‌هایش را که می‌کشیدم، انگار می‌خندید.


دست‌های یخ‌زده به شوق تو گُرمی‌گرفت

شهادتش برای همه ما سنگین بود. شهید سردار سلیمانی از آن اسطوره‌های مقاومت و ایستادگی است. هنوز دو ماه از شهادتش نگذشته بود که تصمیم گرفتند تصویرش در یکی از خیابان‌های مشهد نقاشی شود. با تصمیم‌هایی که گرفته شد، نهایتاً دیوار هنرستان شهیدبهشتی مشهد، همجوار میدان پررفت وآمد شریعتی، محل مناسب برای کشیدن تصویر این سردار شهید تشخیص داده شد. شهیدسلیمانی دی سال گذشته به شهادت رسید. آخرین روز‌های اسفند و دمدمه‌های عید نوروز بود که کار نقاشی تصویر سردار شهید را شروع کردیم. هوا طوری سرد بود که گرفتن قلم برای کشیدن تصویر، کار سختی بود. نوک انگشت‌هایم یخ زده بود و قلم کار را به‌سختی روی دیوار می‌چرخاندم. کشیدن نقاشی شهدا روی دیوار، سختی‌های خاص خودش را دارد.
 
سِر دلبران
 
در آفتاب تابستان و سوز سرما باید در فضای بیرون و محوطه باز، کار را با ظرافت خاص ادامه داد. تخته‌های کار و سطل‌های رنگ را چه هوا گرم باشد چه یخبندان باید جابه‌جا کرد تا بتوان در ارتفاع نقاشی کشید. آن روز‌ها هوا بسیار سرد بود و دست‌های من یخ‌زده. روز‌های کوتاه زمستان، فشار کارمان را بیشتر می‌کرد؛ چون باید بدون وقفه کار نقاشی را تا قبل غروب آفتاب ادامه می‌دادیم. اما همه این‌ها دلیل نمی‌شد که برای کشیدن تصویر سردار شهیدسلیمانی از جان مایه نگذارم. تمام توانم را روی دستانم متمرکز می‌کردم. گاهی برای کار کردن فایل‌های سخنرانی سردار سلیمانی را می‌گذاشتم و همان‌طور که قلم را می‌چرخاندم، سخنرانی‌های سردار شهید را گوش می‌کردم. بعضی روز‌ها هم شعر‌هایی را که در وصف سردار گفته بودند، هم‌زمان با کشیدن تصویر گوش می‌کردم.


سلبریتی‌های زمانت را بشناس!

حرف آخرم برای خودم و همه است. من از وقتی وارد گود کشیدن تصاویر شهدا شدم، فهمیدم که چقدر برای شهدا کم کار کرده‌ام. قصه زندگی هرکدام را که می‌خوانم، یک گوشه از دغدغه‌های زندگی ام را آرام می‌کند. به نظر من هرکدام از این شهیدان برای ما یک الگو هستند. شهید محمدحسین بصیر، فرمانده دلاور گردانی که با وجود فرمانده بودن، دربرابر تمام رزمنده‌ها متواضع بود و همه از خوبی اخلاقش می‌گویند. شهیدکاوه که در اوج جوانی، دلاورمردانه در صحنه‌های سخت جنگ حضور داشت. شهیدان، سلبریتی‌هایی هستند که هیچ‌وقت رنگ‌وبوی کارشان از بین نمی‌رود.


با لهجه مشهدی با شهدا حرف می‌زنم

هرکدام از شهدا ویژگی‌های خاص خودشان را دارند. وقتی تصویر آنان را می‌کشم، حس‌وحالی که برای هرکدام دارم، حس‌وحال عجیبی است. نمی‌توانم توصیف کنم. شاید به‌خاطر این است که ما احساسا‌تمان را روی همان دیوار و با رنگ و قلم به تصویر می‌کشیم. یک نکته هم الان یادم افتاد که تا یادم نرفته است، بهتر است به شما بگویم. شاید خیلی‌ها فکر کنند خب این یک نقاشی است و من هم یک نقاش هستم، پس نباید کار چندان سختی باشد. اما واقعا تا زمانی که خود شهدا نخواهند، نمی‌شود تصویر آن‌ها را کشید. من قبل از آنکه تصویر یک شهید را بکشم، درباره او اطلاعاتی به‌دست می‌آورم. گاهی به خود شهید متوسل می‌شوم تا روحی به قلمم ببخشد و بتوانم تصویر او را به بهترین شکل بکشم. حتی بعد از کشیدن تصویر شهدا هم بار‌ها پیش آمده است که برای امور و کار‌هایی به آن‌ها متوسل شده‌ام و شهدا دستم را گرفته‌اند. وقتی تصویر شهدا را می‌کشم، موسیقی‌های دوران جنگ را می‌گذارم. گاهی هم با شهدا با لهجه مشهدی حرف می‌زنم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->