امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز - تصور کنید که روی تپهای در بلندیهای نزدیک به شهر ایستادهاید. درحالیکه شب است و از دور میشود شهر را زیر نور مهتاب دید. شهری که در خاموشی کامل، به خواب فرو رفته و جز چند پنجره روشن، نور از هیچکجایش بیرون نمیزند. همه چیز زیر نور نقرهای مهتاب، آبی پررنگ است. لبههای تیز ساختمانها در تلاقی باهم، شکلهای هندسی درست کردهاند. نسیم خنکی، بازیگوش و چرخ چرخ زنان میوزد و زمزمه رودخانههای دوردست را، از پشت کوههای کوتاهقد اطراف شهر، با خودش میآورد. ماه و ستارگان مثل پولکهای پر نور و روشن به مخمل سورمهای رنگ آسمان سنجاق شدهاند و نور زرد و سفیدشان را دایرهوار در دشت میدوانند. شکوه سکوت شب را جیرجیرکی با صدای خودش لکهدار میکند. درخت کاج بلند و تنومندی که رو به منظره ایستاده و در نزدیکی شماست، با باد تکان تکان میخورد و ساقههایش در رقصی مداوم قژ و قژ میکنند.
صدای پرندگان شبخوان، از دورها و هوهوی نسیمی که برگها را تکان میدهد، به گوش میرسد. رنگها باهم میآمیزند. احساس میکنید که جنگل درختان دورتر، مثل تودهای حجیم و بیشکل اند. تودهای که در زمینه سورمهای و سیاه شب، پشت ساختمانها و روی کوهپایهها به هم پیچیدهاند و خطهای سیاه و سایهواری که همهچیز را از هم جدا میکنند. در دوردستها... خسته کننده است نه؟ توصیف یک موقعیت ساکت و ساکن، بدون هیچ اتفاقی، کسل کننده و خوابآور است. هر چه بیشتر میگذرد، میبینید که داستان هیچ تکانهای ندارد و احتمالا باید چندین صفحه دیگر هم بخوانید تا ببینید بالأخره چه میشود. با اینکه نوشتن و قراردادهای بین کلمات، قبلتر از تصویر وجود داشتهاند، ولی منظرهای که من با استفاده از کلمات سعی به تشریحش داشتم را نقاشان با قلممو و با استفاده از رنگ و خطوط، در مدت خیلی کمتری توصیف میکنند و در همان حین هم داستان را تمام و کمال، برای مخاطب تعریف میکنند.
نقاشیهایی که صدا و نقش را توأمان دارند. به سادگی میتوان درک کرد که رنگها روح دارند و خطوط میتوانند چیزهای زیادی را تعریف کنند. گاهی در یک نقاشی صدای باران میآید، گاهی صدای طوفان و دریا، گاهی صدای خنده و گاهی صدای شیون. در نمایشگاههای نقاشی میشود این صداها را به وضوح شنید. کافی است جلوی یک تابلو بایستید و به آن نگاه کنید. خود نقشها با شما شروع به صحبت میکنند.
برایتان از اتفاقات بیشماری تعریف میکنند که اگر بخواهید آنها را بنویسید، تبدیل به کتابی قطور میشوند. بعضی از نقاشیها روایت کننده اتفاقی هستند که در آنها افتاده است و بعضی دیگر راوی اتفاقی هستند که جای دیگر رقم خورده است. اتفاقی که ردش را در نقش میشود دید. اتفاقاتی که به روایت تاریخ، همه از کم و کیفش مطلع هستند. اینقدر به زبانهای مختلف تعریف شدهاند که همه میدانند در آن لحظه چه اتفاقی افتاده است. از این قسم هم کم نداریم. یکی از بزرگترین تراژدیهای بشری و وقایع تاریخی، واقعه کربلاست. واقعهای که در کنار همه رنگهای سرخ و تیره و خونبارش، رد رنگ سبز و روشن پیروزی حق بر ظلم را هم دارد. واقعهای که با لحنهای متفاوت در طول قرنهایی که از آن گذشته روایت شده است.
از نقاشان و مجسمهسازان تا شاعران و مداحان، از نویسندگان و فیلمسازان تا عکاسان و خبرنگاران و حتی مردم عادی هر کدام به لحن و گفتار خودشان به آن پرداختهاند. در این نوشتار به سه نمونه از معروفترین و شاخصترین این روایتها میپردازم. روایتهایی از هنرمندان نقاش که با قلممو و رنگ غصه و ابعاد بیشمار این تراژدی را بر خودشان و بر جهان پیرامونشان، بیان کردهاند. با اینکه در این زمینه هنرمندان بسیاری قلم زدهاند، ولی این آثار به عنوان شاخصههای هنری و تصویری در هنر ایران شناخته شده اند. طی سالها فعالیت نقاشان و هنرمندان تجسمی، سه نسل از هنرمندان با فاصله سنی تقریبا چشمگیری این آثار را خلق کردهاند.
حسین قوللر آقاسی و نقاشی قهوه خانهای
اولین اثر متعلق به حسین قوللر آقاسی -۱۳۴۵-۱۲۶۹ خورشیدی نقاش ایرانی است. او یکی از بنیانگذاران شیوه مردمی در نقاشی ایرانی، معروف به نقاشی قهوهخانهای است. او در نقشپردازیِ صحنههایی از حماسههای ملی و مذهبی، مهارت برجستهای داشت و از پرداختن به طبیعت و طبیعتسازی پرهیز میکرد. میان سبک و شیوه کار خود و نقاشان طبیعتساز، فرق میگذاشت و در دوران قاجار که هنرمندان دربار به فکر انجام کاری بودند تا التفات ملوکانه نصیبشان شود، برای خودش صاحب سبک و سیاق و جدا از این نوع تفکر بود. اثر او مبتنی به شنیدهها و بر اساس روضههایی است که همه با آن آشنایی داشته و دارند. در تابلوی او همه واقعه را میتوان دید. از خیمه زدن امام حسین (ع) و توبه حر تا نبرد علیاکبر (ع) و ابوالفضل (ع) گرفته تا قتل علیاصغر (ع) و حتی حضور زعفر جنی و سپاهش. از به آتش کشیدن خیمهها و حضور امام سجاد (ع) تا بردن سر بریده امام حسین (ع) و کاروان اسرا به نزد یزید و دیگر اتفاقات، همه در یک تابلو جمع شده است.
انگار نقاش با یک اثر سعی داشته مقتلی طولانی از ده روز واقعه و بعد آن را به تصویر بکشد. نقاشیای که در عین سادگی و صداقت، ماهیت آدمهای آن بر تکنیک میچربد. اندازهها کوچک و بزرگ شده است و رنگها بیغرضورزی هنری، ترتیبی ندارند و باهم ممزوج شدهاند. اثری که در آن نقاش با زیرکی حرف مردم آن زمان را و اتفاقات دوران خودش را در نقاشی بازتاب داده است. مستشار انگلیسی را هم در حال مشاوره به یزید نشان میدهد. استفاده از نماد کلاه سیلندر و فراک در دربار یزید، لابد به این معنی است که انگلیسها از همان ابتدا در هرکجا که برای خرابکاری حاضر بودهاند و این دوره هم مثل همان زمان است. فقط فرقش با آن زمان این است که به جای یزید، به پادشاهان قجری مشاوره میدهند.
محمود فرشچیان و مینیاتور
تصویر دوم که بسیار معروفتر است، تابلوی «عصر عاشورا» است. این اثر یکی از بنامترین آثار «محمود فرشچیان» -۱۳۰۴ اصفهان- نقاش معاصرایرانی است که تأثیر درخور توجهی در روند نقاشی سنتی ایرانی و دیگر هنرهای سنتی داشته است. سبک او در نقاشی مینیاتور است. سبکی که از قدیمیترین نوع نقاشی در ایران و جهان به شمار میرود و سابقه آن به دو قرن قبل از اسلام برمیگردد. این اثر به لحظاتی پس از واقعه شهید شدن امام حسین (ع) اشاره میکند. در این تابلو تمام خطوط اصلی به صورت منحنی و قوسدار و با اشاره به وسط تصویر، کشیده شده است.
نقشها، مثل همه کارهای فرشچیان با خطوط نرم و ظریف کشیده شده است و رنگگذاریها به شدت هوشمندانه است. اما چه چیزی در میانه است؟ اسبی سفید و خونآلود با یراقی پاره و زین افتاده در حالی که غلاف و تیردان رنگین، شاهانه و البته خالی صاحبی که دیگر نیست را با خود حمل میکند، به میان خیمهها بازگشته و آرام و شرمسار از اینکه بدون صاحبش برگشته است در آغوش زنان و کودکان است. انتخاب رنگهای بنفش و طلایی در نشان دادن تیردان و غلاف به آن معنی است که صاحب اسب شخصیت مهم و فاخر بوده است. گوشه چشم اسب با ظرافت قطرهای اشک هم دیده میشود که نشان دهنده شدت غصه و غم جاری در تصویر است. چهار زن فرو رفته در هم و آویخته از صورت و پشت اسب، در حال عزاداری و شیون هستند -که به راحتی با فرم بغل کردن اسب، میشود نسبت آنها را با راکب سابق اسب حدس زد- و سه کودک که دوتایشان در حالت بغل کردن ساق و گردن اسب و یکی دیگر پشت زنی است که صورت اسب را در آغوش دارد، در حال شیون هستند. اسب عنصر اصلی تصویر است و همه اتفاقات حول و حوش او میافتد.
بیسوار برگشتن او نشان از ظلم عظیمی است که به صاحبش و خانواده او شده است. تمام سعی نقاش بر این بوده است تا حس همذاتپنداری مخاطب را با اسب برانگیخته کند. موجودی که نزدیکترین یاور او در جنگ بوده است، ولی در هنگام قتل صاحبش هیچکاری از او برنیامده است. حتی توان صحبت کردن و تعریف کردن واقعه را هم ندارد. تصویر از سمت راست با خیمهای نیمهکاره شروع شده و به نخلهایی با کمر خمیده در سمت چپ میرسد. از مأمنی به بیابان و اسب دقیقا برعکس ایستاده است، از بیابانی تف خورده به مأمنی ویران شده. زین و پای افزار پاره، تمثیلوار با دو کبوتر خونین گوشهای افتاده و از اتفاقاتی که بعد از این صحنه خواهد افتاد نشان دارد. رنگ غالب در اثر سیاه است و یادآور روزگار غمبار زنان و کودکان پس از امام حسین (ع) است.
حسن روحالأمین و اکسپرسیونیسم
تصویر سوم اثر هنرمندی جوان است. «حسن روحالأمین» (۱۳۶۴ تهران) نقاش ایرانی است که عمدتاً صحنههای عاشورا را تصویر کرده است، در این اثر هم زاویه دیگری از همان واقعه را انتخاب و نقش کرده است. صحنه سوختن خیمهها است. با اینکه سبک کار روحالامین باروک است و به نور و فرم توجه خاصی دارد، ولی در این اثر با ضربههای پیدرپی و نامنظم قلم و رنگگذاریهای بجا و حسابشدهاش سعی در نشان دادن پراکندگی و آشفتگی آتشی دارد که نشان از دشمنی با اهلبیت پیامبر (ص) است.
آنقدر خشن و بیرحم قلمش حرکت کرده است که نیمه پایین اثر شباهت زیادی به آثاری با سبک اکسپرسیونیم دارد. با اینحال آرامش امام سجاد (ع) در خیمه نشان دهنده پایدار بودن تفکر و راه آن بزرگان است. در کارهای او همیشه روضهای خوانده میشود، که اگر قدری گوشهایمان را عادت به شنیدن بدهیم به راحتی شنیده میشود. روضهای که تنها برای ما و در چشم ما خوانده میشود. روضه اباعبدا... با خط، رنگ و فُرم.