مهدی حسینی | شهرآرانیوز - ۱۸مرداد ۹۸ بود که دونالد ترامپ با توئیتر به جان جدیدترین فیلم کمپانی یونیورسال افتاد. او نوشت:
«هالیوود لیبرال در اعلی درجه نژادپرستی است، نژادپرستی همراه با خشم و نفرت شدید. آنها دوست دارند خودشان را طبقه نخبه (elite) خطاب کنند، ولی نخبه نیستند. درواقع خیلی اوقات همان مردمی که بهشدت از سوی آنها تحقیر میشوند، نخبه واقعی هستند. فیلم شکار که بهزودی بیرون میآید، به قصد شعلهور ساختن آشوب و هرجومرج ساخته شده است. آنها خودشان خشونت را ایجاد میکنند و سپس دیگران را به خاطر آن ملامت میکنند. آنها نژادپرستان واقعی و فوقالعاده خطرناک برای کشور هستند.»
۵ روز پیش از این توئیت، شخصی که حامی سیاستهای ضدمهاجرتی ترامپ بود، وارد فروشگاهی در الپاسو شد و ۲۳نفر را که بیشتر آنها نژاد آمریکای لاتین داشتند، به ضرب گلوله به قتل رساند. فردای آن روز شخص دیگری در دیتون شروع به تیراندازی کرد و ۱۳نفر را کشت. این تیراندازیها موج اعتراضات ضدنژادپرستی علیه دونالد ترامپ را در پی داشت. او هم با توئیت بالا تقصیر را به گردن هالیوودیهای دموکرات انداخت. به این ترتیب فیلمی که یکسال پیش از این تیراندازیها فیلمبرداری شده بود، به دعوت به آشوب متهم شد و اکرانش ۶ ماه به تعویق افتاد، اما واقعیت این است که ترامپ و دیگرانی که له و علیه فیلم مطلب نوشتند، هیچکدام آن را ندیده بودند، تا آنجا که وقتی فیلم بالاخره روی پرده رفت، شعار پوسترهایش این بود: «پربحثترین فیلم سال، اثری است که هیچکس آن را ندیده است».
مبارزه شکار و شکارچی
داخل یک جت شخصی، مهماندار و یکی از مهمانان در حال صحبت درباره خوراکی هستند که مردی آشفته و سراسیمه از اتاق پشتی وارد میشود و میپرسد اینجا کجاست؟ مهمانان میگویند تو قرار نبود اینقدر زود بیدار شوی، با او درگیر میشوند و بدن نیمهجانش را به اتاق پشتی بازمیگردانند. مرد که وجود شخص دیگری را در اتاق حس میکند، کمک میخواهد، اما با چرخش دوربین متوجه میشویم همراهش دختری است که دستبسته و بیهوش روی زمین افتاده است. دخترک در فضایی باز به هوش میآید و ۱۱نفر دیگر را میبیند که مانند خودش با دهانی بسته در آن محیط رها شدهاند. آنها نمیدانند برای چه هدفی انتخاب شدهاند تا اینکه در جعبهای بزرگ یک خوک و مقدار زیادی اسلحه پیدا میکنند. از اینجاست که شکار آغاز میشود.
پیش از این در فیلمهای زیادی شاهد موقعیتهایی بودهایم که آدمها باید برای حفظ حیات خود، زندگی دیگری را بگیرند. آخرین نمونهای که همه در ذهن دارند، مجموعه فیلمهای «بازیهای گرسنگی» (Hunger Games) است که در ژانر فانتزی قرار میگرفت. در ژانر وحشت هم فیلم «پاکسازی» (Purge) را داشتیم که یک روز در سال آدمکشی آزاد بود و هرکسی میتوانست شخصی را که با او مشکل داشت، بدون ترس از عقوبت بکشد. به این ترتیب یکشب در سال قانون جنگل حکمفرما بود. مضمون کلیدی در این جنس فیلمها آن است که اگر انسانها به تمامی آزاد و رها باشند و ترسی از عقوبت نداشته باشند، ذات آنها تا چه حد میتواند حیوانی و وحشتناک باشد.
فیلم «شکار» هم با چنین پیشفرضی آغاز میشود. یک عده پولدار آدمهای کمبضاعت را انتخاب میکنند و با بردن آنها در محیطی دورافتاده، دست به شکار آنها میزنند. آدمهای بختبرگشته با تمام وجود برای زندگی خود میجنگند، اما شانس کمی برای پیروزی دارند. کریستال که شخصیت اصلی است، همراه با ۲ نفر دیگر مدت بیشتری تاب میآورند تا درنهایت و در سکانس رویارویی نهایی ما بفهمیم کسانی که تاکنون بیگناه و قربانی میپنداشتیم، به چه دلیل بهعنوان طعمه انتخاب شدهاند.
به این ترتیب سکانس نهایی، نه برخورد قطب خیر و شر با یکدیگر که آوردگاه ۲ نگاه متفاوت به زندگی و جامعه است. نگاه طبقه مرفهان که معتقد است خودش بهتر از هرکسی منافع جامعه را میفهمد و حتی باور نمیکند طرف مقابلش کتاب «قلعه حیوانات» جورج اورول را خوانده باشد و نگاه طبقه متوسط جامعه که توهم توطئه دارد و فکر میکند هرکسی آن بالا نشسته، حتما حق او را خورده و موجودی شیطانی است.
نگاههایی که هردو ناقص و اشتباه هستند، اما هرروز در رسانهها، فضای مجازی و مطبوعات در حال کشمکش با یکدیگرند و هر یک سعی میکند بگوید نگاه خودش درست است. «شکار» درعمل ابزار رسانه و کشمکش را از دست این ۲ نوع تفکر گرفته و آنها را در برابر هم قرار داده است. درواقع حسی که من از فیلم گرفتم، این بود که چه بهتر بود اگر این ۲ گروه مستقیم و بهصورت کاملا حیوانی با یکدیگر گلاویز میشدند تا اینکه مدام با ذهن و فکر و امنیت مردم بازی کنند. جنگ تنبهتن ماهیت هردو گروه را بهتر نمایش میدهد.
پیشداوری ممنوع
دیمون لیندلوف، نویسنده و تهیهکننده «شکار»، آثار موفقی همچون «نگهبانان» (Watchmen)، «سرزمین فردا» (Tomorrowland)، «جنگجهانی زد» (World war Z)، «پرومتئوس» (Prometheus) و سریال «گمشده» (Lost) را در کارنامه حرفهای خود دارد. اگر بخواهیم یک مضمون مشترک را در همه این آثار شناسایی کنیم، تأثیر تغییر زاویه نگاه در نتیجهگیری نهایی شخصیتها و مخاطب است. در سریال گمشده وقتی دوربین در بین مسافران هواپیمایی است که در جزیره سقوط کرده است، ساکنان جزیره بهعنوان موجوداتی هراسانگیز به مخاطب معرفی میشوند، اما وقتی دوربین بین ساکنان جزیره میرود، این مسافران هواپیما هستند که متجاوز و خطرناک هستند. تغییر زاویه نگاه از مسافران هواپیما به ساکنان جزیره، ۲ جهانبینی متفاوت به دست میدهد. اصولا سریال گمشده کارش همین بود که مدام با دادن اطلاعات جدید، پیشداوری و قضاوت قبلی مخاطب را به چالش بکشد. فیلم «Watchmen» هم از همین الگو پیروی میکند. تمام فیلم به دنبال یک شخصیت منفی هستیم که میخواهد با بمب اتمی مردم زیادی را از بین ببرد، اما وقتی بالاخره هویت این فرد مشخص میشود، میبینیم زاویه نگاه او به نفع بشریت است. در فیلم «جنگجهانی Z» آدمهایی که در حال مرگ هستند و بهنظر میرسد ضعیفترین آدمها هستند، در برابر زامبیها به سبب همین رو به موت بودن، ایمنی دارند. یعنی ضعفشان دقیقا نقطه قوتشان است. به این ترتیب در همه آثار لیندلوف این موتیف تکرارشونده وجود دارد. با وجود این، «شکار» دقیقا قربانی همین نگاه شد و طیفهای راست و چپگرا هرکدام از ظن خود یار فیلم شدند و بیآنکه فیلم را دیده باشند، درباره مضامین آن مقالهها نوشتند و علیه یکدیگر تاختند. به این ترتیب فیلمی که یک برداشت از داستان کوتاه «خطرناکترین بازی» نوشته ریچارد کانل در سال۱۹۲۴ است، به محل مناقشه احزاب راست و چپ در آمریکا تبدیل میشود، تأکید میکنم، بدون آنکه بدانند فیلم درباره چیست.
جامعه، رسانه و سیاست
در آخر بد نیست اشاره کنیم این اولینبار نیست که یک حادثه اجتماعی یا دعوای سیاسی باعث تغییر برنامه نمایش یک فیلم میشود. سال۲۰۰۱ وقتی ماجرای ۱۱سپتامبر اتفاق افتاد، فیلم «ارهماهی» (Swordfish) که درباره عملیات تروریستی در قلب نیویورک بود، به محاق رفت و اکرانش بیش از یکسال به تعویق افتاد. سال۲۰۰۲ اکران فیلم «باجه تلفن» (Phone booth) جوئل شوماخر بهدلیل تیراندازیهای بیهدف در شهر واشنگتن به تعویق افتاد. باجه تلفن درباره آدمکشی بود که قربانیانش را از بین مشتریان باجه تلفن انتخاب میکرد. آنها را زیر نظر میگرفت و مجبور میکرد پای تلفن او را سرگرم کنند، و الا آنها را با اسلحه دوربینداری که به سمت آنها نشانه رفته بود، میکشت. حتی اثر کارگردان برجستهای همچون استنلی کوبریک هم از این جنس حوادث، ضربه خورده است. اکران فیلم «دکتر استرنج لاو» یا «چگونه یاد گرفتم ترس را کنار بگذارم و بمب را دوست داشته باشم» به دلیل ترور جانافکندی یکماه به تعویق افتاد. حالا فرض کنید اگر حوادث ۱۱سپتامبر چندسال جلوتر اتفاق افتاده بود، چگونه ممکن بود شاهکاری مثل «باشگاه مبارزه» (Fight Club) رنگ پرده را به خود ببیند؟ فیلمی که بهطور رسمی در آن برجهای تجارت جهانی و چندین ساختمان بیمه توسط گروههای تروریستی منفجر و تخریب میشوند. اعتدال، متهم نکردن یکدیگر، گوش دادن استدلال و حرف طرف مقابل و پرهیز از هرگونه پیشداوری و خودحقپنداری شاید تنها سلاحی باشد که بدون آسیب و بدون حذف طرف مقابل و با کمترین تلفات بتواند یک جامعه انسانی را به تعادل برساند، بهنحوی که نیروها بهجای تقابل با یکدیگر که سبب کندی حرکت جامعه است، همراستا حرکت کرده و به سمت تعالی هرچه بیشتر حرکت کنند. مسلما نفع همه گروههای درون آن جامعه هم در ارتقای کل اجتماع است، نه آنگونه که شخصی، چون ترامپ افراد را در مقابل هم قرار میدهد.