دستگیری متهم به ۲۰۰ فقره موبایل قاپی در مشهد مجازات افشای اسرار بیماران از طرف پزشک چیست؟ مرگ دلخراش خاله ۱۴ ساله به دست خواهرزاده ۵ ساله (۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) شتر، عامل مصدومیت ۸ نفر در تصادف ۴ تریلی در جاده طبس - اصفهان سربازان امریه می توانند در آتش نشانی خدمت کنند وزیر بهداشت: عرضه اینترنتی دارو آزمایشی خواهد بود رئیس سازمان بهزیستی: هیچ معلولی پشت نوبت مستمری نیست عجیب و غریب‌ترین سفارش‌ها برای عمل‌های زیبایی پشت پرده تیپ‌های عجیب و آویزهای غریب سر و صورت نوجوانان قتل و سوزاندن جسد پدر به دست دختر شیطان صفت کاهش ۱۰ درصدی مصدومان حوادث ترافیکی در نوروز ۱۴۰۳ جزئیات خدمات درمانی «رایگان» تامین‌اجتماعی به بیمه‌شدگان اعلام شد پرونده داروی هموفیلی روی میز شورای عالی بیمه زلزله، مرزن آباد مازندران را لرزاند (۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) کشف جسد جوان گم شده در بشکه اسید مرگ یک جوان در پی شلیک پلیس +اطلاعیه پلیس واریز وام ۳۰ میلیون تومانی به حساب بازنشستگان کشوری + جزئیات (۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) ۶ هزار عدد قرص غیرمجاز از یک واحد صنفی در مشهد کشف شد (۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) برخورد مرگبار تریلر با پراید در جاده نیشابور -فریمان (۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) حقوق معوق معلمان خرید خدماتی و حق التدریس در اسرع وقت پرداخت شود
سرخط خبرها

چند روایت از قربانیان تجاوز و آزار جنسی | سکوت بره‌ها و گریز گرگ‌ها

  • کد خبر: ۴۳۵۳۱
  • ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۶
  • ۲
چند روایت از قربانیان تجاوز و آزار جنسی | سکوت بره‌ها و گریز گرگ‌ها
آزار جنسی‌اش که تمام شد از ترس اینکه لو برود، ندا را کشت و تن کودک هفت‌ساله را داخل کیسه گونی و چند کوچه بالاتر انداخت. ندا تنها دختری نبود که آزار جنسی و مرگ، خیلی زود دنیای دخترانه‌اش را پایان داد.
محدثه شوشتری | شهرآرانیوز؛ ندا فقط اشک می‌ریخت و با ترس زیر لب زمزمه می‌کرد: «به بابام می‌گم». اما نه اشک‌های ندای هفت‌ساله و نه تن نحیف و کودکانه‌اش، سدی دربرابر هوس‌های شیطانی میوه‌فروش محل که خودش هم صاحب فرزند بود و سن‌وسالی از او گذشته بود، نشد. آزار جنسی‌اش که تمام شد از ترس اینکه لو برود، ندا را کشت و تن کودک هفت‌ساله را داخل کیسه گونی و چند کوچه بالاتر انداخت. ندا تنها دختری نبود که آزار جنسی و مرگ، خیلی زود دنیای دخترانه‌اش را پایان داد.
 
مثل ندا کم نبودند دخترانی که نابود شدند؛ چه آن‌ها که بعد از تجاوز جانشان هم گرفته شد و چه دخترانی که بعد از تجاوز رها شدند، اما تا آخر عمر، نفس راحتی نکشیدند. غم و رنج تجاوز چیزی نبود که دختران را مثل گذشته، از بافته‌شدن گیسوهایشان شاد کند یا از سرخ‌شدن گونه‌هایشان، لبخند بیشتری بر لبشان بنشاند. تجاوز، روح و روانشان را آن‌قدر آزرده می‌کند که سیاهی آن، سال‌ها، بالای سر زندگی‌شان سنگینی کند. داستان این قربانیان حتی بعد از سال‌ها تکان‌دهنده است.

پای صحبت چند قربانی تجاوز نشسته‌ایم که نمی‌خواهند داستان تجاوزشان با اسم و رسمشان آشکار شود و به شرط محفوظ ماندن اسم و هویت واقعی‌شان با ما هم‌کلام می‌شوند. درعین‌حال آن‌ها از موج افشاگری‌های جنسی خوشحال‌اند، زیرا هیچ‌وقت خودشان نتوانسته‌اند بغض سنگین سال‌ها غم و رنج را فریاد بزنند.

«شاید صحبت از تجاوز و رسواکردن متجاوزان از این پس امنیت بیشتری برای زنان به‌دنبال داشته باشد.» این را مریم می‌گوید که حالا سی‌امین بهار زندگی‌اش را پشت سر گذاشته است، اما از ۱۷ سال پیش، هنوز هم هر بار آن عصر شنبه بعد از تعطیلات تابستان را در ذهنش مرور می‌کند، به‌هم می‌ریزد و سراغ قرص‌های آرام‌بخش می‌رود.


پَست‌تر از یک حیوان درنده

مریم تازه امتحانات سوم راهنمایی را پشت سر گذاشته و قرار بود به‌خاطر شاگرد ‌اول‌ شدنش یک هفته به مسافرت کنار دریا بروند. اما درست شب قبل از مسافرت، مرد همسایه نصف شب وارد خانه آن‌ها شد و با توسل به زور و تهدید، هم به مادر مریم و هم او تجاوز کرد. پدر مریم شب‌کار بود و مرد همسایه از نبودن او سوء‌استفاده کرد برای نقشه شیطانی‌اش.

مرد جلو چشم مریم به مادرش تجاوز کرد و او که دست و پا و دهانش با شال محکمی بسته شده بود، فقط جیغ می‌کشید، اما دهانش بسته بود و صدایش به جایی نمی‌رسید. آن‌قدر جیغ کشید که به سرفه افتاد و سپس نفسش بند آمد. در همان حال، مرد شیطان‌صفت مادر را رها و به مریم تجاوز کرد.

مریم به اینجای ماجرا که می‌رسد، صدایش مثل ۱۷ سال پیش که برای چند هفته قطع شده بود، قطع می‌شود. لحظاتی هق‌هق اشک می‌ریزد و می‌گوید: آن کثیف همان‌طور که من استفراغ می‌کردم، به کارش ادامه می‌داد؛ از حیوان هم پست‌تر بود. سال‌هاست با خودم می‌گویم کاش من و مادرم در یک بیابان، شکار حیوانات درنده و تکه‌تکه می‌شدیم، اما زیر دست آن شیطان‌صفت نمی‌افتادیم. از آن شب به بعد، مرد روانی متواری شد.

مریم از کابوس‌های بعدش می‌گوید که هیچ‌وقت او و مادر را آرام نگذاشته است. می‌گوید: مادرم می‌ترسید به پدرم چیزی بگوید. من هم تا چند هفته، زبانم بند آمده بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم. پدرم نمی‌دانست چرا من و مادرم یک‌شبه این‌قدر آشفته شده‌ایم و حالمان زیرورو شده است. مدام می‌پرسید چه اتفاقی افتاده و هر بار مادرم بهانه می‌آورد.
 
حتی مدتی پدر فکر می‌کرد کسی ما را دعا کرده؛ چون طی یک‌شب، روحیه و اخلاق و رفتارمان عوض شده بود. سال‌ها گذشت و من و مادر این غم را با خود حمل کردیم، اما هیچ‌وقت نتوانستیم چیزی بگوییم. مرد همسایه چهار‌پنج‌ماه متواری بود و در همین حین پدرم فکر می‌کرد که برای تغییر روحیه ما خانه بهتری اجاره کند و از آن محله نقل مکان کردیم. بیچاره خبر نداشت که چه بر سر زن و دخترش آورده‌اند. همیشه با مادرم فکر می‌کردیم اگر موضوع را بداند، خودش را خواهد کشت تا لحظه‌ای با این غم زنده نباشد.

مریم به سی‌سالگی رسیده؛ دانشگاه رفته و تا مقطع فوق‌لیسانس رشته مهندسی درس خوانده است. در این سال‌ها خیلی خواستگار داشته، اما ترس از مواجه‌شدن با ازدواج و اینکه به همسر آینده‌اش چه بگوید، باعث شده هنوز نتواند به کسی جواب بله بگوید. می‌گوید: به همسر آینده‌ام اگر حقیقت را نگویم تصور می‌کند من دختر سالمی نبوده‌ام و اگر حقیقت را بگویم، نمی‌دانم چطور با این حقیقت کنار می‌آید و در همه عمر چه ذهنیتی خواهد داشت.

مادر مریم، اما غصه تجاوز به خودش یک طرف و سال‌ها غم آینده دخترش از طرف دیگر، او را آن‌قدر آزرده است که در ابتدای پنجاه‌سالگی، روزگارش را با خوردن پنج‌شش‌قرص و دارو در روز طی می‌کند. قرص فشار خون و قند خون بالا و تپش قلب، تنها بخشی از درد‌های آشکار‌شده از سال‌ها غم پنهانش است.


نقشه شوم

هانیه، اما مثل مریم سکوت نکرده و قرص و محکم دنبال رسوایی متجاوزش افتاده است. هانیه هم نگرانی‌هایی از جنس مریم دارد؛ اینکه به همسر آینده‌اش چه بگوید یا اینکه اگر طی پروسه رفتن و آمدن به دادگاه، بین فامیل و آشنا، کسی از بلایی که بر سر او آمده خبردار شود چه جوابی بدهد. باوجود این نگرانی‌ها هانیه نتوانسته متجاوز را به حال خودش رها کند.

هانیه تازه ترم اول دانشگاه را شروع کرده بود که یکی از هم‌کلاسی‌های پسر به او اظهار عشق و پیشنهاد کرد بیشتر با هم آشنا شوند و بعد ازدواج کنند. هانیه درخواست دوستی را رد کرد، اما اصرار‌های هم‌کلاسی‌اش ادامه یافت. یک روز هنگام برگشت از دانشگاه، پسر در مسیر راه هانیه، سبز شد و اصرار کرد که سوار ماشین او شود تا درباره خواستگاری صحبت کنند. هانیه که از نقشه خبر نداشت، سوار ماشین شد و پسر با قفل‌کردن در ماشین و بردن هانیه به باغی در اطراف شهر به او تجاوز کرد و حتی از هانیه فیلم گرفت تا با همان فیلم، بعد‌ها او را تهدید به انجام خواسته‌های شومش کند.

هانیه بعد از رهایی از دست این متجاوز ماجرا را به مادرش می‌گوید و مادرش همراهی می‌کند تا شکایت کنند. با اینکه پزشکی قانونی ازبین‌رفتن بکارت هانیه را تایید می‌کند، متجاوز در دادگاه می‌گوید که هانیه با اختیار خودش سوار ماشین شده و به باغ آمده و به این رابطه رضایت داشته است. با این‌حال دروغ‌های او در چند جلسه دادگاه باعث از‌بین‌رفتن صورت مسئله نمی‌شود و دادگاه متجاوز را محکوم می‌کند.

این ماجرا آن‌قدر زندگی هانیه را به هم ریخت که بعد از آن ترک تحصیل و با تمام دوستان دانشگاهش قطع رابطه کرد و گوشه‌گیر و عصبی شده است. تنها دلخوشی هانیه این است که خانواده‌اش او را سرزنش نکرده‌اند و برای بی‌گناهی او راهی دادگاه و شکایت شده و درنهایت فرد متجاوز را محکوم کرده‌اند.


هنوز هم خواب آن سگ هار را می‌بینم

اسمش را بر زبان نمی‌آورد. وقتی از او صحبت می‌کند، می‌گوید «آن سگ هار». سمیرا حالا یک دختر دارد و در تمام مدت مصاحبه، بچه چهارماهه را محکم در آغوشش می‌فشارد؛ انگار ترسی در وجودش زبانه می‌کشد. چشم‌هایش مثل دزدی که او را سر بزنگاه گرفته باشند، هراسان است و آرام و قرار ندارد. از آن ظهر لعنتی به قول خودش، چهار سال گذشته. سمیرا از بچگی دلش همیشه پر از حسرت بوده و غم، اما هیچ‌کدامشان به اندازه داغ تجاوز، او را از پای درنیاورده است. نه غم نان شب و نه غصه‌های مادر برای پول‌نداشتن، حتی برای یک نسخه ساده سرماخوردگی، و نه افتادن زودهنگام پدر به بستر بیماری، هیچ‌کدام او را تا این اندازه در فشار روحی و روانی نگذاشته بود.

سمیرا بیست‌ساله بوده که برای کمک به خانواده مجبور می‌شود دنبال کار برود. کلی دوندگی می‌کند، اما کاری پیدا نمی‌کند. به پیشنهاد یکی از دوستانش در یکی از بازار‌های شهر فروشنده لباس می‌شود. صاحب مغازه مردی هم‌سن‌و سال پدرش بوده و او روز‌های اول اصلا فکرش را هم نمی‌کرده که صاحب مغازه از فروشندگانش سوء‌استفاده جنسی می‌کند. مرد فروشنده از راه‌های مختلف سعی می‌کند سمیرا را خام اهداف خود کند، اما موفق نمی‌شود؛ برای همین یک روز ظهر او را به بهانه اینکه قرار است مشتری بیاید، بیشتر از هر روز، نگه می‌دارد و بعد با کشیدن کرکره برقی مغازه، به او آزار جنسی می‌رساند.
 
سمیرا جوری تقلا می‌کند از دست مرد فروشنده فرار کند که دستش می‌شکند و دماغش خون‌ریزی می‌کند. با وضعیتی که پیش می‌آید، مرد فروشنده سمیرا را رها می‌کند و نمی‌تواند به تعرض جنسی‌اش پایان دهد، اما در‌عین‌حال او را آزار می‌دهد. سمیرا کار در آن مغازه را رها می‌کند و به‌عنوان کارگر خط تولیدی کارخانه مواد غذایی در شهرک صنعتی مشغول به‌کار می‌شود. سختی ۱۲ ساعت کار روزانه با دستمزد اندک را به جان می‌خرد تا زندگی‌شان بگذرد.
 
سمیرا حالا دو سالی است که با یکی از بستگانش ازدواج کرده است و دختر چهارماهه‌ای دارد، اما هیچ وقت نتوانسته آن لحظات را فراموش کند و حتی می‌گوید: بعد از چند سال هنوز هم خواب آن سگ هار را می‌بینم. این را می‌گوید و دخترش را محکم‌تر در آغوش می‌گیرد. سمیرا از همین حالا ترسی در وجودش است که نکند روزی دخترش هم مثل خودش قربانی آزار جنسی شود. چشم‌هایش را گرد می‌کند و موقع رفتنم می‌گوید: اگر کسی دست روی دخترم دراز کند، حتما می‌کشمش.
خشمی نهفته در وجودش زبانه می‌کشد؛ انگار نه گذشت زمان و نه رسیدن به نقطه ثابتی از زندگی، آن شعله خشم را خاموش نکرده است.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
نورا
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۹/۱۲
0
0
خدا کمکشون کنه خدا به ماها هم رحم کنه الهی نصیب کسی نشه که خیلی روزگار باش بد بوده خیلی باید مراقب خودمون باشیم مخصوصا زیر سن 18 سال که نوجوانی به حساب میاد و ممکنه اثر های روانی داشته باشه ما دخترای تازه بالغ باید مراقب خودمون ووبقیه باشیم❤
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۰۸ - ۱۴۰۱/۰۱/۳۰
0
1
چه غم انگیز
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->