سرخط خبرها

نقش‌های کاغذی، مردان سربی

  • کد خبر: ۴۴۸۱
  • ۱۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۷:۲۶
نقش‌های کاغذی، مردان سربی
روایت تاریخ چاپ، از زبان مردی که ۷۰ سال مو در این کار سپید کرده است

سیده نعیمه زینبی
دبیر شهرآرا محله

علی سرابیان متولد 1313 است و بارها از او در صنعت چاپ به عنوان کارگر نمونه تقدیر شده است. در کتاب پیش‌کسوتان صنعت چاپ دمیرچی هم نامش هست. 4 پسرش هم در این کار مشغول هستند. عباس متولد 1333 پسر بزرگش است که اکنون نایب رئیس صنعت چاپ است. اولین شاگردش که با دوچرخه همراه پدر به چاپخانه کوچکش می‌آید و هنوز که هنوز است در کار چاپ است. دو پسر دیگرش هم الان برای خودشان چاپخانه تأسیس کرده‌اند. محسن سرابیان، پسر کوچکش که در این مصاحبه پدر را همراهی می‌کند، می‌گوید: «بازی و تفریح و زندگی ما با چاپخانه گره خورده است. پوشال کاغذها دنباله بادبادک‌های کاغذی ما بود.»
همین امر باعث شده است که پیشه چاپ در خانه آن‌ها موروثی شود. اگر چه وضع چاپ آن‌قدر مساعد نیست که آن‌ها دلشان بخواهد فرزندشان هم به این کار وارد شود. تعدادی از کارگران سرابیان هم که چاپ را پیش او مشق کرده‌اند الان خودشان چاپخانه‌ دارند. پیرمرد هنوز هم عاشق کار است و می‌گوید: «عمری از من گذشته ولی اگر به عقب برگردم باز هم به دنبال همان پیشه می‌روم.»

 

حال ناخوش چاپخانه
سرابیان بر مزار چاپخانه‌ای روضه می‌خواند که تا چند وقت دیگر از دلش گاراژ پر از ماشین‌های سنگین و نیمه سنگین بیرون می‌آید. داغ دلش تازه‌تر از آن است که بشود زخم‌هایش را مرهم گذاشت. امیدش به صدای هورت کاغذ از ماشین ملخی و چاپ افست بوده است. یکی از دستگاه‌ها را مجبور شده به دلیل بدهی‌ها بفروشد و دیگری الان در چاپخانه همکارش مشغول چاپ است. صحبتش را با این عبارت آغاز می‌کند: وقتی تولید باشد ما هم اوضاع کارمان خوب است وگرنه چهار تا فاکتور که جوابگوی کار ما نیست. سر رسید و کتاب بود پیش از این. الان کاغذ نیست. به علت کمبود کاغذ و مقوا دیگر چیزی باقی نمانده است که تولید کنیم. اوضاع جوهر و بقیه مواد هم بهتر نیست. قیمت‌ها نوسان دارد و ما مدام ضرر می‌کنیم.پسرش ادامه می‌دهد: توجیه اقتصادی نداشت. ما دستگاه چاپ چهار رنگمان را فروختیم تا بدهی‌های چاپخانه را بدهیم. قدیم دَر این چاپخانه شبانه‌روز بسته نمی‌شد. مالیات و دارایی روی ما فشار آوردند. کم کم کارگران به دلیل اوضاع کاری تعدیل شدند. پارسال من و برادرم با پدر اینجا بودیم. دیدیم توجیه ندارد. ما 10 ماه حقوق کارگران را نداشتیم که بدهیم. به گرد حقوق نمی‌رسیدیم. کاغذ و مقوا همه قسطی شده بود. تمام چاپخانه‌دارها همین طور بودند. شب عید دستگاه را فروختیم و 8 ماه حقوق بچه‌ها را یکجا تسویه کردیم. اصلی‌ترین دستگاه را فروختیم و یک چیزی از جیبمان گذاشتیم و بدهی‌ها را دادیم. برادرم باز با همان شرایط کار کرد. شریک گرفت و جای دیگری شروع به کار کرد. بالای نیم قرن دَر این چاپخانه باز بوده است که حالا دیگر خبری از آن نیست.


سفارش از5000 تا به 500 رسیده!
سرابیان از روزهای خوب این کار برایمان این‌گونه تعریف می‌کند: سال84 سه شیفت کار می‌کردیم. ما 2 نگهبان داشتیم که اینجا لحظه‌ای نمی‌توانستند بخوابند. از سال 86 اندک اندک تعدیل نیرو داشتیم.پارسال 8 نفر هم اینجا صبح تا ظهر بودند. اغلب اوقات بیکار بودند. از این 8 نفر، 4 نفر بازنشسته شد. 4 نفر ماندند که الان در چاپخانه پسرم مشغول کارند.او ادامه می‌دهد: قبلا اگر کسی 5000 تا چاپ سفارش می‌داد الان 500 تا سفارش می‌دهد. کارشناس دارایی اطلاعات فنی ندارد. نمی‌داند وضع بازار چگونه است؟ استهلاک ماشین‌ها چگونه است. برای من حدود 300 میلیون مالیات آورده است که با خواهش و تمنا به 220 میلیون رسیده است . ما برای چاپخانه‌ای که تعطیل کرده‌ایم ماهی 16 و نیم میلیون تومان مالیات پرداخت می‌کنیم.


شناسنامه چاپ سعدی
سرابیان، دستگاه قدیمی و سیاه روی گوشه دفتر را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «شناسنامه چاپخانه سعدی این است. اولین کارمان را با این شروع کردیم.» ماشین دستی که اهرمش سال‌هاست برای چاپ روی کاغذ سفید کشیده نشده اما همچنان استوار ایستاده است و به سابقه این چاپ که از او شروع می‌شود مفتخر است. بعد از این دستگاه به سراغ ماشین پایی می‌روند که به جای فشار دست با پا کار می‌کند و تازه بعد از آن ماشین‌های برقی راه خودشان را در میان صنعت چاپ پیدا می‌کنند.
سرابیان، درباره سفارش مشتری‌هایش هم ادامه می‌دهد: در روزگار قدیم پاکت چایی، فهرست‌ها و بلیت‌های اتوبوس کاروان الرضا، بعضی از مساجد، بلیت‌های سینمای شهرزاد، شیر و خورشید و تئاتر گلشن را ما چاپ می‌کردیم. همه کارهایی را که چاپ می‌کردم در فولکسم می‌ریختم و تحویل می‌دادم.


در کارم خلاقیت داشتم
به ماشین تیره‌گون قدیمی دستی اشاره‌ای می‌کند و ادامه می‌دهد: با این ماشین «وان یکاد» دو رنگ چاپ کردم و به عنوان تبلیغ دادم. حروف را در شاسی و داخل دستگاه می‌گذاشتم. مرکب را می‌ریختم. برگه‌ها با فشار دست یکی یکی به صفحه جوهر خورده شاسی می‌خورد و برداشته می‌شد. بعد از دستگاه پایی الکتروموتور به ماشین چاپ اضافه شد تا از نیروی برق برای چاپ کمک گرفته شود. آن موقع دستگاه فرفراژ را از چاپخانه ایران رتاتیف خریدیم که هنوز هم مشغول به کار است.
او به دنیای خاطراتش رفته و ما را هم با خود همراه کرده است. کار سخت اینجا بود که با همین دستگاه ابتدایی کاغذ چهار رنگ را در چهار مرحله چاپ کرده است. می‌گوید: جزو خلاقیت‌های خودم بود. عطرفروشی بود به نام شجاعی که اتیکت‌های کوچکی برای روی شیشه‌ها می‌خواست. هفت رنگ گراور درست کرد و گفت که من عین همین می‌خواهم تا روی شیشه بچسبانم. او را پیش غراب فرستادم تا کلیشه‌اش را درست کند. هفت تا کلیشه در هفت رنگ درست کرد و من با همین دستگاه چاپ کردم. من نشد نداشتم و مسیر رسیدن به هدف را پیدا می‌کردم تا آن چیزی که مشتری می‌خواهد به او تحویل بدهم.


از اوراق فروشی تا چاپ
او متولد کوچه آتش‌نشانی باغ هشت‌آباد میدان شهداست. در نوجوانی مدتی شاگرد اوراق فروشی دایی‌اش می‌شود. سپس مدتی را در یکی از روستاهای نیشابور گذران زندگی می‌کند تا هم کارش را ترک کند و هم درسش را. وقتی به مشهد باز می‌گردد این بار در14 سالگی در چاپخانه ایران مشغول به کار می‌شود، چاپخانه‌ای که حالا دیگر اثری از آن باقی نمانده است در فلکه حضرت، روبه‌روی مسجد گوهرشاد، اول کوچه سبزواری که در طبقه پایین پذیرای مسافران و زائران است و در طبقه بالا مشغول سیاه کردن کاغذهای سفید بنا بر محتوایی که مشتریان سفارش می‌دهند. هم‌زمان شبانه درس می‌خواند و ششم ابتدایی را تمام می‌کند. 18 سال آنجا کار می‌کند. منصوری صاحب چاپخانه سال‌ها خارج از ایران است و عنان کار را به دست نصرا... فرمایش می سپارد. از لمس حروف سربی در طبقه بالای چاپخانه ایران و رفاقتش با کار چاپ حدود 70 سال می‌گذرد.


پادویی هم کردم
او از کارش در چاپخانه ایران این‌طور می‌گوید: من صبح زود می‌آمدم و زیر دستگاه‌ها را جارو می‌کردم و زمانی که برق نبود سرشب تاریکی هوا را با چراغ توری روشن و زیر نور کم جان چراغ گرسوز حروف‌چینی می‌کردم. کم کم حروف چین شدم و برای کارهای کارگاه کارگر گرفتند. گارس حروف که سخت‌ترین کار است را خوب بلد شدم. حروف‌ به صورت برعکس است و یکی یکی باید کنار هم چیده شوند تا کلمات از میانشان متولد شوند. مثلا برای هر حرفی اول و وسط و آخر و نازک و پهن داریم که باید بدانیم کجا استفاده خواهد شد. بعد از آن فرم‌بندی است که باید این کلمات چیده شده در قالب کنار هم قرار بگیرند. حروف‌چین کار صفحه‌آرا را می‌کند و در یک کادر متناسب با آنچه می‌خواهد چاپ شود فرم صفحه را می‌چیند تا با وسایل مخصوص به خود در قاب ثابت قرار گیرد تا در دستگاه چاپ جابه‌جا نشود. من کارم خوب بود. صحافی و صفحه‌بندی‌ام خوب بود. سرپرست چند تا کارگر شدم که بر کارشان نظارت می‌کردم. از لحاظ فنی وارد بودم و به فرمایش برای اداره چاپخانه کمک می‌کردم.


سال 44 ،چاپخانه سعدی
سرابیان از آنجا به دنبال کار و کسب خودش می‌رود. ماشین دستی را می‌خرد و چاپخانه کوچکش را به زیر سقف بازار سنگ‌تراش‌ها منتقل می‌کند. سال 1344 با قدرت دست طرحی را که می‌خواهد روی کاغذ می‌اندازد تا اولین پایه‌های چاپخانه سعدی را محکم کند. بعد از تخریب بازار او به خیابان آزادی می‌رود و یک منزل مسکونی را به جای تازه‌ای برای رؤیاهایش تبدیل می‌کند. یک ماشین افست دو رنگ از آلمان می‌خرد. یک دستگاه تک رنگ از چاپ مقدم تهران به جمع دستگاه‌هایش اضافه می‌کند. هرچه مشهد وسعت می‌یابد ترافیک اطراف حرم برای آن‌ها آزاردهنده‌تر می‌شود تا جایی که تصمیم می‌گیرند گاراژی را از چاپ دقت در انتهای کوشش بخرند و چاپخانه را به این مکان منتقل کنند تا گاراژ میانه کوشش 31 بشود جایی که چاپ سعدی در آن جان می‌گیرد و به عمر خودش پایان می‌دهد. یک ماشین افست 4 رنگ و یک دستگاه لترپرس برای تیغ زدن از چاپ دقت می‌خرد تا به جمع ماشین‌آلات چاپ سعدی اضافه شود تا بهترین روزهای این چاپخانه را در این مکان تجربه کند.


حروف‌چین‌ها باسواد و هنرمند
او درباره سواد بالای حروف‌چین‌ها می‌گوید: ما مجبور بودیم متن‌ها و کتاب‌های متفاوت را حروف‌چینی کنیم و باید آن را خوب می‌خواندیم. همین می‌شد که سطح سوادمان بالا می‌رفت. حروف‌چین‌ها معمولا انشانویس‌های خوبی هم بودند. پسرهایم بیشتر اوقات وقتی می‌خواهند متنی را بنویسند آن را به من واگذار می‌کنند. ما متن را می‌خواستیم فرم بچینیم پس می‌خواندیم. متنی را که یک فرد تحصیل‌کرده مثلا یک دکترای الهیات نوشته است به دست ما می‌رسید و ما لاجرم می‌خواندیم و می‌آموختیم. اطلاعاتی که جاهای دیگر به دردمان می‌خورد.سلیقه حروف‌چین اینجا به کار می‌آید که چه حرفی را با چه ردیف گارس بچیند. هم باید حروف‌چینی می‌کردند و هم طراحی. می‌گوید: حالا همه آن‌ها کنار رفته و به جایش رایانه آمده است.کارشان ولی برای سلامتی ضررهایی هم دارد. این پیش‌کسوت صنعت چاپ می‌گوید: سرب خون کسانی که با کار چاپ سر و کار دارند بالاتر از حد معمول است. ما سهمیه شیر داشتیم که می‌آوردند تا کارگران هر روز بخورند. ما مردان آهنین هستیم.


با خون دل کار کردیم
می‌گوید: قدیم با خون دل ما کار چاپ می‌کردیم. همه کارهایش سخت بود. از حروف‌چینی تا فرم‌بندی. این حرف علی سرابیان را تازه وقتی می‌فهمیم که ما را پای دستگاه‌های چاپش می‌برد. جایی که انگار پیرمرد آنجا روحیه می‌گیرد و می‌شود همان سرابیانی که همه به تر و فرزی و کاربلدی می‌شناسند. پای دستگاه لترپرس و ملخی با چنان دقتی ایستاده است که انگار موظف است همین حالا سفارشش را تحویل بدهد.حروف نازک و پهنی که هرکدام نام معلوم و جای مشخصی دارد که یک حروف‌چین باید بداند و به صورت برعکس آن را بچیند و ثابت کند. می‌گوید: حروف‌ها اندازه مختلف داشتند. 36 سیاه و 36 سفید و حروف سایه‌دار که فانتزی بود. حروف ریز تا درشت فارسی و لاتین هم داشتیم. گارس 10 کشو داشت که هر کدامش یک نوع حروف است. نظم خاصی داشت که باید حروف‌چین بلد باشد تا بتواند آن کلماتی را که لازم است بچیند. حروف با اندازه 8و 10 و 18 و 24 و 48. بزرگ‌ترین حروف 72 است.


صفحه‌بند عابدزاده بودم
او در میان توضیحاتی که از حروف‌چینی می‌دهد یاد مرحوم عابد‌زاده می‌افتد. مردی که با مدارس و بناهای خاصش معروف است. می‌گوید: خدا حاجی عابدزاده را بیامرزد. پیش من می‌آمد و بغل دست من می‌نشست و می‌گفت تو سلیقه خوبی داری. بیا و خودت برای من این قبض‌ها را فرم‌بندی کن. آنجا قبض‌ها را خودم صفحه‌بندی می‌کردم و با ماشین دستی در دو یا سه رنگ برایش چاپ می‌کردم. اوراق را به تجار بازار می‌داد و آن‌ها هرچقدر دوست داشتند، اهدا می‌کردند. حاجی عابدزاده برای نیمه شعبان جشن مفصلی می‌گرفت. حدود 20،30 هزار کارت دعوت با پاکتش چاپ می‌کرد که پیش من می‌آورد.او از اولین کسی که کار را به او آموزش داده است هم یاد می‌کند: جهانگیر نامی بود که حروف‌چینی می‌کرد.
خودم باید به دستش نگاه می‌کردم و یاد می‌گرفتم. می‌ترسیدند کار را از دستشان بگیری. همان موقع هم من جزو کارگرهای نمونه حروف‌چینی بودم. لوح تقدیر هم زیاد دارم که از وقتی اینجا تعطیل شد به خانه برده‌ام.


از کارگری تا چاپخانه داری
داستان چاپخانه‌دار شدنش به زمانی برمی‌گردد که آقای منصوری از آمریکا می‌آید و فرمایش را اخراج می‌کند و می‌خواهد سرابیان را مسئول آنجا کند. او می‌گوید: گفتم نه. به حاجی صاحبکار واگذار کرد. من هم یک سال چون وارد نبود ایستادم تا یاد بگیرد و بتواند چاپخانه را اداره کند. بعد از آن بیرون آمدم و چاپخانه خودم را زدم. آن موقع 300 تومان به من حقوق می‌داد که کم بود. پیشنهاد کار صفحه‌بندی روزنامه خوزستان داشتم ولی نرفتم. خودم تقاضای امتیاز کردم و یک مقداری از طلاهای همسرم و فرش خانه‌ام را رهن گذاشتم و این ماشین و گارس و حروف را خریدم. یادم نیست دقیق چقدر خریدم. شاید 10هزار تومان خریده باشم. اینجا ارشاد به من امتیاز نداد و گفت باید دستگاه ملخی بخری. بعد یک ماشین پایی تعمیر کردم و یک دستگاه برش خریدم. آن موقع می‌گفتند که باید یک ماشین ملخی داشته باشی تا به تو امتیاز بدهیم. من حدود 3 سالی بدون امتیاز تابلویم را به نام سعدی بالا بردم و کار کردم. وقتی خواستم امتیاز بگیرم یک نفر دیگر هم این نام را داشت. از او شکایت کردم و پیگیر شدم تا امتیاز او را لغو کردند و من امتیازم را گرفتم. آن موقع چاپخانه خراسان تازه دو تا ملخی خریده بود و در تهران تک و توک موجود بود. آنجا شرکتی بود که دستگاه‌های چاپ را وارد می‌کرد. پیش آقای نوریانی، مسئولش، رفتم که گفت چقدر پول داری. من 10 هزار تومان داشتم ولی ماشین 40 هزار تومان بود. نوریانی به دلیل اینکه کارگر نمونه بودم و ماشین‌هایش را در مشهد تعمیر می‌کردم به من با شرایط یک ماشین ملخی فروخت. حتی کرایه حملش را نگرفت.


بردست مهندس تعمیرکار شدم
پیرمرد که سال‌ها دسته دستگاه چاپ را بالا و پایین برده است حالا اثرات درد و فرسودگی را حس می‌کند. همه قدیمی‌هایی که در کار چاپ بوده‌اند این شانه درد و خورد شدن استخوان کتفشان را به عنوان جزئی از یادگارهای کارشان دارند. او از جمله کسانی است که افزون بر کار چاپ به تعمیر ماشین‌آلات هم معروف است. گاهی که کاری خراب می‌شود چاپخانه‌دارها به سراغ او می‌روند تا دستگاهشان را تعمیر کند. او کار تعمیر را از شفیعی آموخته است. شفیعی مهندسی بود که در تهران تعمیرگاه چاپ داشت و در آلمان دوره دیده بود. تعمیرکار چاپ که همه او را می‌شناختند. هر وقت ماشینی ایراد داشت به سراغ او می‌رفتند. سرابیان می‌گوید: من بردست شفیعی بودم و کار فنی را یاد گرفتم. هر موقعی که تعمیر داشت می‌گفت بیا و بغل دستش می‌ایستادم. یک ماشین افست خوابیده زمان جنگ و اوج موشک‌اندازی در دزفول بود که گفت "بیا این را بخر." با پسر شفیعی رفتیم و ماشین را خریدیم و به تهران بردیم. خودم کنارش ایستادم تا درستش کند. لوازم را یکی یکی خریدم و تعمیر کردم و به مشهد آوردم. مدتی بود و با آن کار کردم و بعد آن را به چاپخانه جلالیان فروختم.


اولین عکس امام را چاپ کردم
در زمانی که چاپ اعلامیه جرم است و ساواک به دنبال کسانی است که عکس‌های امام را چاپ و پخش می‌کنند، سرابیان ابایی از این کار نداشت. او در این باره می‌گوید: زمان شاه قاچاقی جزوه‌ها و کتاب‌های دکتر شریعتی را چاپ می‌کردیم. عکس گنبد و بارگاه می‌زدیم. قبل از اینکه آستان قدس چاپخانه بزند ما کارهایش را چاپ می‌کردیم. آن زیارت‌نامه‌های قدیمی حرم را ما چاپ می‌کردیم. اولین عکسی که از امام به صورت گسترده پخش شد، ما چاپ کردیم. دوستی به نام رضوی داشتیم که عکس امام را از نوفل لوشاتو آورد که ما چاپ کردیم. اولین عکسی که در ایران توزیع شد با دستگاه ما چاپ شد. سه رقم عکس بود. بازار سنگ فروش‌ها بودیم که مردم صف می‌ایستادند تا از ما عکس بگیرند. ساواک هم در به در دنبال ما بود. یک روز آقای طبسی بعد از انقلاب گفت برای من عکس رنگی چاپ کن می‌خواهیم قاب بگیریم تا در اداره‌ها بگذارند و پول هم نداریم. ما هم عکس امام را در گلاسه چاپ کردیم و در سازمان‌ها و اداره‌ها گذاشتند. بعد از مدتی زنگ زد و گفت بیا پولت را بگیر.سرابیان ادامه می‌دهد: 3ماه از دست ساواک فراری بودم. زمان انقلاب خیلی اعلامیه و عکس‌های انقلابی چاپ می‌کردم. آنچه فکر می‌کردم که به درد مملکت می‌خورد قبول می‌کردم.


حلال خور بودیم
مرد که سال‌های سال کاسب خوشنام محله بوده است و بیشتر شرکت‌های معروف، چاپ جعبه‌هایشان را به او می‌سپردند درباره حلال و حرامی که در کارش دارد، می‌گوید: ما همیشه چند برگ اضافه‌تر هم می‌زنیم تا مدیون نباشیم. ما در جنس کم نگذاشتیم. کارت ویزیت را با قیمت پایین می‌آورند خب گرماژ کاغذش پایین است. ما بهترین مرکب را استفاده ‌ کردیم. به پسرهایم این طور چیزها را یاد داده‌ام.او چاپخانه‌دار است ولی حاضر نیست به هر قیمتی درآمد کسب کند و می‌گوید: خیلی وقت‌ها شده که کاری را برای من بیاورند ولی من نپذیرم که آن را چاپ کنم. یک مورد برایم کاغذ اسکناس آوردند تا چاپ کنم یا حتی گفتند شب دستگاهت را در اختیار ما بگذار و پول بگیر ولی نپذیرفتم. یا وقتی مطالبی آوردند که برای من محل اشکال بود چاپ نکردم یا حتی آن‌ها را به اداره ارشاد ارجاع دادم یا موقعی برایم اتیکت چاپ مشروب می‌آورد باز هم رد کردم.


چاپ عکس
چاپ عکس به همین راحتی نبود. گراورسازی جایی بود که باید از قبل عکس را به او می‌دادند تا از آن کلیشه بسازد و برای چاپ آماده کند. عکس‌هایی که سیاه و سفید بودند حاصل کار گراورهایی بود که عکس مورد نظر را روی فلز منعکس می کرد. سرابیان می‌گوید: مثلا می‌خواستیم عکس مرحوم را در کارت دعوتش چاپ کنیم گراورسازی عکس را به فیلم تبدیل می‌کرد و نقش آن را روی سرب می‌زد. ما آن‌ها را در فرم‌بندی سر جایش قرار می‌دادیم. عکسی که در می‌آمد به کیفیت عکس اولیه نبود ولی قابل تشخیص بود. عکس را با هر رنگی چاپ می‌کردی همان رنگ می‌شد. هیچ عکس رنگی آن زمان نبود. حتی در روزنامه‌ها هم عکس رنگی نبود تا زمانی که افست آمد و چاپ رنگی میسر شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->