«خوب یادمه ششساله بودم که بابا دوباره ازدواج کرد. من مامان خودمو میخواستم و تو عالم بچگی دلم نمیخواست بابام زن دیگهای رو دوست داشته باشه. واسه همین هرقدر میتونستم با مهینخانم لجبازی میکردم. از صبح که بیدار میشدم، کارمون قهر و آشتی بود تا شب. روزها به عمهها هم زنگ میزدم تا از وضعیت من خبردار بشن. تازه وقتی بابا از سرکار میاومد، خبرکشیهام شروع میشد. گاهی چند روز میرفتم خونه مادربزرگم که یعنی تحمل خونه رو ندارم. اینقدر گریه و زاری و مظلومنمایی کردم که بابا دلش برام سوخت و با اصرار اطرافیان زنشو طلاق داد.»
داستان بیرحمی و قساوت قلب نامادریها را در طول زندگیمان دستکم یک بار از زبان این و آن شنیدهایم. فیلمهاو سریالهای بچگیمان هم همان چهره بداخلاق و خشن را به نمایش میگذاشتند. اینها مربوط به زمانهای بود که بهندرت زنی همسر دوم میشد و نامادریها انگشتشمار بودند. شاید خودتان از معدود بچههایی بودید که نامادری داشتهاید، اما در سالهای اخیر که میزان طلاقها و افزایش سن ازدواج گسترش یافته، تعداد ازدواجهای دوم و به دنبال آن نامادریها هم بیشتر شده است.
کاری به چرایی ازدواجهای دوم نداریم و روی صحبتمان با کسانی است که همیشه به این نوع ازدواج نگاه منفی داشتهاند، اما هیچوقت این سؤال در ذهن آنها به وجود نیامده است که چرا زنی که مادر مهربان یک فرزند است هنگامی که در نقش نامادری قرار میگیرد اینقدر بیرحم میشود یا ما رفتار او را بدجنسی تعبیر میکنیم.
برای یافتن پاسخ این سؤال باید داستان زندگی آنکه در نقش نامادری قرار گرفته است، شوهر دوم و فرزندان شوهر را بهتفکیک بررسی کرد. ابتدا نگاهی به شخصیت زنی میاندازیم که متارکه کرده، همسرش فوت شده یا دختری که تا سنین بالا ازدواج نکرده است و حالا قرار است همسر مردی شود که فرزند هم دارد.
زنی که یک بار زندگی مشترک را تجربه کرده، با مشکلات زیادی هم روبهرو بوده و به احتمال فراوان زخمهای زیادی هم به روانش نشسته است، چه طلاق گرفته باشد چه بیوه مردی باشد، آنقدر آسیب روحی دیده است که روحیهای ضعیف دارد، احساس درماندگی میکند و دچار خشمهای فروخورده است. افسردگی هم یکی از حالات روحی اصلی است که پس از این بحرانها به سراغ بیشتر زنان میآید. دختری که تا سنین بالا ازدواج نکرده است ممکن است دچار مشکلات روحی یا در بهترین حالت فردی کمالگرا باشد. شروع زندگی مشترک با مردی دیگر در چنین شرایطی ساده نیست بهویژه اگر پای فرزند یا فرزندانی هم در میان باشد. همین میشود که در برخورد با خانواده جدید و بچهها در مقایسه با دیگران، چالشهای بیشتری را تجربه میکند.
همه اینها را بگذارید کنار فرزندان ازدواج قبلی آن مرد که صدمههایی روحی با خود دارند و پدری که رنج زندگی گذشته، مراقبت کنونی از فرزندان، آشنایی و هماهنگی با شریک جدید زندگی را پیش رو دارد.
این فقط طرح مسئلهای کوچک بود تا کلاه خود را قاضی کنید که قضاوت درباره رفتار دیگران خیلی آسانتر از پیداکردن حقیقت است. فایده ازدواج دوباره برای همه افراد خانوادههایی که به هردلیل دچار گسستگی شدهاند بهتر از تنهایی است. پس به جای مذمت کردن، کمک کنیم افراد پیش از اینکه وارد زندگی دیگری شوند، زخمهای خود را درمان کنند.