اواخر دهه ۸۰ شمسی و در اوج سالهای ساخت فیلمهایی با مضامین اجتماعی، «خانه» به نویسندگی نغمه ثمینی و کارگردانی کیومرث مرادی با مضمونی اجتماعی، اما با پرداختی کاملا متفاوت از آثار سینمایی آن روزها وجه دیگری از پرداخت به ماجراهای اجتماعی روز را در پیوند با تاریخ معاصر ایران ساخت که تماشا و حرفزدن درباره آن را خالی از لطف نمیکند.
محمد ناصر حق خواه | شهرآرانیوز - «خانه» قصه خانوادهای است که هامون، یکی از پسرانش، را گم کرده است. پسری که آنطور که خود میگوید، قرار است دیگر به خانه برنگردد. برای روایت این قصه تکتک اعضای این خانواده از زندگی شخصیشان، از هامون و رابطهشان با او و درنهایت از مفهومی کلی به نام خانه حرف میزنند. نگران لو رفتن قصه نباشید. چون این موضوع در همان دقایق اول نمایش معلوم میشود و اصل ماجرا در پرداخت کار است؛ وقتی که پای حرفهای تکتک اعضای خانواده مینشینیم و درباره گم شده آنان حرف میزنیم؛ گمشدهای که انگار هامون نیست!
شکل روایت در این نمایش بهدرستی باعث پرداخت عمیقتر به ایده اصلی نمایش شده است. ایده این است: هامون گم نشده است، این اعضای خانوادهاند که انگار خود را گم کردهاند. برای همین در این نمایش از شیوه روایت اپیزودیک استفاده شده است. به این ترتیب که هرکدام از اعضای خانواده انگار در جزیره تنهایی جداگانه خودشان درباره هامونی که نیست، حرف میزنند، اما هامون را که ابتدای هر اپیزود وارد میشود و چیزهایی میگوید، نمیبینند. روایت اپیزودیک دقیقا همان نقطهای است که نمایش خانه را از فیلمهای اجتماعی دهه ۸۰ و ۹۰ جدا میکند و دلیلش نگاه پستمدرن در این نمایش است. متفکران پستمدرن در بخشی از ایدههایشان، از دوری جستن و جداشدن از مرکزگرایی در روایت و پرداخت صفرتاصد به یک موضوع واحد حرف میزنند. ایدهای که در این نمایش با استفاده از داستانهای پراکنده اعضای خانواده که با نخ تسبیح گم شدن یکی از اعضا به هم وصل شده است، رعایت میشود.
اوضاع پرآشوب و جامعه در معرض خطرهای مختلف، بازنمایانده میشود، بدون اینکه درگیر روایت خطی و خستهکننده روی صحنه تئاتر شوند.
اسم نمایشنامه و بخشی از قصه را که در اینجا خواندید، احتمالا تا حد زیادی نگاه نمادگرایانه نویسنده را برای شما واضح کرده است؛ این ایده که مراد از خانه، جامعه است و هرکدام از اعضای خانواده نماینده قشری از جامعه معاصر ایرانی هستند. خردهروایتهای هرکدام و دغدغههای بهظاهر متفاوت، اما در اصل مشترکشان، دقیقا بازنمودی از جامعه ایران است که انگار با زبانهایی متفاوت و لحنهایی متضاد درواقع از یک گلو خارج میشوند؛ گلوی ایرانی معاصر.
ایده کارگردانی کار هم برای اواخر دهه ۸۰ ایده نو و جذابی است که بهعلت ابداع جدید، اصیل مینماید. ایده این روزها تکراری تلفیق سینما با تئاتر و استفاده از تصاویر و نمادهای مختلف روی پردهای پشت سر بازیگران در این نمایش بهشدت کاربردی و البته بدیع است. یعنی هرجا کمی شخصیتپردازی و فضاسازی لنگ میزند، آنقدر محتوای تصویری به ما تزریق میشود که همه آن چیزی که باید را درمییابیم. البته که کارگردان از وجه زیباییشناسی هم غافل نشده و تصاویر و نمادها بدون دانستن خط داستان و شنیدن دیالوگ بازیگرها هم جذاب است. درست مثل طراحی دکور و آکسسوار روی صحنه که خود هرکدام یک اثر هنری جداگانهاند. این جدا بودن همهچیز در عین اتحاد که از شخصیتپردازی و قصه و شکل روایت و ایده کارگردانی و طراحی صحنه با نگاه به ایده پستمدرنیسم رعایت شده، باعث شده است در عین تماشای یک تئاتر دغدغهمند اجتماعی، زیباییشناسی هنری خاص و نگاه هنرمندانه هم چشم ما را بنوازد.