علیرضا گرانپایه | شهرآرانیوز - شاید اگر کسی مجتبی شکوری را از نزدیک نشناسد، فکر کند که لبخندهایش در برنامه «کتابباز» مصنوعی است، ولی من از پشت تلفن هم لبخندش را احساس کردم. وقتی همان ابتدای گفتوگو این موضوع را به شکوری گفتم، با لبخند گفت: «دوستان و خانواده هم میگویند که همیشه میخندی. مهمترین دلیلی که از مدرسه و کلاسها اخراج میشدم، این بود که همیشه میخندیدم. البته این خنده خبر از دل خوش نمیدهد. خنده تلخ من از گریه غمانگیزتر است (بلندتر میخندد)، ولی خب این لبخند یک عادت از کودکی است که زبان بدن من است. ماست هم که میخرم با لبخند است، واقعا نمیدانم چرا!» بدون هیچ مقدمه دیگری این شما و این گفتوگو با مجتبی شکوری، کارشناس دوستداشتنی برنامه «کتابباز».
بگذارید از همان اول شروع کنیم. اصلا چه شد که از برنامه کتابباز سر درآوردید؟
من در باغ کتاب تهران مسئول آموزش بودم. آقای رضاییان، تهیهکننده کتابباز و مجری طرح، را میشناختم. یکبار آمدند باغ کتاب. ابتدا قرار بود ۱۰ دقیقه حرف بزنیم، اما ۲ ساعت زمان برد. درباره زندگی، دنیا و کتاب حرف زدیم. آن روزها فصل دوم کتابباز تازه پخش میشد و آقای صحت مجری این برنامه شده بود. آن زمان قرار شد برای یک برنامه به کتابباز بروم. بیشتر شبیه اینکه میگویند بار خورد به این برنامه رفتم. چون من تجربه رسانهای خاصی هم نداشتم. در آن برنامه درباره حال خوب و کتاب حرف زدیم و مردم خوششان آمد. آرامآرام در یک سال به بخش ثابت تبدیل شدم و حالا که در فصل پنجم هستیم، این فرصت را دارم که هفتهای یکبار با مردم حرف بزنم.
جالب است که میگویید تجربه رسانهای نداشتید، ولی از همان ابتدا ارتباط خیلی خوبی با مخاطب گرفتید. تسلط روزهای اول با فصل پنجم که درحال پخش است، تفاوت آنچنانی نمیکند. بهنظر میرسید که قبلتر تجربه اجرا یا رسانهای داشته باشید.
سروش صحت در این موضوع خیلی تأثیرگذار بود. من با سروش قبل از ضبط نیمساعت حرف میزدم. اینکه مهمانان کتابباز جلو دوربین راحت هستند، بهدلیل همان نیمساعتی است که با سروش حرف میزنند. سروش صحت واقعا آدم خیلی روان و سادهای است. آنهایی که او را دیدهاند، میدانند که خیلی دلچسب است. این بود که هراسم از دوربین و نور را کم کرد.
یعنی سروش صحت در کتابباز فقط یک مجری نیست؟
دقیقا! اگر مثلا به مهمانی میگویند که ضبط شما ساعت یک است، سروش ۲ ساعت قبل به استودیو میآید تا با مهمان درباره موضوع برنامه و مسائل دیگر حرف بزند. خب من برنامههای دیگری هم در تلویزیون رفتهام. گاهی مجریها از مهمان خیلی فاصله میگیرند، بهخصوص اگر سلبریتی باشند، اما سروش کار خود را ۲ ساعت قبل شروع میکند. او برای برنامه کتابباز زحمت میکشد.
خب کتابباز به فصل پنجم رسید. ما خیلی به محبوب شدن یک برنامه با محوریت کتاب عادت نداریم. قبلتر ترویج کتابخوانی را به برگزاری چند مسابقه پیامکی محدود میکردند، ولی برای کتابباز ماجرا تغییر کرد.
چندتا نکته دارد. اینکه برنامههای کتاب جذاب نیستند، ریشه تاریخی دارد. به نظرم جریان روشنفکری ایران از جایی به بعد ارتباط خود را با توده مردم از دست دادند. یعنی طوری شد که انگار در برج عاجی از اندیشه زندگی میکنند و مسائلی که به آن میپردازند، خیلی دور از روزمرگی مردم است که در شهر اتفاق میافتد. به همین دلیل ما برنامههایی با محوریت کتاب را بیشتر در شبکههای تخصصی سیما میدیدیم. اینکه کتابباز در شبکه نسیم پخش شد هم برای مدیران سخت بود، هم برای تیم سازنده. چون معتقد بودند شاید کتابباز لابهلای برنامههای نشاط و سرگرمی یک وصله ناجور شود. برای سازندگان هم این نگرانی وجود داشت که موضوع کتاب بین برنامههای سرگرمی گم شود. خیلی کار مهمی انجام شد. من باید راجع به نقش محمدرضا رضاییان، تهیهکننده، هم حرف بزنم که چطور مثل یک بندباز نه سقوط کرد که یک برنامه زرد شود و نه به طرف یک برنامه روشنفکری کشیده شد.
دقیقا سؤال من همین است که چطور این برنامه در مرز عامهپسند بودن مانده است؟
این بند زرد شدن و روشنفکری خیلی نازک است. کتابباز تیمی دارد که همه اعضای آن یک تجربه مشترک در ارتباط با مخاطب عمومی دارند. افشین صادقیزاده که سردبیر ماست، مدت زیادی تجربه کار در مجله چلچراغ را داشته است. رسانهای که مخاطب آن نوجوان و جوان بوده، ولی حرف جدی میزده است. سروش صحت با آنکه کار کمدی ساخته و بازی کرده، در همه زندگیاش یک جستوجوگر بوده است، یعنی خوره کتاب. پاتوق اصلی او در تهران کتابخانه ملی است، یعنی آدمها او را آنجا پیدا میکنند. محمدرضا رضاییان هم همینطور. او برنامهسازی بوده که آکادمیک رسانه خوانده است و خوره کتاب است.
ما وقتی در پشت صحنه هستیم، مرتب بحث فیلم و کتاب جدید است. این خیلی مهم است که تجربه زیسته این آدمها به موضوع مربوط است. به نظر من هرکسی غیر از این ۳ نفر پشت کتابباز میایستاد، برنامه به سمت دیگری غش میکرد. کتابباز لهجه و گویشی دارد که مخاطب میفهمد. دورهای ما از سلبریتیها دعوت میکردیم، بعد دیدیم که مخاطب دوست ندارد و میخواهد کتابباز از جامعه سلبریتیزده فاصله بگیرد. بعد تصمیم گرفتیم که برای جذاب شدن به سمت سلبریتی نرویم. اگر سلبریتی میآوریم، باید دقت کنیم که وجه کتابی او چه بوده است، چه کتابی زندگی او را عوض کرده است و چه کتابی در زندگی او رد پا گذاشته است.
یکی از جذابیتهای برنامه این است که کتابباز با محتوایش در فضای مجازی دیده میشود، نه با حاشیه و حرفهای جنجالی که این روزها در تلویزیون مد شده است و برای پربازدیدشدن برشهای برنامه در فضای مجازی از آن استفاده میکنند.
شما همه کارشناسان ثابت ما را نگاه کنید، مثلا آقای کاکاوند. ایشان سالهاست که در رسانه است. این آدم تا حالا یکبار حاشیه نداشته است. یا آقای عبدیپور یا دوستان دیگر. ما خیلی مراقب این هستیم. من وقتی رفتم کتابباز خیلی دیده شدم، مردم خیلی لطف داشتند. ما خیلی ایستادیم که وارد فضای تجاری نشویم. من یک پادکست دارم به نام «رادیو راه» که رایگان است. خود کتابباز هم همینطور. خیلی از وقتها فشار اقتصادی روی من و همسرم بوده است. خیلیها پیشنهادهای اقتصادی داشتند، اما من و همسرم تصمیم گرفتیم از رنج مردم پول درنیاوریم. البته پول درآوردن کار بدی نیست و نمیخواهم همکارانی که این کار را میکنند نقد کنم، اما اگر ما میخواهیم کتابباز همینطوری که هست بماند، نباید رنگ اقتصادی به خود بگیرد. من همانطور که زیرنویس برنامه میگوید، یک معلم هستم.
الان شغل شما چیست؟
من معلم هستم. همان چیزی که قبل از کتابباز بودم. قبل کتابباز در باغ کتاب تهران کار میکردم. در کنارش در مدرسه هم درس میدادم و بعد از برنامه با باغ کتاب همکاریام قطع شد. درآمدم از معلمی ۲ نوع است؛ یک حقوق از مدرسه میگیرم و دیگر اینکه سازمانها دعوتم میکنند و سازمان از بودجه آموزشی خود هزینه کلاس را میدهد. اینکه از مردم جامعه برای آموزش پولی بگیرم، خط قرمزم بوده است.
شما بیش از ۲۰۰ هزار نفر فالوئر دارید، ولی وقتی اسمتان را در اینترنت جستوجو میکنیم، هیچ اطلاعاتی از شما در دسترس نیست. تأکیدی که خود شما هم ابتدای مصاحبه داشتید، این بود که دوست ندارید از زندگی شخصیتان بگویید.
درست میگویید. من در بازیگران پارسا پیروزفر را خیلی تحسین میکنم. شما درباره او هیچچیز حاشیهای نمیشنوید. من دوست دارم از حاشیه دور باشم. دوست ندارم وجه سلبریتیزدگی پررنگ باشد. دوست دارم آنها که مجتبی شکوری را میشناسند، او را به حرفهایش بشناسند.
گاهی اوقات مردم در واکنش به داستانهایی که در برنامه روایت میکنید، جبهه میگیرند. چون احساس میکنند واقعی نیست. آیا همه داستانهایی که اول شخص روایت میکنید، به معنای واقعی اول شخص هستند؟
در رسانه همیشه باید اصل بر صداقت باشد. اگر شما از خودتان چیزی را تعریف کنید که واقعیت ندارد، باید به این فکر کنید که پشتوانه شما این را متوجه میشوند. اگر روایت صادقانه نباشد، در فضای مجازی فاش میشود. نکته دیگر این است که من در کتابباز افتخار داشتم که ۶۰ قسمت در خدمت مردم باشم. شاید چنددقیقه از این چنددهساعت در فضای مجازی پربازدید شده است. همه تلاشم این بوده است که از خودم نهتنها یک دانای کل نسازم، بلکه آدمی بسازم که خیلی معمولی است.
دلم میخواهد رابطهام با مخاطب یک رابطه شفادهنده و مجروح نباشد، رابطه دوتا مجروح باشد. اگر راجع به افسردگی حرف زدم، شجاعانه گفتم که خودم درگیر آن بودهام، نه از موضع فردی که راز زندگی را فهمیده است و دارد به بقیه توضیح میدهد، بلکه از موضع فردی که خودش برای زندگی دستوپا میزند با مردم حرف زدم. اگر راجع به شرم حرف میزنم، تأکیدم این بوده است که روی چیزهایی که خودم از آنها شرمگین هستم هم دست بگذارم. من خیلی ناراحت هستم که بخشهایی از برنامه دیده میشود که وجه مثبتی از من در آن است. من دوست دارم آن بخشها و اشتراکات انسانی ما بیشتر دیده شود. جاهایی دیده شود که من از زخمها، رنجها و مشکلات خودم میگویم.
از لبه تیز عامهپسند بودن ساخت برنامه کتابباز گفتیم. بخشی که شما در برنامه عهدهدارش هستید هم سختی دوچندانی دارد. چون بازار پر از کتابهای زرد موفقیت و خودیاری است.
ما بهسبب همین سختی این بخش را انتخاب کردیم. همان روزی که دوستان کتابباز به باغ کتاب آمده بودند، درباره این حرف زدیم که فضای زرد دارد فرهنگ عمومی را آلوده میکند و انگار هیچکسی نیست که نقد کند. ما کتابهای بسیاری میدیدیم که حرفشان این بود که تا رستگاری ۲ قدم بیشتر فاصله نیست. این را در ۱۰۰ صفحه توضیح داده است. برای اجرای این بخش چند قرارداد با خودم دارم. اول اینکه نباید ژست دانای کل بگیرم. دوم اینکه به سؤالات پیچیده جواب ساده ندهم. اینکه من چگونه میتوانم انسان خوشبختی باشم، یکی از سؤالهای سخت است و جوابش در یک کتاب صدصفحهای جا نمیشود. سومین نکته این است که ما باید حواسمان باشد که ساختارها را بهتر بشناسیم و اثر ساختارها و شکلگیری آدمها را بتوانیم خوب توضیح بدهیم. ما ۲ برنامه درباره روانشناسی فقر صحبت کردیم. این ۲ برنامه جزو محبوبترین برنامهها برای خودم است، هرچند خیلی دیده نشد. چون رسانههای اجتماعی علاقهمند نیستند. ما درباره این حرف زدیم که فقر چه اثری بر ذهن آدمها میگذارد.
درباره این کلیشه حرف زدیم که در روانشناسی مثبتاندیشی به آدمهای فقیر علاوه بر فقر شرم هم تزریق میکنند. چون میگویند شما مقصر هستید که فقیر هستید و ساختارها را تبرئه میکنند. مثل این چیزی که میگویند فلانی فقیر بوده و خودش را باور کرده و ثروتمند شده است. ما نگاهمان در کتابباز این ۳ مسئله بود؛ اول، من دانای کل نیستم. دوم، من نباید به سؤالهای پیچیده جواب ساده بدهم. جواب خیلیها نمیدانم است و سوم اینکه نباید ساختارها را تبرئه کنیم. وقتی تمرکز را روی فرد میآورم که نگرش تو زندگی را شکل میدهد، اگر باور کنی که کائنات کمک میکند که تو برسی، آن وقت حواس آدمها را از اینکه این ساختار بیرونی که در آن برخی اشتباهات هست که باید اصلاح کنی، پرت میکند. این ۳ نکته مهم بود و ما با این سلاحها به جنگ روانشناسی مثبتاندیشی رفتیم.
اگر بخواهید به مردم برای جدا کردن کتابهای زرد موفقیت و روانشناسی شاخصی بدهید، چه میگویید؟
اگر کتابی باز کردید و احساس کردید که قرار است از موضع دانای کل با شما حرف بزند، آن کتاب را ببندید. دوم اینکه اگر کتابی به سؤالهای پیچیده جواب ساده میدهد، آن را ببندید و سوم هم اگر کتابی فقط شما را متهم میداند و ساختارها را در نظر نمیگیرد، کتاب خوبی نیست.
سؤالی که همیشه مردم دوست دارند از کتاببازها بپرسیم، این است که چهجوری باید در مسیر کتابخوان شدن قرار بگیرند؟
بهنظرم لذت خواندن در ادبیات بسیار زیاد است. توصیه میکنم حتما با ادبیات شروع کنند؛ رمان، داستان و شعر که مفاهیم عمیقی در آنها وجود دارد. من بیشفعال هستم و برایم نشستن و خواندن کار سختی است. روشی که پیدا کردم، این است که باید هرنیمساعت یکبار از جایم بلند شوم، ولی جمع نیمساعتهایم زیاد است. من تکنیکهایی هم دارم مثل اینکه در خوانش اولم زیر جملات مهم خط میکشم. چون ما در عصر حواسپرتی زندگی میکنیم و همین موضوع باعث میشود که زود فراموش کنیم. دور دوم آنهایی را میخوانم که زیرشان خط کشیدهام. کار سومی که انجام میدهم هم این است که با کلیدواژههایی کتاب را خلاصه میکنم یا نمودار درختی میکشم و استخوانبندی اصلی کتاب را در آن توضیح میدهم.
چند ساعت در روز مطالعه میکنید و کتاب دلخواه شما چیست؟
شاید بعضی روزها هفتهشت ساعت کتاب میخوانم، اما بعضی روزها کلاس میروم و کمتر مطالعه میکنم که بین ۴ تا ۷ ساعت میشود، اما درباره اینکه چه کتابی دوست دارم، سؤال سختی است. مثل این است که از پدری بپرسید کدام بچهتان را بیشتر دوست دارید. ولی چند کتاب را خیلی دوست دارم. رمان «جزء از کل» را خیلی دوست داشتم. کم پیش میآید که یک کتاب را ۲ بار بخوانم. من این کتاب را ۲ بار خواندم.