گمان نمیکنم که در این گزاره تردیدی بتوان داشت که یکی از عرصههای ناکام و شکستخورده در برنامههای رسمی ۴ دهه گذشته، در حوزه آموزشوپرورش است. دلیل این اطمینان نیز روشن است. اگر آموزشوپرورش موفق بود، اینهمه شکاف فکری و رفتاری در میان مردم با ارزشهای رسمی وجود نمیداشت. پیشتر هم گفتهام، دوباره تکرار میکنم: اگر مطالعهای انجام شود که شهروندان تربیتشده در نظام آموزشی ۴ دهه گذشته تا چه حد با ارزشهای رسمی آموزشدادهشده همدل و همنوا هستند، نتیجه این خواهد شد که همنوایی آنان با این ارزشها بهمراتب کمتر از کسانی است که پیش از انقلاب مراحل آموزشی خود را طی کردهاند. این یک فرض جدی است که با چشم عادی هم میتوان در جامعه دید و درستی آن را تأیید کرد و برخی مطالعات نیز شاهدی بر تأیید آن تلقی میشود.
پرسش این است که چرا نظام آموزشی کنونی تأثیری برخلاف اهداف اولیهاش بر دانشآموز میگذارد. علتهای این اتفاق گوناگون است. یکی از مهمترین آنها، بیاعتقادی بسیاری از آموزگاران به آموزههای کتابهای تاریخ، علوماجتماعی و ترویج گزارههای رسمی از دین در این آموزشهاست. آنها براساس محتوای رسمی کتاب درس میدهند و امتحان میگیرند و در کنکور نیز بر همین اساس تست میدهند، اما در پشت صحنه این آموزش، حقایق دیگری را برای دانشآموزان مطرح میکنند و این بهمعنای فروریزی بنای آموزش آموزگارمحور است که دورویی و نفاق و دروغ را از خلال آموزش و تعارض متن کتاب و واقعیت بازتاب میدهد و اعتقاد به همه مطالب کتابها و ارزشهای رسمی را با شک و شبهه مواجه میکند. تاریخ مثل ریاضی نیست که همه یک شکل درس دهند. آموزگار تاریخ دهها کتاب تاریخی با گرایشهای گوناگون میخواند، بنابراین تن به آموزههای غیرواقعی نمیدهد.
علت دیگر گافهای عجیب و غریبی است که در متون آموزشی وجود دارد؛ گافهایی که نشاندهنده عمق ناچیز و کم نظام آموزشی و نبود اعتمادبهنفس در این نظام است. نمونه آن اتفاقی است که بهتازگی افتاد و در آن بخش کتب درسی آموزشوپرورش کشور در متن داستان نادر ابراهیمی، داستاننویس شناختهشده معاصر، در کتاب فارسی پایه هفتم، دست برد و در چاپ امسال این کتاب، «بهخاطر اسلام» را به متن داستان ابراهیمی افزود. ابراهیمی نوشته است: «قلبم را میبخشم به همه آنهایی که جنگیدند و دشمن را از خاک ما، از سرزمین ما و از خانه ما بیرون انداختند...»، اما در متن نقلشده در کتاب درسی میخوانیم: «قلبم را میبخشم به همه آنهایی که بهخاطر اسلام جنگیدند و...»
در پی این ماجرا، وزیر محترم آموزشوپرورش اعلام کرد: «از تغییر متن نویسنده فاخر کشورمان در کتاب فارسی پایه هفتم، متأسف شدم، هرچند این تغییر در دوره مسئولیت من نبوده است. در همان ماههای اول مسئولیت، فرایندی دقیق، منسجم و حرفهای را برای بررسی و اصلاح تغییرها تدوین و ابلاغ کردم تا مطمئن شویم که در آینده شاهد چنین مواردی نخواهیم بود. همچنین از همکاران خود در سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی خواستم تغییرهای ۲ سال اخیر کتابهای درسی را بازبینی و اصلاحات لازم را در چاپ جدید اعمال کنند.».
اما بهنظر بنده باید قدری گستردهتر به این ماجرا پرداخت. مسئله پیشآمده یک اشتباه عادی نیست، بلکه این اقدام ریشههای مهمتری دارد که با عذرخواهی حل نمیشود. نخستین مسئله این است که این چه سیستمی است که به خود اجازه میدهد در نوشته دیگران دخلوتصرف یا آن را اضافه و کم کند.
سازمانی که تا این حد خود را در دخلوتصرفی ناروا مجاز و محق میداند، بیشک در همه امور چنین رفتاری را انجام خواهد داد. نکته دوم این است که چگونه ذهنیتی بر آنان حاکم است که یا تصور میکردند که کسی متوجه این تقلب نمیشود یا بدتر از آن اینکه بیخیال افشای تقلب انجامشده بودند؟ نکته سوم اینکه بعید است این کار محصول تصمیم یک نفر باشد و حتی اگر یک نفر چنین تصمیمی گرفته باشد، طبیعی است که کسان دیگری نیز مطلع بودهاند؛ چرا آنان مخالفت نکردهاند؟ و سرانجام اینکه چنین نظام آموزشی چگونه میخواهد یا میتواند با تقلب دانشآموزان و با تقلب جعل و خرید و فروش مدرک یا بهجای دیگران امتحاندادن و دهها شیوه تقلب دیگر مبارزه کند؟
عذرخواهی پسندیده است، اما هرگز مشکل را حل نمیکند. قرار بود که با آموزشوپرورش، ارزشهای انسانی و رفتارهای اخلاقی در دانشآموزان نهادینه شود و با نمک آموزش از دیگران گندزدایی شود، اما گویا معلوم شده است که این نمک نهفقط قدرت گندزدایی ندارد که خود آلوده است. ایکاش کسی پیدا میشد و عملکرد و اثرگذاری امثال مرحوم باهنر و بهشتی در نظام آموزشی پیش از انقلاب با هزینه بسیار اندک را با عملکرد چهلساله این وزارتخانه در تربیت جوانان مقایسه میکرد. پاسخ پیچیده نیست؛ ناکامی کامل!