هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ فکر کردن به کوچههای خاکی که آفتابِ عصرگاهی روی زمینش کش آمده، نور از شانه دیوارهایش پایین میافتد و صدای خنده و ولوله بچهها مثل گوشواری به گوشش آویخته، آنقدر شیرین است که احوال آدم را توت میکند. این را موسپیدکردههایی که حالا ناچارند هر روز پشتخمشده، ابروهای گرهکرده و قامت مچاله جگرگوشههایشان را ببیند که پای میز رایانه یا تلفنهای همراه هوشمند، مدام با دادههای صفرویکی در جنگاند، بهتر درک میکنند؛ نسلی که تقریبا با لذت بازی توی کوچه، داشتن بچهمحل و همبازی بیگانه و بهشدت انفرادی شدهاند.
شاید همین مهم هم سازمان یونسکو را وا داشته تا برای نسل قرن بیستویکم، روزی را با عنوان «روز جهانی کودک و هفته بازیهای گروهی» در تقویم سیاهه کند. ناگفته نماند که تعریف بازی، تنها در فعالیت بدنی بچهها خلاصه نمیشود و آمیختنش با فرهنگ و آداب و رسوم قومی، ملی و فرهنگی، به آن نقشی میراثی نیز داده است. جالب است بدانید حدود ۱۵۰ بازی گروهی در ایران شناسایی شده است که امروزه تنها تعداد اندکی از آنها با جانِ بیرمقی باقی ماندهاند.
مرتضی رضوانفر، مؤلف کتاب «بازیهای بومی و محلی ایران»، در مقدمه پژوهشش مینویسد: «همیشه آیینهایى وجود دارند که فکر مىکنیم باید آنها را براى فرزندانمان حفظ کنیم، زیرا باعث مىشوند حس کنیم به یک سرزمین و سنت تعلق داریم، اما تحولات پرشتاب جهانى، منجر به شبیهشدن رفتارها و سبک زندگى، نابودى تنوعات فرهنگى و حتى گرایش به تجارىکردن فرهنگ درمیان اقوام و گروههاى اجتماعى شده است. بازىها و ورزشهاى سنتى ازجمله رفتارهاى بشرى است که قابلیت بسیارى براى ایجاد ارتباط و گفتگو داشته و بسیارى اوقات بهعنوان وسیلهاى براى رفع کدورتها و یا ایجاد تعامل میان افراد و جوامع به کار میرفته است.» شبیه این باور را میشود در کلمات مشهدپژوهانی هم که با ما از بازیهای رایج در مشهد قدیم گفتهاند، دید و شنید.
لامکا روسی
علی ظریفیان، گوینده قدیمی رادیو خراسان، دبیر بازنشسته آموزشوپرورش و مؤسس یکی از قدیمیترین مدارسِ قرن کنونی در ارض اقدس است که کوچههای گیج از عطر اقاقی و همنفس با صدای بچهها را تجربه کرده و از آن بیشمار خاطره دارد. نوارِ بخشی از این خاطرات، با دورهکردن بازیهای بچهها در محلات قدیم مشهد پر شده است که «لامکابازی»، «توپ، زنجیر، پله»، «حراز کبیدی»، «مازولاق» و «یارون یارون ما» تعدادی از آنهاست.
او میگوید: «تابستانها، روز بلند بود و زمستانها پربرف. برای همین بازیها معمولا فصلی بود و به بهاره، تابستانه، پاییزه و زمستانه تقسیم میشدند. بازیهای فصول سرد ازآنجاکه کنج خانهها یا پستوی قهوهخانهها انجام میگرفتند، به فضا یا امکانات کمی نیاز داشتند، اما بازیهای ایام گرمِ سال، چون استقامتی بودند، فضا، نفرات و انرژی بیشتری میطلبیدند. «لامکا» یک بازی وارداتی و مخصوص ایام بهار بود که توسط مهاجران ایرانیتبار ساکن در روسیه تزاری، پس از انقلاب۱۹۱۷ و بازگشتشان به وطن باب شد. لامکا درواقع تکهای دایرهشکل از پوست گوسفند بود به قطر ۸ سانتیمتر که زیر آن یک تکه سرب دهگرمی مثل دگمه میدوختند و با پای راستشان به هوا پرتاب میکردند. به این حرکت، لامکا زدن میگفتند و تعداد زدن آن هم به روسی شمارش میشد. لامکا نوع دیگری هم داشت که در آن بهجای پای راست از پای چپ استفاده میکردند و به آن «سیساچ» میگفتند.»
یارون یارون ما
ظریفیان تأکید میکند که لامکا یک بازی روزانه بوده و در ساعات روشنی هوا انجام میشده است؛ زیرا در قدیم بهدلیل نبود امکاناتی مثل رادیو و تلویزیون برای سرگرمی، مردم بازیهایی را هم برای غروب آفتاب و پس از آن طراحی کرده بودند. «یارون، یارون ما» یکی از این بازیها و درواقع یک مسابقه هوش بود که شبهنگام انجام میشده است؛ به این صورت که دوگروه مساوی چندنفره (۵ یا ۶ نفر) زیر نورِ اندکی با فاصله از یکدیگر مینشستند درحالیکه هرکدام از این دو گروه سرپرست یا بهاصطلاح اوستایی داشتند.
در ابتدا اوستای یکی از گروهها به سرپرست گروه دیگر میگفت: «یارون، یارون ما» و او در پاسخش جواب میداد که: «لب، لب، دربون ما»، سپس نام یک شیء یا میوه یا حیوان توسط یکی از گروهها درنظر گرفته میشد که گروه دوم با سوال درباره جنس، اندازه، قیمت، رنگ، بو و... باید تلاش میکرد پاسخِ صحیح را پیدا کند. وقتی گروه به پاسخ درست میرسید، اوستای گروه مقابل با گفتن جمله «خر در خر» جواب را تأیید میکرد. سپس گروه برنده میپریدند و سوار پشت افراد گروه بازنده میشدند و از آنان کولی میگرفتند.
توپ، زنجیر، پله
به گفته این گوینده قدیمی رادیو، در تابستان که مکتبخانهها و مدارس تعطیل بود، بازیهای دیگری شایع و رایج میشدند که «توپ، زنجیر، پله» یکی از آنها بود: «این بازی شبیه بیسبال آمریکاییها، ولی بدون توپ بود. به این صورت که دوپاره آجر را روی هم میگذاشتند. بعد یک تکهچوب تقریبا ۲۵ سانتی که به آن «لو» میگفتند را بر روی آن قرار میداده، سپس با چوب بزرگتری که «چمبه» نامیده میشد، زیر لو میزدند. گروه رقیب باید لو را پیش از افتادن روی زمین، میگرفتند، والا بازنده بودند. اگر لو روی زمین میافتاد فرد بازنده باید یک دور، گرد زمین گشته و به سر جای خودش بازمیگشت تا بازی دوباره شروع شود.»
حراز کبیدی
«حراز کبیدی» یا «حراز که بودی» هم بازی شبانه تابستان بوده که بین دو گروه مساوی چهار تا پنجنفره و حتی بیشتر انجام میگرفته است. در این بازی که همان کبدی امروز است و هنوز میان هندیها و پاکستانیها رایج است، خطی میان دو گروه روی زمین کشیده میشده، بعد یکی از اعضای گروه اول لب این خط میایستاده، نفس عمیقی میکشیده و درحالیکه یکنفس میگفته «حراز که بودی که بودی که بودی» میدویده میان جمعیت گروه دوم. دست این فرد به هرکسی که میخورده، آن فرد بازنده و باید از بازی خارج میشده است.
گروه دوم هم باید تلاش میکردهاند حراز را دوره و محاصره کنند و اجازه ندهند به لب خط بازگردد. اگر حراز محاصره میشده، خودش را روی زمین میانداخته و سعی میکرده دست خود را به خط برساند تا گروهش بازنده نشود. حراز کبیدی، علاوهبر بازی در شمار ورزشها هم قرار میگیرد، چون سبب بهترشدن عملکرد ریه و سلامت بدن میشود.
مازولاق بازی
آنطورکه ظریفیان شرح میدهد، «مازولاق» تکهچوبی بوده که خراطها بهشکل مخروط میتراشیدند، نخی به طول یک متر دور آن میپیچیدند و کف آن هم میخی آهنی میکوبیدند. مازولاقباز، مازولاق را محکم به زمین میزده و همزمان نخ آن را میکشیده تا بچرخد. مدت و شدت چرخش مازولاق تعیینکننده برنده و بازندهشدن فرد یا افراد بوده است. این بازی شکل دومی هم داشته که در آن مازولاق هرکسی هنگام چرخیدن میتوانسته مازولاق باقی بازیکنندگان را از دور خارج کند، برنده و صاحب همه مازولاقهای توی گود میشده است.
گویا درمقابل این مازولاقها، مازولاقهای دیگری مشهور به «مازولاق گاوی» هم بودهاند که به تعداد کم و برای گندهلاتها، اسمیها و بزنبهادرها و افراد قویبنیه تراشیده میشده و بیشتر حکم زورآزمایی داشته است. مازولاق گاوی شبیه یک گوشتکوب چوبی بوده که اطرافش سوراخهایی داشته است. نخ بلندی هم دور آن تابیده میشده که هر وقت آن را میکشیدند، هوا در سوراخهای روی بدنه مازولاق جریان گرفته، صدایی سوتمانند ایجاد میکرده است. این بازیها و بسیاری دیگر با سرد شدن هوا، کمکم به پستوی خانهها و کنج قهوهخانهها کشیده میشدند و جای خود را به «گل یا پوچ» و «گُرنَهبازی» میدادند.
بُجُلبَزی
محمود ناظرانپور، مشهدپژوه و نویسنده کتاب منظوم «مشهد قدیم»، هم از تعداد زیادی بازی مانند «پوشتک بَزی»، «لوچُمبه»، «تخممرغ بَزی»، «بُجُلبَزی»، «جوز گلاندن»، «درنهبزی»، «الک و دولک» و «توشله» بهعنوان برخی بازیهای رایج در مشهد قدیم نام میبرد و میگوید: «قاپ که خراسانیها معمولا به آن «بُجُل» میگویند، یکی از بازیهایی بود که ما پسرها در مشهد قدیم انجام میدادیم.
بجل درواقع، استخوانِ مکعبیشکل مچ پای گوسفند است که وقتی مادرها آن را توی آبگوشت میپختند و بعد شسته میشد، دیگر نه بو داشت و نه کپک میزد. این بازی، آنقدر در مشهد قدیم متداول و محبوب بود که زنان، وقت درستکردن سیسمونی نوزاد، چندتایی از آن را روی وسایل تهیهدیده، میگذاشتند تا اگر توراهی کاکلزری بود، بعدها با آن بازی کند.، اما بجل به چند روش بازی میشد که متداولترین آن بازیِ بجل چهارقاپ بود. طبق قانون بازی، هر چهار سمت این تکه استخوان مکعبی شکل، به یکی از اسامیِ «جیک»، «پوک»، «خر» و «اسب» نامگذاری میشد که جیک و پوک را شما توی ضربالمثل هم شنیدهاید.
این بازی اینطور شروع میشد که ابتدا جوانترها معمولا بر سر پول و بچهها برای چند گردو، برگ قیسی یا دیگر خوراکیها، شرط میبستند. بعد چهار بجل برمیداشتند، یکی را میان انگشت شست و سبابه و سه تای دیگر را توی مشت میگرفتند، سپس بجلها را مثل تاس به هوا پرتاب میکردند. بجلها که روی زمین میریخت، اگر از چهارقاپ، سه قاپ، اسب میآمد، طرف برنده بود. اگر یک اسب میآمد، فرد بازیگر، یکچهارم شرط را میبرد، خر معنی خوبی نداشت و طرف بازنده بود، اما میتوانست شانس خودش را دوباره امتحان کند و پوک هم بهطور کامل بازنده و باید از بازی کنار گذاشته میشد. طرف جیک، اما بیخاصیت و خنثی بود؛ یعنی اگر کسی جیک نصیبش میشد، میتوانست بجلها را دوباره پرتاب کند.»
جوز گِلاندن
این مشهدپژوه از «جوز گِلاندن» بهعنوان یکی دیگر از بازیهای کودکان مشهدی نام میبرد و تعریف میکند که: «بچههای قدیم، همیشه بهویژه تابستانها که فصل برداشت گردو بود، چند دانه جوز یا همان گردو توی جیب داشتند که گاهی با آن بازی هم میکردند و در اکثر مواقع روی آن شرط میبستند. به همین سبب یکی از بازیهای رایج ما در آن ایام، جوز گلاندن (غلتاندن) بود. میگشتیم توی کوچهها و هرکجا دیوار خرابی که یک طرفش شیبدار شده بود را نشان میکردیم. از دیوار بالا میرفتیم و گردوهایمان را از شیبِ دیوار به پایین میغلتاندیم. گردوها که از دیوار پایین میافتاد و پخش میشد، نفر بعدی بالا میرفت و این کار را تکرار میکرد و اگر حتی یکی از گردوهایش به گردوی نفر قبل برخورد میکرد، او برنده بود و مالک همه گردوهایی که روی زمین ریخته بود، میشد.»
دُرنَه بَزی
«تُرنا» که در لفظ مشهدی «دُرنا» یا «دُرنه» خوانده میشود، دیگر سرگرمی جوانان در مشهد قدیم بوده که به آن «پادشاهبازی» یا «میرو وزیر» هم میگفتهاند. درنا درواقع تکهای کرباس بوده که بهصورت گلوله بر سر پارچهای دیگر میبستند و برای تنبیه بر کف دست میکوفتند. در ابتدای بازی سهنفر بهقید قرعه بهعنوان شاه، درناخور و جلاد انتخاب میشدهاند. شاه از درناخور چند سؤال میپرسیده و اگر جواب درست نمیگرفته، حکم به درنازدن میداده و جلاد با تمام قدرتش، درنا را کف دستِ درناخور میزده است. درناخور از شاه طلب بخشش میکرده و شاه هم برای بخشیدنش شرطی میگذاشته است که اگر درناخور آن را میپذیرفته، آزاد میشده، وگرنه همچنان باید این درد را تحمل میکرده است.
ما دعواگریم حیدر...
ناظرانپور تأکید میکند: «بچهها و جوانان قدیم شور و انرژی مضاعفی داشتند که با کارکردن تنها تمام نمیشد. برای همین، اوقات بیکاری بهویژه عصرهنگام که فرامیرسید، گوشِ کوچه از صدای بچهها پر بود، اما این حضور همیشه هم خوب نبود و انرژی و شور جوانی گاهی صورت ناخوشی پیدا میکرد؛ پسرها برای زورآزمایی هم که شده، دعوایی سوری راه میانداختند و بهسراغ بچهها یا جوانان محلات دیگر میرفتند.» این دعوا با سردادن شعار «حیدر حیدریم حیدر/ ما دعواگریم حیدر» شروع میشده و بعد از آن بهعنوان مثال، بچههای محله نوغان میریختهاند توی پایینخیابان یا عیدگاهیها به چهارباغ میرفته، آنقدر با هم کشتی میگرفته یا توی سرو کله هم میزدهاند تا از تک و تا میافتادند.
توشله بزی
«توشله هم همان تیله امروزیهاست با این تفاوت که در آن زمان ما تیله شیشهای و رنگی نداشتیم. توشلههای زمان ما سنگی بود و ساخت آن مراحلی شبیه گذر از هفتخوان رستم داشت.» ناظرانپور با گفتن این جمله اینطور ادامه میدهد: «خاطرم هست که به دامنه کوههای اطراف شهر میرفتیم و دنبال سنگ سماق یا خارا میگشتیم. بعد هم مینشستیم و با نوک تیشه آنقدر کنارههای سنگ را میشکستیم تا حالتی تقریبا مدور پیدا میکرد. در قدم بعدی، سنگ دیگری را برمیداشتیم، وسطش را به اندازه ۴ یا ۵ سانتیمتر گود میکردیم، داخل آن آب میریختیم و پس از آن، تیله را داخل آن گذاشته با کف دست آنقدر میچرخاندیم تا صیقل میخورد و کاملا مدور میشد.
این تیلههای جلاخورده سنگی گاهی از شیشه هم شفافتر و زیباتر میشد و با آن بازی میکردیم. توشله بازی صورتهای مختلفی داشت و هرکسی بسته به تعداد، شیوهای و قوانینی برای انجامش داشت، اما مسئله مهم در انجام همه آنان، گروهیبودن بازی بود که به جوانان همکاری، همیاری و رقابت سالم برای رسیدن به هدف نهایی را آموزش میداد. این بازیها بهدلیل بار تربیتی، آموزشی، فرهنگی و ریشهای که در آداب و رسوم و نوع تعاملات بشری دواندهاند، دارای اهمیت هستند و ارزش حفظشدن را دارند.»
کیه کیه در میزنه؟
اما سوای بازیهایی که پسرانه بوده و در کوچه و بازار رونق داشته، دختران مشهد قدیم هم از بازی بینصیب نبودهاند، اما بهدلیل دیدگاههای فرهنگی حاکم بر جامعه، بازیهای آنها به شیوهای طراحی شده بودند که عموما در خانه و حتی کنج اتاقها نیز انجام میشدهاند. «یه قل دو قل»، «گوشهبازی»، «کیه کیه در میزنه؟»، «دوزبازی»، «گرگم و گله میبرم» و «هفتسنگ» ازجمله این بازیهاست که رئیس هیئتمدیره انجمن توسعه گردشگری چهارباغ خراسان به شرح آنها میپردازد: «شعر و موسیقی در بازیهای دخترانه نمود بسیار بیشتری داشته و همیشه با دستزدن و آوازخوانی همراه بوده است. برای همین شاد است و چهره خشن بازیهای پسرانه را که در آن، رقابت و قدرتطلبی حرف اول را میزده، ندارد.
«کیه کیه در میزنه؟» یکی از همین بازیهای دارای موسیقی است. در این بازی، تعدادی دختر جمع میشده و همراه با آواز و تنبکزدن، بازى را آغاز میکردهاند. این بازی، داستان دخترى با خواستگاران بسیار است که مدام میآیند و با شعر شرایط داماد را عنوان میکنند و دختر هم هر بار ایرادی میگیرد. در این بازی هر خواستگاری که حاضرجوابتر است و درمقابل خواستههای دختر کلمات بهتری به کار میبرد، برنده بازی است. در ابتدای این بازی مادر از دخترش سؤالهایى مىپرسد و جوابهایى مىشنود. بهعنوان مثال مادر سؤال میکند که: «گلپری، نازپرى، دیشب لب بوم که بود؟ کلکل و فریاد چه بود؟» دختر جواب میدهد: «مرگ خودت، جون خودت کسى نبود / بچه تاجر بچه بود / تکه چپت آورده بود / بالاى سرم گذاشته بود / وقتى که من بیدار شدم / پدر سگه بجسته بود / گل سرخ و گل زرد و گل ناز / ایشالا بازم من باشم و یار». پس از این است که خواستگاران با شرایط و موقعیت اجتماعی مختلف در میزنند و این روند همینطور تا برندهشدن یکی از خواستگاران ادامه مییابد.»
گوشهبازی
رضا سلیماننوری همچنین از «گوشهبازی» بهعنوان یک بازی رایج دخترانه در مشهد قدیم نام میبرد که در فضای سربسته انجام میشده است. در گوشهبازی، چهارنفر در چهار زاویه اتاق میایستاده و یک نفر هم وسط اتاق قرار میگرفته است. چهارنفر کنج زاویهها مدام جای خود را با هم عوض میکردهاند و نفر وسط باید تلاش میکرده تا جای خالی یکی از آنان را بگیرد و اگر موفق میشده، آن فردی که جای او گرفته شده، وسط میایستاده و این بازی به همین شکل ادامه پیدا میکرده است.
گرگم و گله میبرم
در این بازی که تا همین دو دهه پیش هم رواج داشته است، یکى گرگ میشده و دیگرى چوپان. گوسفندان پشت سر چوپان دستهاى خود را در کمر یکدیگر حلقه میکردند و صف مىبستند. سپس گرگ فریاد میزده که: «گرگم و گله مىبرم». چوپان و گوسفندان هم یکصدا جواب میدادهاند: «چوپون دارم نمىذارم». به این ترتیب هرکدام براى آن دیگرى رَجز مىخوانده تا اینکه گرگ خشمگین میشده، حمله مىکرده و گوسفندان به این طرف و آن طرف مىدویدهاند. دست گرگ بههریک از بازیکنان میخورده او بازنده بوده، به تیم گرگ میپیوسته و این بازى آنقدر به درازا میکشیده که دیگر در گروه چوپان کسی باقی نمیمانده است.