هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ وابستگی زندگی شبانی و کشاورزی به چرخش فصلها و بارش برف و باران آنقدر بوده که آن را دستخوش اوسنهها کند. اوسنههایی که گرچه ریشه در حقیقت ندارند، درخت امید و خوشدلی را در روزگار قدیم به بار مینشانده و کام مردمانش را شیرین میکردهاند.
«زمستان» یکی از همین فصلهای آمیخته به داستان است که بخشی از آداب و رسوم و هویت مردم خراسان بهویژه مشهد قدیم را شکل میداده است. گزارش پیشرو خردهروایتهایی است از رفتار اجتماعی و آداب و رسوم مردم این دیار در آغاز فصل سرد. فصلی که سرما استخوانسوز بود، اما محبت مردمش به یکدیگر، حکم گرمای تموز را داشت.
از چله تا سرماپیرزن در روایت خراسانیها
داستان «ننهسرما» که معروفترین فولکلور درباره زمستان است و ریشه در آگاهساختن مردم از شدت و حدت سرمای زمستان دارد، بعدها سبب نامگذاری برخی روزهای فصل سرد سال شده است. در این داستان که پرداخته باور ایرانیان است، زمستان به دو بخش چله بزرگ (ابتدای دی تا ۱۰ روز پس از بهمن) و چله کوچک (از ۱۱بهمن تا پایان ماه) تقسیم میشده که در گویش خراسانی به «چله کلون» و «چله خردو» شهره است. خراسانیها چهارروز آخر چله بزرگ و چهارروز اول چله کوچک را هم «چارچار» میخواندهاند که سرما در آن شدت میگرفته است.
اما زمستان روی درشتش را در اسفند نشان میداده است، یعنی وقتی که روزها به غایت سردی میرسیدهاند. این زمانبندی در فولکلور ننهسرما به دو قسمت «اهمن» و «بهمن» تقسیم میشوند که به ۱۰ روز ابتدایی و ۱۰ روز دوم ماه اطلاق میشده است. بارندگیهای فراوان این ایام که طعنه به دیگر ایام سال میزند، در شعری اینطور روایت شده است: «اهمن و بهمن/ آرد کن صدمن/ روغن بیار ده من/ هیزم بکن خرمن/ عهده همه با من.» البته این نامها درمیان روایت اقوام مختلف ایرانی متفاوت است، آنچنانکه بختیاریها آن را «احمدی، محمدی» میگویند.
۱۰ روز پایانی سال را خراسانیها «نوروزماه» میخوانده و در آن، خودشان را برای فرارسیدن سال تازه آماده میکردهاند. در گذشته، اما این روزها به «سیهبهار» و «سرماپیرزن» قسمت میشدهاند که در پنج روز اول، باران بهاری قوت میگرفته است. کشتگران این روزها را با شعر «سیاه بهار/ شب ببار و روز بکار» توصیف میکنند. در پنج روز پایانی هم آفتاب کمجانِ آخر زمستان، نوید گرمشدن زمین را میداده و فصل زایش دوباره سبزی بوده است.
خرید زغال
در مشهد قدیم، سرما از «میزان» یا «میزون» که همان ماه مهر بود، شروع میشده و مردم را به تکاپوی آمادهشدن برای زمستانهای سرد و پربرف آن روزگار میانداخته است. خریدن زغال، اولین کار و مهمترین آنها بود؛ آنقدرکه شکل نذر و خیرات پیدا میکرده و معمولا همسایهها یا کسبهای که دستشان به دهانشان میرسیده، برای خانوادههای بیبضاعتی که در محله میشناختند، چند کیسه زغال تهیه میکردهاند.
این سطر را بگذارید کنار این توضیح که: «در گذشته، محلات صرفا به بالای شهر و پایینشهر تقسیم نمیشدند و در محلات پاییندست هم همیشه اغنیایی برای کمک به فرودستان و رفع و رجوع مشکلات حضور داشتند.» در آن دوران، راسته بالاخیابان و پایینخیابان، مرکز زغالفروشان مشهد بود؛ کاسبانی که در تابستان به علافی مشغول بودند، اما در زمستان، کارشان رونق میگرفته است.
زغالیها، زغال مشهد را از بجنورد میآوردند. در آن دوران، بجنورد شروع جنگلهای شمال بود، اما درختهای آن بهمرور سوخت و محصول الوگرفتن آتش شد. این زغالها بهشکل خاکه در کیسههای بزرگ بستهبندی و در خانه به گلوله یا توپهای کوچک تبدیل میشدهاند. این کار، وظیفه دختران خانه بوده است؛ دختربچهها در خانه، خاکهزغالها را خیس کرده، آنها را شکل میدادند و در آفتاب خشک میکردند تا برای مصرف زمستان آماده باشد.
پهنکردن کرسی
ازآنجاکه سرما در قدیم عمر درازتری داشته و تا دو ماه پس از بهار هم باقی میمانده است، در خانهها دو جور کرسی وجود داشته که به اولی کرسی زمستانه و به دومی بهاره میگفتند؛ «کرسی زمستانه پهنای بیشتر و پایههای بلندتری داشت و منقلی که زیر آن جای میگرفت هم بهمراتب بزرگتر بود. لحافی هم که روی کرسی پهن میشد، پربارتر بود و عرضی ۳ در ۳ متر و حتی بیشتر داشت تا جانپناه افراد بیشتری باشد. کرسی بهاره، اما کوچکتر و سبکتر و متناسب با سردیِ کمجان فصل اولِ سال بوده است. زنان خانه، هر زمستان، آتش به جانِ زغال توپشده میانداختند. وقتی توپها شکفته میشد و به سرخی مینشست، روی آن خاکستر یا خاک زغال میریختند و زیر کرسی میگذاشتند تا آتش ملایمش، خلق زمستان سرد آن سالها را نرم کند.»
آونگکردن انگور و اشکنه تخم خربزه
ابتدای پاییز برای مردم مشهد، طعم خربزهلاکی را داشت و این میوه را میشد بهوفور در این فصل دید. در روزگاری که بیشتر خانهها، زیرزمین یا حوضخانه داشتند، خربزه لاکی را در توریهایی قرار میدادند، از سقف زیرزمینها که سرد بود، آویزان میکردند تا سالم و شیرین بماند.
انگور آونگ هم به همین شکل ذخیره میشد تا درنهایت روی مجمعه مسیِ شب یلدا بنشیند و سفره زمستانی مشهدیها را زینت دهد. در این دوران که میشد آن را در خاطرات مردم همین نیمقرن گذشته هم جستوجو کرد، انار و بهویژه هندوانه به دلیل کمبود و ماندگار نبودنشان، چندان باب نبوده است. درکنار خربزه و انگور، مردم در این شب با خوردن تنقلات گرمی مثل خرما، نخود، کشمش، گردو و تخم خربزه، بلندی سرما را به عیش مینشستهاند.
خوردن «برفِشیره» که حکم بستنیهای امروز را داشته، یکی دیگر از لذتهای زمستانی خراسانیها در شب چله و پس از آن بوده است؛ «برف تمیز را برمیداشتند و توی لیوانهای بزرگی میریختند و آن را با شیره انگور یا توت مزهدار میکردند. البته با اینکه در مشهد انگور زیاد بود، شیرهاش را نمیگرفتند و شیره انگور از قوچان میآمد که خیلی هم معروف بود. آن دوران مشهدیها فقط از توت، شیره میساختند.»
علاوهبراینها، خوردن غذاهای گرم یکی از راهکارهای مقاومکردن بدن دربرابر سرما بوده است. به همین دلیل جمعکردن تخم خربزه بهدلیل طبع گرم، فراوانی و ارزانبودن آن خیلی باب بوده است. «اشکنه تخمخربزه» و «بلغور شیر» از غذاهای رایج زمستانی بین مشهدیها بوده که اولی از کوبیدن، جوشاندن و گرفتن شیره تخمخربزه و مخلوط کردن آن با روغن به دست میآمده است.
زمستان در خیابانهای شهر
سرمای آن روزها با اینکه استخوانسوز بوده، اما تنور رونق کارِ برفروبها را گرم میکرده است؛ شغلی که دستمزدش بسته به کرم صاحبخانه پرداخت میشد. برفروبها با پاروهای چوبی قدیمی که به آن «دموز» میگفتند، کوچهبهکوچه و خانهبهخانه را میگشتند و شانه بامها را از سنگینی برف خالی میکردند: «دموزها دستهای Tشکل داشتند که به دهانهای Uشکل وصل میشد و تختهاش آنقدر بزرگ بود که سنگینی برف ریخته را تاب بیاورد. کار برفروبها از صبح شروع میشد و تا شب ادامه داشت.
گاریهای بلدیه هم هر روز چند نوبت به خیابانها میآمدند و برفهای روفته را بار میزدند و به بیرون شهر میبردند.»، اما برف همیشه چهرهای سفید نداشته و سیاهی فقر گاهی صورتش را خط میانداخته است. بیخانمانی و سرما یکی از زخمهایی بود که در فصل سرد سال عمیقتر میشد. در زمانهای که گرمخانهها وجود نداشتند تا پناه بیخانمانها باشند، گلخن حمامها تنها پناه بوده است؛ «حمامها گود بودند. گلخن حمامها گودتر. جای کثیفی بود، اما گرمایش شولای تن بود.
گلخنتابها هم حرفی نداشتند و زمستانها در حمامها را در هیچ ساعتی از شبانهروز نمیبستند تا بیخانمانها در سرما نمانند. همین میشد که گاهی دهها بیجا و مکان را میشد در گودی تاریک خزینه پیدا کرد. زمستان، شهر را خالی میکرد. کوچهها خلوت و دکانها بسته بود و تا نیش آفتاب پیدا نمیشد، کار بازاری نداشت.»
منبع: گفتگو با محمود ناظرانپور، نویسنده کتاب منظوم مشهد قدیم، گفتگو با هوشنگ جاوید، کتاب فرهنگ عامیانه خراسان از علی میرنیا و....