مرگ یک جوان بر اثر حمله پلنگ در تربت حیدریه توضیحات سازمان سنجش درباره آزمون اختصاصی پذیرش دانشجو - معلم انتقال یک ایرانی از زندان چین به کشور پس از ۱۸ سال وقوع بارش‌های رگباری همراه با وزش باد در خراسان رضوی از امروز (۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) حجاج ایرانی از همراه داشتن مواد اسیدی و دارو‌های پودرشده و بحث تنش‌زا پرهیز کنند مشاهده لاشه دو توله پلنگ ایرانی در پارک ملی خَبر کرمان بازداشت چهار نفر از عوامل پخش برنامه تفرقه‌افکنانه در صداوسیما با دستور قضایی از «هرمز» تا «کوچه»؛ تکرار یک تراژدی توریستی؟ توضیحات رئیس مرکز اطلاع‌رسانی وزارت آموزش و پرورش در خصوص نگرانی از پلیسی شدن محیط مدارس جزئیات زورگیری از دانشجویان خواجه نصیرالدین طوسی آزادی ۸۲۹ نفر از زندانیان جرایم غیرعمد در سال ۱۴۰۳ | فقط ۷۲۰ زندانی بدهکار دیگر در زندان‌های استان باقی مانده‌اند فراخوان چهارم جذب نخبگان در دستگاه‌های اجرایی از شهریورماه ۱۴۰۴ رهایی نوجوان ۱۶ساله از چنگ گروگان‌گیران در عملیات پلیس (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) تصادف زنجیره‌ای در محور ملک‌آباد - مشهد؛ انتقال ۱۱ مصدوم به بیمارستان (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) ماجرای مرگ همزمان ۶ نفر در خانه باغی در ارومیه + فیلم و علت فوت هشدار سطح زرد هواشناسی در خراسان رضوی در پی پیش‌بینی افزایش دما (چهارشنبه، ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) رفع توقیف گواهینامه رانندگان متخلف نوروز ۱۴۰۴ در خراسان رضوی آغاز ثبت‌نام اینترنتی کتاب‌های درسی از اردیبهشت رسانه‌ها در ارتقای سلامت عمومی نقش مهمی دارند | ضرورت تقویت همکاری اصحاب رسانه با فعالان حوزه سلامت زورگیری از ۲ دانشجوی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی تهران (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) خطر طغیان سرخک در خراسان رضوی زیر سایه واکسن هراسی احتمال بروز افسردگی در سالمندان گوشی باز این علائم روانی را جدی بگیرید بهره‌برداری از مرکز خدمات سلامت روستایی به همت خیران در سبزوار (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) انتقال تتلو به انفرادی تکذیب شد علت بیش از ۶۰ درصد مراجعات کودکان ایرانی به پزشک چیست؟ انتخاب معلمان نمونه ۱۴۰۴ در مراحل پایانی + جزئیات تیم‌های ملی المپیاد به مسابقات جهانی تابستانی اعزام می‌شوند پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (چهارشنبه، ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) | دمای مناطق گرمسیر استان به ۴۰ درجه می‌رسد برنامه‌ریزی برای تسهیل فرایند صدور کارت پایان خدمت معلمان در دستورکار قرار گرفت
سرخط خبرها

مثل ببر فقط با یک چشمت بخواب

  • کد خبر: ۵۰۷۲۸
  • ۰۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۲
مثل ببر فقط با یک چشمت بخواب
طیبه ثابت - روزنامه‌نگار
فکر نمی‌کردم یک میکروب فسقلی آن‌قدر‌ها دنیاگیر شود و همه‌جا را دور بزند و بیاید دست‌آخر مغازه نوپای من را هم زمین‌گیر کند. از اولش هم مادرم مخالف بود و اصرار می‌کرد جوگیر نشوم و تمام سرمایه‌ام را به کاری که هنوز برای خودش مشتری‌یابی نکرده است، معطوف نکنم. می‌گفت فکر‌هایی برایت دارم. همیشه وقت گفتن این دست حرف‌ها آب دهانش را قورت می‌داد و با ذوقی شیرین و لبخنددار می‌گفت: «می‌خواهم برایت آستین بالا بزنم، کمی خودت را جمع‌وجور کن». منظورش واضح بود. می‌خواست اقتصادی‌تر فکر کنم. می‌گفت: «بابات خدا بیامرز اگه بود، نمی‌گذاشت تو بی‌پشت و حامی باشی، زیر بال‌وپرتو می‌گرفت».

حالا کار از کار گذشته بود و تا تومان آخر دارایی‌ام را قطعه و وسایل جانبی و انواع ابزار و سیم برای مغازه خریده بودم. تصورش را بکن توی این وانفسا کی دوربین مداربسته و سیم و کابل می‌خرد؟ اوایل امیدوارانه منتظر مشتری می‌نشستم، اما دریغ از یک نفر! چند ماه بی‌مشتری که گذشت، به پیسی خوردن، برایم باورکردنی نبود. یاد کتاب «گرسنگی»، اثر کنوت هامسن، افتادم که نویسنده به هر دری می‌زد تا حقوقی به دست آورد. تا آخر این کتاب، من با نویسنده زندگی کردم. انگار خود او بودم. تا اسکله می‌دوید. هیچ صیادی را پیدا نمی‌کرد که برایش کار کند. به سمساری می‌رفت که کتش را بفروشد، اما کسی به او پول قرض نمی‌داد.
 
گاهی امید و گاهی ناامیدی مهمان ذهنم بود تااینکه به یاد فصل آخر داستان یعنی جایی که سردبیر روزنامه به او سفارش چند مقاله داد، افتادم. دلم پرنور شد. دلم را به دریا زدم. سوز پاییزی از ماسک سه‌لایه می‌گذشت و نفسم را سرد می‌کرد. به خودم گفتم: «به‌جای این همه آیه یاس خواندن باید مشکل را حل کرد.» انگار توی دلم یکی می‌گفت مگر طاعون و وبا و جنگ جهانی، ابدی بودند که کرونا دنیا را به آخر برساند؟ دم راه از داروخانه مواد ضد‌عفونی خریدم. به‌سرعت به خانه رفتم. مادر از بی‌وقت آمدنم تعجب کرده بود. سلام کردم. به‌جای علیک، احوالم را پرسید.
 
گفتم: «آمده‌ام که برایم فکری بردارید. اینکه نشد زندگی.» لبخندی زد و چای برایم ریخت. «تا کی دست روی دست بگذارم؟ دیگه وقتشه. مشتری ندارم. می‌خوام یه کار دیگه رو شروع کنم. زیرزمینو به من می‌دین؟ همه وسایل را توی کارتن بسته‌بندی کردم و می‌خوام مغازه را ببندم.» مادر داشت به حرف‌هایم فکر می‌کرد. این‌طوری لازم نبود کرایه مغازه بدهم. حالا دیگر شغلم را از دست داده بودم. مادر بعد از مکثی کوتاه گفت: «مشکلات هست، اما همیشگی نیست. خدا بزرگه تو یک قدم بردار، منم پشتتم. بابات همیشه می‌گفت: مرد باس مث ببر باشه، حتی تو شب هم که همه خوابن و چشم، چشمو نمی‌بینه، ببر باس همیشه یک چشمش بیدار باشه».
 
وقتی داشت این حرف‌ها را می‌زد، انگار خون در رگ‌های دستم می‌دوید و سرما به گرما بدل می‌شد. بوی چای زعفران و دارچین مصممم کرده بود که می‌توانم به فکر پرورش قارچ در حیاط‌خلوتمان باشم. دوره‌اش را یک تابستان قبل دیده بودم. زیاد سخت نبود. یک جای کم‌نور و مرطوب می‌خواست و چند گونی کنفی کاه و کود اسب. کار، قلق داشت. گونی‌ها را باید از سقف آویزان می‌کردم و چند کیلو بذر اصلاح‌شده. مادر که از فکرم سر درآورد، اصرار کرد بروم با ماشین رانندگی کنم و راننده تاکسی‌های اینترنتی باشم. راننده‌ای با یک چشم خواب و یک چشم بیدار و البته همیشه گوش‌به‌زنگ. خندیدم و گفتم همان یک ببر باشم با یک چشم بیدار، اما توی جای تاریک بهتر است. اولش مخالف بود، اما بعد که مجابش کردم، پذیرفت.
 
استکان توی دستم را داخل سینی گذاشتم و برخاستم. از میدان جلال که رد می‌شدم، گوینده خبر رادیو داشت آمار فوت‌شدگان کرونا را اعلام می‌کرد. اعلام وضعیت قرمز در بیشتر استان‌ها، خبر دلهره‌آوری بود. مغازه‌ها تک‌وتوک باز بودند. یک خانم میان‌سال، ماسک و شیلدزده به صورت از توی پیاده‌رو برایم دست تکان داد. پستی‌وبلندی سنگ‌فرش پیاده‌رو و سنگینی سبد خریدش، نمی‌گذاشت سریع حرکت کند. جلو که رفتم، از من خواست او را به خانه‌اش برسانم. گفتم: «مسافرکش نیستم.» گفت: «خدا پدرتو بیامرزه پسرجان! خواروبارم تموم شده بود. نه قارچ داشتم، نه جو و هویج. مجبورم. منم و همسر پیرم. خدا خیرت بده!» سوارش کردم و تا رسیدن به بولوار امام‌علی (ع) به این موضوع فکر می‌کردم که در حیاط‌خلوتمان اگر نشود جو و هویج کاشت، حتما می‌شود قارچ به عمل آورد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->