زلزله جنوب سیستان و بلوچستان را لرزاند (۹ مرداد ۱۴۰۳) فوری: حریق گسترده انبار ابر در شرق مشهد (۸ مرداد ۱۴۰۳) آیا از نظر قانون می‌شود هدیه را بازپس گرفت؟ کشف بیش از ۵۳ کیلو انواع موادمخدر در عطاری‌ها منع نمایش "شیرخشک" در تلویزیون عشق و عاشقی به مرگ دلخراش پسر جوان ختم شد نزاع و درگیری بر سر یک دختر خون به پا کرد بازداشت مرد شیطان صفت به دلیل اغفال و فراری دادن دخترجوان آیا ادارات تهران فردا سه‌شنبه (۹ مرداد ۱۴۰۳) تعطیل است؟ هشدار فروش پاستیل‌های خوکی در بازار بلع مواد مخدر جوان را تا یک قدمی مرگ کشاند قتل یک جوان بر اثر نزاع و درگیری در رشتخوار خراسان رضوی کشف ۱۲ هزار نخ سیگار قاچاق در مشهد (۸ مرداد ۱۴۰۳) طرز تهیه کوکی شکلاتی ترک‌دار در خانه + فیلم ویدئو | پل سیاهکلرود گیلان براثر سیل مسدود شد (۸ مرداد ۱۴۰۳) رگبار باران در ۱۷ استان ایران همراه با وزش باد شدید در جنوب کشور طرح ملی حقوق یاران برای خدمت رسانی تخصصی حقوقی و قضایی به جامعه تدوین شد انفجار مرگ‌بار در خانه‌ای ویلایی در بابلسر | فوت ۶ نفر از اعضای خانواده
سرخط خبرها

چشم‌های ماتم زده ما در سال کرونا

  • کد خبر: ۵۲۱۴۹
  • ۱۹ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶:۵۰
چشم‌های ماتم زده ما در سال کرونا
ضحی زردکانلو - روزنامه‌نگار
یادش به‌خیر! سال نو ۹۸ شده بود. کرونا نبود و فراغت داشتیم. لبخند برای نشستن بر روی لب‌هایمان، سماجت نداشت و ما نیز پذیرا بودیم. گفتیم سیب و خندیدیم و با سفره هفت‌سین، عکس‌های یادگاری گرفتیم. مادر طبق عادت همیشه، عکس‌ها را چاپ کرد و روی یخچال چسباند و منتظر سال بعد بود که عکس‌های نو را جایگزینشان کند. اما ثبت آن لحظات در زمان تحویل سال بعد، هیچ‌وقت تکرار نشد.

سالی که نامش بیش و پیش از آنکه ۹۹ باشد، کرونا شد و کرونا هم گرفت و مادر روی یخچال، کاغذی چسباند و نام مواد خوراکی را که شاید ما را از شر این ویروس ملعون در امان بدارد، نوشت و به‌مرور تعداد این کاغذ‌ها و توصیه‌های مادر بیشتر و بیشتر شد و امروز همه عکس‌های یادگاری و آن لبخند‌ها، روی یخچال درپس نگرانی‌های مادر گم شده است.

باورم نمی‌شد وقتی خواندم. دانشمندان می‌گویند: کرونا، همان قاتلی است که می‌تواند خود را در یک قاشق چای‌خوری جای دهد و با تمام قوا ۵۳ میلیون نفر از ما آدم‌های زمینی را آلوده کند و جمعی از ما را هم مثل آب خوردن به کام مرگ بکشاند. مرگی که نه عاقبت‌به‌خیری دارد و نه شکوهمندی برای عزیزانمان. اما آگهی‌های روزانه ترحیم و تسلیت، چشم‌های ماتم‌زده کادر درمان و فریادهایشان که دیگر تخت خالی نداریم... هر روز بیشتر از آفتاب ظهر تابستان، سرمان را داغ می‌کند و چشم‌هایمان را می‌سوزاند و دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که مرگ در یک‌قدمی ماست.

سال ۹۹ اولش با قرنطینه خانگی شروع شد و بالا رفتن تابلو‌های ورودممنوع حتی به شهر آبا‌واجدادی و منع دیدار با خویشان و نزدیکانمان رسید. نحسی روز سیزدهم سال، نیز آن‌قدر که آن را به‌در نکردیم، رفته‌رفته بیشتر دامانمان را گرفت.
دوری و فاصله و انتظار دیدار‌های تازه بود و ممنوعیت در آغوش کشیدن پدر، مادر و خواهر و از آن بدتر اینکه برخی‌شان بی‌آنکه یک دل سیر با آنان وداع کنیم، از میانمان رفتند و ما داغ یک خداحافظی درست‌وحسابی هم روی دلمان ماند.

در سال کرونا، ماسک و الکل ضدعفونی‌کننده از مایحتاج روزانه‌مان شد. به جبر و از سر استیصال لبخندهایمان را پنهان کردیم تا با سلاح ماسک و الکل به جنگ کرونا برویم. اما دشمن، کارآزموده‌تر از تصورمان بود که به این زودی‌ها از پا دربیاید و کارمان را به جایی کشاند که ما حسرت پا گذاشتن به خانه پدری را بخوریم. حسرتی که درد داشت، عین درماندگی... دردش بیشتر از تب و لرز بود و حتی به طعم تلخ ناپروکسن (یکی از دارو‌هایی که برای بیماران کرونایی تجویز می‌شود) هم غالب بود. مثل زهر بود و دلیل آن سرفه‌های سینه‌سوز و آن اشک‌های ادامه‌دارش و...
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->