سرخط خبرها

روایت‌هایی از ۳ پرستار که مراقب فرشتگان خیریه «همدم» هستند

  • کد خبر: ۵۳۰۹۷
  • ۲۹ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۱
روایت‌هایی از ۳ پرستار که مراقب فرشتگان خیریه «همدم» هستند
راستش را بخواهید وقتی حرف از روز پرستار شد خودم را گذاشتم جای آدم‌هایی که باید با دختران خاصی مدارا کنند. در این گزارش با ۳ نفر از پرستاران خیریه توان‌بخشی همدم همکلام شدیم. آدم‌هایی که پرستاری برایشان تنها شغل نیست. آدم‌هایی که برکت فرشته‌های همدم را در زندگی‌شان جاری می‌دانند. آنچه می‌خوانید حاصل گفت‌وگو با ۳ پرستار مهربان این مرکز توان‌بخشی است.
محبوبه فرامرزی | شهرآرانیوز؛ هوا سرد است. پاییز نفس‌های آخرش را می‌کشد و چشم‌انتظار زمستان، به مسیر رفته‌اش می‌نگرد. خیابان عبدالمطلب مانند همیشه پرتردد و شلوغ است. هنوز بعضی از کوچه‌هایش نشان از برف گذشته دارند. بناست سری به خیریه توان‌بخشی فتح‌المبین یا همان همدم بزنم. برای اینکه همدم را بهتر بشناسید بد نیست بدانید که مؤسسه توان‌بخشی همدم (فتح‌المبین) یکی از بزرگ‌ترین مراکز توان‌بخشی و نگهداری فرزندان بی‌سرپرست یا بدسرپرست است که از سال ۱۳۶۱ کارش را باپذیرش ۶۰ مددجو آغاز کرد. در سال ۱۳۸۱ نوع مدیریت آن به شیوه هیئت‌امنایی تغییر یافت و هیئت‌امنایی متشکل از خیران و نیک‌اندیشان، در ۱۵ سال اخیر، همواره با تمام همت و نیرو در راستای بهتر شدن شرایط زندگی دختران مؤسسه گام برداشته‌اند.
 
این خیریه، اکنون در مجموع حدود ۴۰۰ مددجوی کم‌توان ذهنی را در ۵ بخش و ۳ ساختمان مجزا، بر اساس نوع معلولیت و سطح بهره‌هوشی متفاوت، نگهداری و توان‌بخشی می‌کند:خانه کوچک پناهگاهی، بخش تربیت‌پذیر، بخش آموزش‌پذیر، بخش آموزش‌پذیران روزانه و بخش حمایت‌پذیر یا سرای مهر.

راستش را بخواهید وقتی حرف از روز پرستار شد خودم را گذاشتم جای آدم‌هایی که باید با دختران خاصی مدارا کنند. در این گزارش با ۳ نفر از پرستاران خیریه توان‌بخشی همدم همکلام شدیم. آدم‌هایی که پرستاری برایشان تنها شغل نیست. آدم‌هایی که برکت فرشته‌های همدم را در زندگی‌شان جاری می‌دانند. آنچه می‌خوانید حاصل گفتگو با ۳ پرستار مهربان این مرکز توان‌بخشی است.

 

مامان زهره

زهره اصلاحیان متولد ۱۳۵۳ است. او در هجده سالگی ازدواج کرد و سپس به دلیل علاقه‌اش به پرستاری در این رشته تحصیل کرد. طرحش را هم گذراند و سپس کلا کار و پرستاری و علاقه‌اش را بوسید و کناری گذاشت تا حسرت بزرگ کردن فرزندانش و روز‌های شیرین کودکی‌شان حالا بیخ گلویش را فشار ندهد. «فرزند سومم که هفت ساله شد با همسرم مشورت کردم تا دوباره به علاقه‌ام یعنی پرستاری برگردم. او هم مخالفتی نداشت. سال ۹۲ وارد مؤسسه همدم شدم و تا حالا در این مرکز به عنوان پرستار مشغول به کارم.»
 
از وقتی اصلاحیان وارد همدم شد بیش از ۷ سال می‌گذرد و حالا این پرستار را همه دختران همدم می‌شناسند «از وقتی وارد همدم شدم با دختر‌ها خیلی انس گرفته‌ام. انگار همه دختران همدم دختر‌های خودم هستند به آن‌ها وابسته شده‌ام. اصلا مگر می‌شود به دختر‌هایی که مامان زهره صدایم می‌کنند وابسته نباشم؟ آن‌ها با من درددل می‌کنند و از قصه زندگی‌شان می‌گویند من هم مانند یک مادر به حرفشان گوش می‌کنم و وقتی لازم باشد راهنماییشان می‌کنم.»

 

یک روز کاری در همدم

از سال ۸۵ خانم اصلاحیان پرستاری را کنار گذاشت و دوباره از ۹۲ مادر دختران همدم شد. «ساعت ۷ و نیم وارد همدم می‌شوم. از پرستار شیفت گزارش پزشکی شب قبل را می‌گیرم. صبح پزشک مؤسسه که می‌آید به همراه وی دخترانی که بیمار بودند، ویزیت می‌کنیم. دختر‌ها دارو‌های خاصی دارند که سرساعت مقرر به آن‌ها می‌دهیم. بیمار‌ها هم دارو‌ها و مراقبت‌های خاص خودشان را دریافت می‌کنند.»

 

کرونا کی تموم می‌شه؟

این پرستار مرکز توان‌بخشی همدم معتقد است کرونا با آمدنش دردسر‌های زیادی به همراه آورده است «روزانه چند بار تب و اکسیژن بچه‌ها را اندازه می‌گیریم و اگر هر کدام از بچه‌ها علایم خاصی داشته باشند قرنطینه می‌شوند و از آن‌ها مراقبت‌های ویژه‌ای می‌شود. اینکه چطور دختر‌ها را متقاعد می‌کنیم در قرنطینه بمانند خودش مقوله جدایی است. از طرفی به دلیل شرایط خاص بچه‌ها باید محبت چاشنی همیشگی کارمان باشد. باید آن‌قدر ارتباطمان با آن‌ها مادرانه باشد که در مقابل درمان مقاومت نکنند. برای همین هر وقت فرصت داشته باشیم به خوابگاه می‌رویم و با بچه‌ها وقت می‌گذرانیم.»
 
مامان زهره دختر‌های همدم صورتش را لبخند پر می‌کند و می‌گوید: از وقتی کرونا شایع شده است هر وقت به خوابگاه می‌روم دختر‌ها می‌پرسند کی کرونا تمام می‌شود. واقعا پیش نیامده که این سؤال را از من نپرسند. دختر‌های همدم با دلخوری می‌گویند الهی کرونا بمیرد. بعضی‌هایشان می‌گویند اگر آمپولش بیاید شما آن را به ما می‌زنید؟ خودتان هم می‌زنید و...
 
پرستار همدم از سختی‌های این یک سال کرونایی می‌گوید «بچه‌ها کل روز را ماسک می‌زنند تخت‌هایشان به نسبت قبل بیشتر از هم فاصله دارد. ضدعفونی مستمر انجام می‌شود. تجمع‌ها لغو شده و دختر‌ها اجازه ندارند یک جا دور هم جمع شوند. برنامه‌های آمفی تئاترمان هم برگزار نمی‌شود برای همین دختر‌ها حوصله‌شان سر می‌رود و بهانه می‌گیرند. برای همین روان‌شناسان، پرستاران و... مسئولیت بیشتری دارند تا حال روحی بچه‌ها خوب شود.»

نگفته پیداست که کار‌های مامان زهره و دیگر پرستار‌ها در ایام کرونا بیشتر شده است طوری که این پرستار همدم می‌گوید: دختران کم‌توان ذهنی، خواه ناخواه به رسیدگی ویژه‌ای نیاز دارند، به این رسیدگی‌ها سنجش روزانه اکسیژن و تب را هم اضافه کنید. آن هم نه یک بار بلکه چندین بار به‌ویژه که بعضی از این دختر‌ها کمی سرما خورده باشند و باید با مدارا و خوش و بش بار‌ها تب و اکسیژنشان را اندازه بگیریم تا علایم طبیعی شود.

 

پرستار‌ها در غذاخوری

شاید یکی از تفاوت‌های پرستاران بیمارستان‌ها با پرستاران مراکزی مانند همدم حضور آن‌ها درغذاخوری‌هاست. پرستاران بیمارستان و درمانگاه در غذاخوری دور نمی‌زنند نگران غذا خوردن معلولان نیستند، اما پرستارانی که من با آن‌ها هم‌کلام شدم یکی از وظایفشان مراقبت از دختران همدم در وقت غذا خوردن است «بچه‌های کم توان تند تند غذا می‌خورند بعضی‌هایشان در بلع غذا مشکل دارند برای همین وقتی آن‌ها غذا می‌خورند ما پرستار‌ها دل توی دلمان نیست که مبادا لقمه‌ای در گلوی دخترکی گیر کند و مشکلی برایش پیش بیاید. در این مواقع خودمان را می‌رسانیم و لقمه را از گلویشان خارج می‌کنیم و مراقبیم خفگی ایجاد نشود. از طرفی بعضی از این دختر‌ها تشنج می‌کنند. احتمال دارد این اتفاق هنگام غذا خوردن رخ بدهد به همین دلیل باید در غذاخوری حاضر باشیم.»

 

بی‌قراری درشیفت شب

خانم اصلاحیان یک سال و نیم شب‌ها در همدم پرستار شیفت بود. او از ۲ عصر تا ۷ و نیم روز بعد را در همدم می‌گذراند. مامان زهره خاطرات زیادی از کار کردن در شیفت شب دارد «کار کردن در شیفت شب حس خاصی دارد. شب‌بیداری و مراقبت از بچه‌ها حس مادری پرشوری در دلم زنده می‌کرد. یکی از دختر‌ها اگر تب داشت پاشویه‌اش می‌کردم. بار‌ها تبش را کنترل می‌کردم و تا وقتی حالش بهتر شود بار‌ها بالای سرش می‌رفتم درست وقتی دختر خودم تب می‌کرد.

 

روز‌های اول گریه می‌کردم

ثریا پودینه سی و دو ساله است. بیش از ۷ سال از زمانی که لباس سپید پرستاری پوشیده است، می‌گذرد. ۴ سال از این دوره را در بیمارستان کودکان گذرانده و نزدیک ۳ سال است که به عنوان پرستار دختران همدم مشغول به کار است. او از روز‌های اولی که وارد این حرفه شده است خاطرات شنیدنی و جالبی دارد «مادرم هم پرستار بود وقتی فهمیدم باید دوره طرحم را در بیمارستان کودکان بگذرانم گریه می‌کردم. مادرم دلداری‌ام می‌داد که به محیط عادت می‌کنم و زمان لازم است تا به این شرایط خو بگیرم. درست هم می‌گفت فقط یک هفته زمان لازم بود که عاشق کار کردن با بچه‌ها شوم. با این حال کار کردن با کودکان خیلی متفاوت است. گاهی وقتی می‌دیدم بعضی بچه‌ها بیماری‌های نادری می‌گیرند از خودم می‌پرسیدم مگر بچه‌ها هم از این نوع مریضی‌ها می‌گیرند؟»
 
ثریا هر چند به کارکردن با بچه‌ها خو گرفت، اما هیچ وقت به بیماری بچه‌ها در شرایط دردناک عادت نکرد «من در بخش جراحی کار می‌کردم درست مقابل ما بخش داخلی بود که کودکان سرطانی در آن نگهداری می‌شدند. بعضی‌هایشان شیمی‌درمانی می‌شدند و گریه می‌کردند بعضی‌هایشان با رنگ و روی زرد حرف‌های بزرگ بزرگ می‌زدند خاطرم هست به پسربچه ۱۰ ساله‌ای دلداری می‌دادم آن کودک به چشم‌هایم نگاه کرد و گفت می‌دانم می‌میرم پس به من دلداری ندهید. آن کودک ۲ روز بعد فوت کرد.»
 
او خاطره دیگری از کار کردن با بچه‌ها دارد «برادر یکی از آشنایان در بیمارستان بستری بود. من هم شب‌کار بودم. تمام آن یک ماه شب‌کاری با مادر این پسربچه هشت ساله صحبت می‌کردم. آن پسربچه زاهدانی روز‌های آخر اصرار داشت به خانه‌اش برود می‌گفت بگذارید بروم خانه‌ام را ببینم. دوش بگیرم به‌خدا دوباره به بیمارستان برمی‌گردم. دکتر اجازه داد او مرخص شد. بعد شنیدم به خانه‌اش رفته، حسابی خوش‌حالی کرده است دوش گرفته و بعد از استحمام دراز کشیده و آرام به خواب ابدی رفته است. چهره آن پسربچه شیرین زبان زاهدانی را هیچ وقت از خاطر نمی‌برم.»
 
 

دعا می‌کردم پرستار بچه‌ها شوم

ثریا طرحش را می‌گذراند. طی همین مدت آن‌قدر به کار کردن با بچه‌ها خو می‌گیرد که بعد از طرح هر روز دعا می‌کند باز هم در جایی مشغول به کار شود که با کودکان سروکار داشته باشد «مادرم می‌خندید. سربه سرم می‌گذاشت و روز‌هایی را که از کار کردن با بچه‌ها وحشت داشتم به خاطرم می‌آورد. بعد از دوره طرحم مدتی را در خانه ماندم تا پسرم به دنیا آمد. پس از آن از طریق یکی از دوستانم به مرکز توان‌بخشی همدم معرفی شدم. وقتی دختر‌ها را دیدم حال خاصی داشتم حس می‌کردم خدا من را خیلی دوست داشته و دوباره با فرشته‌ها سروکار دارم. با این حال روز اول کارم تحت‌تأثیر قرار گرفته بودم و گریه می‌کردم. دختر‌ها مامان صدایم می‌کردند و همین باعث می‌شد احساس مادرانه‌ای نسبت به بچه‌های همدم داشته باشم.»
 
مامان ثریای بچه‌های همدم آن‌قدر عاشق بچه‌هاست که دختر‌ها هم به او دلبستگی خاصی دارند «زینب گل‌کار دختر هجده ساله و معلول جسمی و حرکتی است. او وابستگی زیادی به من دارد، راستش را بخواهید من هم خیلی دوستش دارم هر وقت وارد همدم می‌شوم حتما سری به او می‌زنم و حالش را می‌پرسم. من هم وقتی مرخصی باشم او سراغم را می‌گیرد و از علت نبودنم سؤال می‌کند. این دختر‌ها واقعا فرشته‌اند. وارد خوابگاه که می‎شوم دورم جمع می‌شوند و بغلم می‌کنند. آن‌ها تشنه محبت هستند و ما هم از آن‌ها این محبت را دریغ نمی‌کنیم.»
 
آمدن کرونا برای مامان ثریا هم پرزحمت بود «راه رفتن با گان و ماسک آن هم برای ساعت‌های طولانی کار راحتی نیست. از طرفی هر روز باید علائم حیاتی بچه‌ها مانند تب و اکسیژن خونشان کنترل شود. اگر تب یا پایین بودن سطح اکسیژن داشته باشند قرنطینه می‌شوند و این کنترل کردن‌ها هر نیم ساعت یک بار انجام می‌شود.»

 
 

ترکیب پرستاری و خلاقیت

خاطره سیادتی سی و سه ساله است و یک فرزند شش ساله دارد. او از کودکی عاشق پرستاری بود «دخترخاله‌ام پرستار بود و من هم خیلی دوستش داشتم. او برایم حکم الگویی موفق بود. همیشه می‌گفتم می‌خواهم پرستار شوم. در این رشته قبول شدم و درسم که تمام شد طرحم را در اورژانس یک بیمارستان گذراندم.»
 
کار کردن در اورژانس سختی‌های خودش را دارد چنان‌که سیادتی می‌گوید: شب‌های سال تحویل خیلی برایم لذت‌بخش بود. با یکی از همکارانم به بازار می‌رفتیم و لوازم سفره هفت‌سین می‌خریدیم. با ذوق و شوق سفره می‌چیدیم و لحظه سال تحویل دور سفره جمع می‌شدیم. مردم با سفره‌مان عکس می‌گرفتند و از اینکه در شرایط پرکار اورژانس ذوق به خرج دادیم تشکر می‌کردند.
 
او بار‌ها و بار‌ها شب‌های پرکاری را در اورژانس تجربه کرده است شب‌های چهارشنبه سوری یکی از آن شب‌ها بود. «خاطرم هست یک شب ۶ کارگر با سرودست شکسته به بیمارستان آوردند. آن‌ها با وانت از سر کار برمی‌گشتند و در مسیر برگشت تصادف کرده بودند. مجبور شدیم از بخش‌های دیگر کمک بگیریم. در عرض چند دقیقه بخش اورژانس پر از جنب و جوش شده بود. تا کمک برسد سر یکی را بخیه می‌زدم زخم دیگری را شست‌وشو می‌دادم دست آن یکی را پانسمان می‌کردم.»
 
خاطره سیادتی پس از گذراندن طرحش به همدم معرفی می‌شود «روز‌های اول خیلی سخت می‌گذشت بین حس مادرانه و کارم گیر کرده بودم یک ماهی گذشت تا آرام آرام به کار کردن در همدم عادت کنم. بعد از مدتی کوتاه به کار کردن با دختر‌های همدم آن‌قدر خو گرفتم که وقتی بچه‌ها مادر صدایم می‌زدند حال خوبی داشتم.»
او از وجیهه عباس‌پور نام می‌برد و می‌گوید: وجیهه خیلی به من عادت کرده است. در این ۲ سال و نیم هر وقت من را می‌بیند به طرفم می‌دود و من را در آغوش می‌گیرد.
 
مامان خاطره دختران همدم نیز از ایام کرونا به عنوان روز‌های سخت یاد می‌کند «از اسفند ماه سال گذشته که کرونا شایع شد سخت‌گیری‌ها در همدم شروع شد. باید مراعات می‌کردیم تا بچه‌ها درگیر این بیماری نشوند. مثلا ملاقات روز‌های سه‌شنبه بچه‌ها متوقف شد و بچه‌ها فقط با تلفن از خانواده‌هایشان خبر می‌گرفتند این موضوع باعث شد دختر‌ها بی‌قرار شوند. در واقع برای پرستاری از دختران همدم باید کار درمانی را با خلاقیت ترکیب کنیم «مهربانی مهم‌ترین ابزار کار ماست. برای همراهی با این فرشته‌ها باید خلاقیت به خرج بدهیم.»
آن طور که پرستار‌ها می‌گفتند از سال گذشته تنها چند نفر از بچه‌ها به کرونا مبتلا شدند که با انجام مراقبت‌های لازم دوره قرنطینه را پشت سرگذاشتند.

 

نمونه‌گیری پرماجرا

او خاطره‌ای را به یاد می‌آورد «یادم هست از مرکز بهداشت برای تست کرونای چند معلول آمده بودند. دختر‌ها به ردیف نشستند و منتظر انجام آزمایش بودند. از ظاهر رنگ و رو پریده‌شان می‌شد فهمید دختر‌ها حسابی ترسیده‌اند. بنا بود دختر‌ها تست مخاط بدهند. با دختر‌ها صحبت کردم برای اینکه نترسند گفتم آقای دکتر قرار است دندان‌هایتان را ببیند. درست است بعضی‌هایشان بالای ۱۸ سال سن دارند، اما در هشت سالگی مانده‌اند. برای همین زود باورمان می‌کنند. من دختر‌ها را راضی می‌کردم تا دکتر به اصطلاح دندانشان را نگاه کند دکتر هم فوری نمونه بزاق گلو را می‌گرفت. برای مخاط بینی هم با بازی و شوخی بچه‌ها را راضی کردم. به آن‌ها می‌گفتم من انجام داده‌ام درد ندارد ببینم شما هم انجام بدهید بی‌درد است؟ دختر‌ها فوری راضی می‌شدند. کار انجام آزمایش که تمام شد فردی که از بهداشت آمده بود می‌گفت خیلی خوب توانسته‌ام با بچه‌ها ارتباط برقرار کنم و اگر نبودم کارش به این زودی‌ها تمام نمی‌شد.»

 

قند جایزه می‌دادم

مامان خاطره دختران همدم خاطره دیگری را به یاد می‌آورد «قبل از کرونا یکی از دختر‌ها آمپول داشت، ولی اجازه نمی‌داد آمپولش را بزنیم. از طرفی باید تزریقش انجام می‌شد. دخترمان در همدم ۱۸ سال سن داشت او به قندان روی میز نگاه کرد و گفت می‌شود برای جایزه به من قند بدهید؟ گفتم تو بیا آمپولت را بزنم خودم جایزه‌ات را می‌دهم. دخترک خوش‌حال آماده زدن آمپول شد. تزریقش که تمام شد دوسه دانه قند توی دستمال کاغذی گذاشتم و به او دادم. با خوش‌حالی قند‌ها را توی مشتش فشرد و به خوابگاه برگشت.»


پرستاران هر کدام به کاری مشغول هستند. در بین کارهایشان با هم خوش و بش می‌کنند. از دختر‌ها با هم حرف می‌زنند. وقت حرف زدن چشم‌هاشان برق می‌زند انگار از دختر‌های خودشان نقل قول می‌کردند. یکی از پرستار‌ها به خوابگاه رفت تا تب بچه‌ها را اندازه بگیرد. یکی دیگر از آن‌ها در حال عوض کردن پانسمان یکی از دختر‌ها بود دیگری هم دارو‌ها را برای دادن به بچه‌ها آماده می‌کرد. من، اما هنوز به قند‌های توی قندان نگاه می‌کردم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->