سرخط خبرها

مؤلفه‌هایی که زبان ادبی را از متن غیر ادبی متمایز می‌کند

  • کد خبر: ۵۴۵۶۱
  • ۱۴ دی ۱۳۹۹ - ۱۶:۴۶
مؤلفه‌هایی که زبان ادبی را از متن غیر ادبی متمایز می‌کند
«مسئله تقابل بین اندوه است و سوگواری. ممکن است سعی کنید این‌جور متمایزشان کنید که اندوه یک وضعیت است، اما سوگواری یک فرایند. با این حال، لاجرم اشتراکاتی دارند. یعنی، چون وضعیت است تحلیل می‌رود یا، چون فرایند است بهبود می‌یابد؟ چطور می‌شود گفت؟
روزبه یزدی | شهرآرانیوز - «مسئله تقابل بین اندوه است و سوگواری. ممکن است سعی کنید این‌جور متمایزشان کنید که اندوه یک وضعیت است، اما سوگواری یک فرایند. با این حال، لاجرم اشتراکاتی دارند. یعنی، چون وضعیت است تحلیل می‌رود یا، چون فرایند است بهبود می‌یابد؟ چطور می‌شود گفت؟ شاید بهتر باشد استعاری به آن‌ها فکر کنیم. اندوه عمودی است و سرگیجه‌آور. عوضش سوگواری افقی است. اندوه دلتان را به هم می‌زند. نفستان را می‌برد. نمی‌گذارد خون به مغزتان برسد. سوگواری شما را با خود به سمت‌وسوی تازه‌ای می‌کشاند.» ۱

حقیقتش این است از همان ابتدایی که داشتم با راننده موتور سر کرایه ۱۰ هزارتومانی میدان شهدا تا چهارراه دانش که نزدیک به مسیر تشییع بود چانه می‌زدم، تصمیمم را گرفته بودم. من اندوهگین بودم، اما برای سوگواری نمی‌رفتم. برای مشاهده می‌رفتم، برای دیدن جزئیاتی که نمی‌توان از قاب بسته تلویزیون دید. من برای دیدن مردمی می‌رفتم که زینت‌الانتخابات نبودند، آن‌هایی که هستند اگرچه دیده نمی‌شوند یا دستی وجود دارد که می‌خواهد آن‌ها را هر زمان که میلش می‌کشد بیرون بیاورد و بشنود و بعد دوباره توی پستو پنهانشان کند.

بیشتر برای پیدا کردن جزئی که بتواند نمادی باشد برای کلی تعریف‌ناپذیر که ما (هر انسان ایرانی) باشیم، زدم به دل خیابان امام‌رضا که در محاصره هتل‌هاست، جایی که جمعیت معنای تازه‌ای پیدا کرده بود. گاهی خلوت در جمع و جماعت یافت می‌شود. گاهی برای رهایی از این آوار تحلیل‌ها و کلمه‌های اینستاگرامی و توییتری، باید به دل جمعیت زد و شانه‌به‌شانه شد با آن‌که شبیه تو فکر نمی‌کند، با آن‌که روزگار را از دریچه دیگری می‌نگرد.
 
باید در چشم‌های مردم دقیق شد تا معنای جزئی از یک کل را فهمید. آن‌ها که باید حرف می‌زدند و تحلیل می‌کردند، فرصتشان تمام شده. حالا فرصت مردم است. «مردم» که می‌گویم دیگر قید و «اما» یی بعدش نیست، مردمی که همه خبر‌های ناامیدکننده را شنیده‌اند و از دعوا‌های سیاسی خسته شده‌اند. اما این قصه قصه دیگری است که قهرمانش فراتر از این جناح و آن جناح ایستاده است.

«نه چپ نه راست منم این منم برابر تو
به چشم من بنگر این منم برادر تو» ۲

دلم می‌خواست می‌توانستم من هم شعار‌هایی را که از پشت بلندگو فریاد می‌شد تکرار کنم، اما این تریبون هم دست آدم‌هایی بود که چندان همدلی را بلد نبودند، آدم‌هایی که به روایت‌های احساسی اکتفا می‌کنند و مهم برایشان گرفتن اشک است. چه حیف که تریبون بیشتر به کار اشک‌گرفتن آمده است تا توجه گرفتن، تا تأمل‌گرفتن. بیت‌ها و نقل‌قول‌ها بماند برای آن همه تریبونی که دارید. کاش این چند ساعت را به گوش همه‌مان استراحت می‌دادند، اما ....

سر می‌چرخانم تا نشنوم، تا چهره‌های کمتردیده‌شده‌ای را ببینم که آمدنشان را تردیدی بود، چهره‌هایی که گاهی در مرز‌های خودی و ناخودی بیرون می‌افتند، اما آن‌ها هم آمده بودند تا با جماعت هم‌نفس شوند که شکوه سوگواری در جماعت است، که سوگواری گاه شکوه نیست. سوگواران از صبح آمده‌اند تا قهرمان ملی‌شان را روی اقیانوس دست‌هایشان به حرم برسانند.

چشم می‌چرخانم: نم اشکی گوشه چشم‌ها، آدم‌های زیادی روی بام‌ها و دیوار‌ها و ایستگاه‎ها و موج جمعیت که عددش حیرت‌آور است، اما مهم حس حضور است، حس بودن با هم، حس اینکه رمز این سکوت و این مدارا یک نام است.

«در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی» ۳

جمعیت آن‌قدر زیاد است که خیلی‌ها می‌فهمند باید از دور دستی تکان دهند و به گریه اکتفا کنند. مهم آمدن بود و حضور، که حضور آدمی در روز‌های سوگواری، تکیه‌گاهی برای عبور از غم و بهت است. آمده بودند تا زیر شانه‌های وطن را بگیرند. سر بالا می‌آورم تا کبوتر‌های بی‌قرار در آسمان قاب دیگری باشد که این چشم‌های محزون ثبت کنند که ما روزی دوباره کبوترهایمان ....

چشم می‌چرخانم و خرسندم که اینجا کسی ما را حذف نخواهد کرد. چشم می‌چرخانم و خرسندم که حتی اگر همه «گرام»‌های دنیا حذفمان کنند، کسی نمی‌تواند خاطره و حافظه این جمعیت و شهر را پاک کند که این مردم خود تاریخ و خود میراث فرهنگی و خود زمان‌اند.

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان، چون است» ۴

جمعیت تکانت می‌دهد به سویی که همه چشم‌ها در انتظارش هستند. دوربین‌ها فراوان‌اند، اما روی کدام صفرویکی این شور سوگمندانه ثبت خواهد شد، این همدلی که در سوگ قهرمان فرصت بروز یافته؟ جمعیت تو را از لحظه‌ای به لحظه‌ای هل می‌دهد، از تاریخی به تاریخی، سکوت و صدای نفس‌هایی که با هم گره خورده‌اند و صدای قدم‌هایی که با هم گره خورده‌اند و صدای خاموش سوگواری مردم.

ایستاده‌ایم و من گوش تیز کرده‌ام تا بشنوم. پیرمردی زیر لب زمزمه می‌کند: «بگو پناه مى‌برم به پروردگار مردم.» و کودکی بلند به پدرش می‌گوید: «انگار همه‌چی وایساده.»

ما تکان می‌خوریم، ما راه می‌افتیم، ما بیرون می‌آییم از جمعیت، ما نگاه‌هایمان سمت جمعیت است. دوست دارم کسی زیر لب بخواند:

«به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد» ۵

از ازدحام بیرون می‌آیم. برای درک این لحظه‌ها همین حضور اندک کافی بود، همین حضور شکسته. بیرون می‌آیم و بیشتر محو مردم می‌شوم، محو آدم‌هایی که از ایستگاه اتوبوس بالا رفته‌اند، از دکه تلفن بالا رفته‌اند، از کیوسک مطبوعات بالا رفته‌اند، بچه‌هایی که از شانه‌های پدران بالا رفته‌اند.

بیرون می‌آیم و همه مسیر را پیاده خلاف جمعیتی که می‌آیند، ناخودآگاه به «ادبیت» فکر می‌کنم، به آن‌چیزی که شکل‌گرایان این‌گونه تعریفش کرده‌اند: «مؤلفه‌هایی مشخص که زبان ادبی را از متن‌های غیرادبی متمایز می‌کند.» برمی‌گردم و فکر می‌کنم این آمدن‌ها، این صبوری‌ها و این ماندن‌ها و این‌همه همدلی‌ها عین اختلاف‌ها و این غیرمنتظره‌بودن‌ها تنها زیر یک کلمه تعریف می‌شود: «ایرانیت»، آن‌چیزی که مجموعه‌ای است از «فرهنگ ایرانی»، «باور‌های مذهبی»، «فولکلور» و «سرگذشت»، آن چیزی که باید زمامداران قدرش را بدانند.
 


۱. عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه/ جولین بارنز/ ترجمه: عماد مرتضوی/ نشر گمان
۲. بیت از شهید احمد زارعی
۳. مثنوی معنوی
۴. حافظ
۵. غزلیات شمس
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->