خراسانی | شهرآرانیوز - رخدادهای تأثیرگذار تاریخ، جزو منابعی است که نویسندهها از آن برای آفرینش داستان هایشان بهره میبرند. نه تنها وقایعی، چون جنگها و انقلابها که حتی اموری مانند اختراعات، بیماریهای فراگیر و جز اینها دست مایه بسیاری از نویسندگان قرار گرفته و به خلق آثار داستانی انجامیده اند. شیوع بیماری عالم گیر کرونا از جنجالیترین و درعین حال اثرگذارترین و جدیدترین رخدادهایی است که میتواند موضوع داستان و رمان باشد؛ رمان «نارنجهای خیس» نوشته زهرا شعفی، داستان نویس مشهدی، بر همین ایده تکیه دارد.
البته این اثر داستانی که چند ماهی از انتشار آن میگذرد، ماجرایی عاشقانه را بر بستر روزهای قرنطینه و شایع شدن بیماری روایت میکند. پرستو دختر جوان و تنها، هم زمان با سربرآوردن بیماری کرونا، از مشهد راهی خانه روستایی خود در شمال کشور میشود و آنجا با مردی به نام هاکان آشنا میشود...
«نارنجهای خیس» سومین کتاب شعفی است. او زاده سال۱۳۴۴ است و قبلا ۲ اثر داستانی دیگر به نامهای «فانوسهای روشن» و «عمارت چوبی» چاپ کرده است. برای این بانوی نویسنده نیز مانند خیلی از نویسندهها نوشتن با نگارش انشاها و خاطره نویسیهای دوران دانش آموزی آغاز میشود. بیش از این را در چکیده گفت وگوی ما با او از زبان خودش بخوانید.
حکایت آشنای انشا
من از کودکی و به ویژه نوجوانی مینوشتم. زنگهای انشا برایم جدی و لذت بخش بود و بدون اینکه کسی از من بخواهد یا دقیقا بفهمم که ذاتا نویسنده ام، همیشه مینوشتم، به ویژه خاطراتم را. بعد از ازدواج و ورود به دنیای متأهلی، بیشتر از اینکه بنویسم، مطالعه میکردم، اما سال۸۳ شعری برای حضرت زینب (س) سرودم و به جشنواره شعری فرستادم که فرهنگ سرای امام رضا (ع) برگزار میکرد. شعرم دیده شد و بعد تصمیم گرفتم تحصیلات دانشگاهی را که در آن فوق دیپلم گرفته بودم، ادامه بدهم. بااین حال بعد از یک ترم درس را رها کردم. سال۹۰ با کلاسهای داستان نویسی در فرهنگ سرای امام رضا (ع) و فرهنگ سرای مصلی نژاد آشنا شدم.
در این کلاسها به طور فشرده و باعلاقه، شیوههای نویسندگی را آموختم تا بتوانم رهانوشتن را کنار بگذارم و در چهارچوب اصول داستان نویسی بنویسم. نتیجه این تلاشها چاپ اولین کتابم، مجموعه داستان «فانوسهای روشن»، در سال۱۳۹۳ بود. بعد از آن هم رمان اولم «عمارت چوبی» را سال۹۷ و رمان «نارنجهای خیس» را سال۱۳۹۹ منتشر کردم. به جز اینها داستانهایی در کتابهای مشترک با نویسندگان دیگر چاپ کردم و یک رمان به نام «هیلمن» هم دارم که به دلایلی آن را منتشر نکردم. همچنین یک نمایشنامه به نام «زر و زور و تزویر» برای خانواده شهدا نوشتم که تشکر آنها برایم بهترین خاطره شد.
همسایگی با خانه پدری اخوان
من اهل مشهد، اما متولد سرخس هستم. دوران کودکی و نوجوانی ام در رفت وآمد بین این ۲ شهر گذشت. خانه پدرم در کوچه شجاع التولیه ایستگاه سراب مشهد و در همسایگی خانه پدری مهدی اخوان ثالث بود. از کلاس اول دبیرستان به بعد برای همیشه در مشهد ماندیم. آمدوشد میان دام پروری پدرم و ساختمان مرتفعی که خانه برادرم در آن بود و زندگی کرد، با تضادهای فرهنگی این ۲ محیط، از من کودکی متفاوت با آرزوهای بزرگ ساخت.
شهر کوچک و مرزی سرخس و مشهد و حرم امام رضا (ع) و تهران بزرگ و قیاسها و تفاوتهای آنها شخصیت مرا شکل میداد. من به علت امور زندگی نمیتوانم وقت زیادی را به نوشتن اختصاص دهم، اما عاشق نوشتنم. هیچ کس از من نخواسته است و نمیخواهد که بنویسم. داستانها و سوژهها و شخصیتها خودشان سراغم میآیند و البته بسیاری از آنها هرگز نوشته نشدند و در ذهنم با تصویرهای رنگی به پایان رسیدند.
طبیعتی که داستان شد
ایده نوشتن رمانی درباره این روزهای شیوع ویروس کرونا در ایام قرنطینه به وجود آمد، وقتی فروردین و اردیبهشت و نیمی از خردادماه را به ناچار در قرنطینه خانگی گذراندم. طرح در ۱۰ روز در ذهنم شکل گرفت و بعد شروع کردم به نوشتن.
صبحهای زود مینوشتم و وقتی که نگارش نسخه اولیه را تمام کردم، یک ماه گذاشتمش کنار و بعد برگشتم و شروع کردم به بازنویسی. رمان در یک ماه ونیم تمام شد، در همه عمرم این قدر سریع ننوشته بودم. من عاشق شمالم. در سالهای قبل، ما چند بار عید نوروز با خانواده به شمال و حوالی شهر ساری سفر کردیم. در این سفرها از جادههایی فرعی و دوراهیها و سه راهیها میگذشتیم تا برسیم به ویلاهای گهرباران ساری.
وقتی شب میشد، اگر راه بلد نبودی و مسیر را اشتباه میرفتی، گم میشدی و ممکن بود کیلومترها از مسیر خودت دور شوی و بعد به ناچار این مسافت طولانی را برگردی. این مسیر شبانه تا اندازهای داستانی است: تاریک و پر از درخت و حیوانهایی که یک دفعه از وسط جاده باریک و گاه خاکی بیرون میزنند و تالابهایی کم عمق که دارند خشک میشوند؛ همین چیزهایی که در رمانم هست. روی هم رفته اولین چیزی که در داستانهای من شکل میگیرد، مکان است و بعد ماجراها و شخصیت ها.
به نوشتن رمانی تاریخی فکر میکنم
برای شخصیت اصلی داستانم، یعنی پرستو، چیزهایی مثل قرنطینه و سیل شاید در ظاهر بلاهای آسمانی باشند، ولی این عوامل دست به دست هم میدهند تا او نتواند به خانه روستایی اش در چمن دره برود و به ناچار در روستای بنفشه و نزدیک به هاکان بماند. قصه عشق از همین جا شکل میگیرد تا هاکان که یک بار ازدست دادن را تجربه کرده است، دوباره به عشق و آدمها ایمان بیاورد. این موضوع رمان من است که سعی کرده ام همه چیز در آن واقعی و ملموس باشد. برای کتاب بعدی ام، موضوعی تاریخی ذهنم را پر کرده، ولی ورود به این موضوع و نوشتنش خیلی دشوار است و خیلی تجربه و مطالعه میخواهد.