مسعود نبی دوست | شهرآرانیوز؛ بهره (بارو)، خیابان، ردیف درختان، جوب، بست و... مجموعهای از عناصر بالاخیابان و پایین خیابان که پیش از این در ۲ نوشتار درباره شان نوشتیم؛ آنها و درباره حضورشان در خاطرات جمعی و آنچه مشهدیهای قدیم در حافظه شان سپرده اند. این عناصر پس از آن، اما به کنایهها هم راه پیدا کرده اند، به مَثلها و در آخرین روایت، اما این نوشتار را به مقصد و مقصودی ختم میکنیم که «جوب» یا همان نهر خیابان باید به آن برسد.
جویی ازلی و ابدی
به شهادت خاطرات قدیمیهای مشهد، جوب آب خیابان انگار یک نشانه بی ابتدا و انتهاست؛ آبی که معلوم نیست از کجا آغاز میشود یا اگر معلوم است، متصل به یک منبع تمام نشدنی فرض میشود. در انتها هم معلوم نیست تا کجا ادامه دارد. شاید نشانهای از برکت باشد، همچنان که در سرچشمه آن، باور اتصال به دریایی ناپیدا بیان میشود. محمود ناظران پور در خاطراتش میگوید: «این آب از چشمه گیلاس تا سلطان مشرق جاری بود. در همه مسیر خیابان هم تمام آب انبارها و منبعهای حمامها را سیراب میکرد.
هر که هر آبی احتیاج داشت، از آن برمی داشت. هر که میخواست در آن آب تنی میکرد. هر زبالهای در آن ریخته میشد و غسل خانه مشهد به موجب آن دایر بود. دست آخر، اما بعد همه این گذر طولانی، در مزارع محمدآباد هنوز قدرت این را داشت که یک بچه هفت هشت ساله را از زمین بکند و با خود ببرد. بعد تازه میرسید به قلعه خیابان، به محل مالکان اصلی اش. مادرم تعریف میکرد که آخر کار با این آب در دامنه سلطان مشرق برنج میکاشته اند.»
همچنان که محمود ناظران پور میگوید، جوب آب خیابان، وسیله رفع بسیاری از نیازهای مردمان شهر بود، از شست وشو و زباله ریختن تا آب تنی. غلامحسین بقیعی هم در بخشی از روایت هایش از مشهد به این آب که میرسد، مینویسد: «مردی ۲ بال قبای پرپینه اش را به پر شال کمرش فرو برده، پاچه تنبان کرباسی اش را ورمالیده و درون نهر ایستاده بود. با سبد، برگهای سطح آب را میگرفت و در کنار نهر روی هم میانباشت.
به محض اینکه از دور پوست خربزه یا هندوانهای نمایان میگشت، چشمش را به آن میدوخت و قبل از اینکه به سرعت از پهلویش بگذرد، از آب میقاپید و پیش پسرش که پای چنار میلولید، میانداخت و.... قدری پایینتر زن جوان و گشاده رویی روی قلوه سنگی نشسته بود و چادر نمازش را به کمرش گره زده بود و زنجیر گردن گوسفند فربهی را که بع بع کنان در آب دست وپا میزد، گرفته بود و با لبخند به شاگرد کله پزی که روبه رویش ظرف میشست، گفت: تو رو خدا برو توی جوب زیر دمبه ش رو دس بکش. حیوون خیلی در عذابه. خدا عمرت بده، ثواب داره.»
خیابان، چنارها و اشجار قوی دارد
به غیر این اما، انگار این جوب و خیابان ۲ طرف آن، پای ثابت همه روایتها و سفرنامههایی است که درباره مشهد قدیم نوشته شده اند. از حاکمان و خوانین و سفرنامه نویسان تا همه مسافرانی که به بهانهای شرحی از این دیار نگاشته اند.
نمونه اینکه میرزا قهرمان، امین لشکر در بخشی از روایت سفر ناصرالدین شاه به مشهد در سال ۱۳۰۰ قمری این طور شرح میدهد: «رسیدیم به دروازه بالاخیابان. دیوار قلعه، نو، محکم و خوب است. دم دروازه بر سر نهر چشمه گیلاس که از این دروازه داخل شهر میشود، جهانسوز میرزای سپردار، پیاده ایستاده بود. خیابان چنارها و اشجار قوی دارد. آب چشمه گیلاس و... از همین بالاخیابان میرود و از صحن مطهر میگذرد و به پایین خیابان جاری و از شهر خارج میشود.» یا شیندلر، سیاح اروپایی، هم که در اواسط دوره قاجار به مشهد آمده بود، اشاره میکند: «آب مشهد از چشمه گیلاس میآید. در این رودخانه ماهیهای قزل آلای خوبی پیدا میشود.»
در این میان البته شاید کمتر کسی یافت شود که از این خیابان در بستر تاریخ گفته باشد و یادی نکرده باشد از کثیفی خیابان و جوی میانه اش. یکی از این معدود آدمها سوزوکی شین جو، راهب ژاپنی، است که در سفرنامه اش که نتیجه سفر او به فلات ایران در میانه دهه ۱۲۸۰ است، مینویسد: «میان خیابانی که به صحن مرقد امام هشتم (ع) میرسید، جویبار پاکیزهای روان بود و در ۲ سوی آن ردیف درختان توت و بید بلند و کوتاه کاشته بودند. میوههایی مانند سیب و انگور و گلابی محصول ماههای گذشته و نیز لوازم زندگی ساخت روسیه فراوان چیده و برای فروش گذاشته شده بود. در این خیابان مردمی از اقوام و ملل گوناگون مانند عرب و افغان و هندو و ترک و مغول و تاتار و قفقازی و یهودی و ارمنی در آمدوشد بودند و همهمه و صدای حرف زدن آنها آزارنده بود.»