سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ از مشهد، یک ساعت مسیر جادهای را که ۲ سوی آن از برف سفیدپوش شده بود به تماشا نشستیم تا حوالی قدمگاه به همان دامداریای رسیدیم که صالحی و همسرش آن را با قرض و قوله خریده بودند. انتهای یک مسیر خاکی در زبرخان، به دامداری آنها میرسد.
در همان ابتدای ورود به دامداری، سولهای قرار دارد که کاهها تا سقف روی هم تلنبار شده است. روبهروی سوله، ۲ طبقه خانه ساختهاند، یکی برای زندگی سرایدار و دیگری برای استراحت خودشان. چند قدم جلوتر از سوله، محوطهای که گاوها در آن قرار دارند با نرده آبی و زردرنگ محصور شده است. در حدود مرکز دامداری، فضایی برای شیردوشی در نظر گرفته شده است که در آن، شیر ۷۰ رأس دام روزی ۳ نوبت در ردیفهای دهتایی دوشیده میشود. فضایی سرپوشیده برای نگهداری گوسالههایی که تازه به دنیا میآیند نیز بخشی از دامداری است. البته این دامداری هنوز هم فضای خالی دارد که توسعه آن نیازمند سرمایه بیشتر است.
طیبه صالحی، زاده به سال ۶۲ است. حدود ۳ سال داشت که پدرش در جبهه شهید شد. برای او و خواهر و برادرش، از پدر فقط چند قاب عکس به جا مانده و خاطرههایی که مادر نقل کرده است. پدرش تا قبل از رفتن به جبهه، مشغول کار مرغداری و کشاورزی بود و آنها در روستای پوستفروشان اطراف نیشابور زندگی میکردند. «مادرم اینطور تعریف میکرد که وقتی پدرم قصد کرده بود به جبهه برود، چندبار به او گفته بود به جای این کار، کمک مالی کند. پدرم هم این کار را میکرده، اما دلش تنها به این کار رضایت نمیداده است.»
مادرم قالیبافی میکرد
پدرش پیش از اینکه به جبهه برود، مشغول ساخت خانهای در قدمگاه بود که هنوز تکمیل نشده بود. زمانی که پدر صالحی شهید شد، مادرش ۲۳ سال بیشتر نداشت و باید با ۲ دختر قدونیمقد و پسری که در شکم داشت، روزگار میگذراند. «مادرم بعد از شهادت پدر، شروع به قالیبافی کرد تا مخارج زندگی را جور کند. تا هفتسالگیام پیش پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکردیم، اما دوست داشت که مستقل باشد.»
صالحی بارها بیدارخوابیهای مادر پای دار قالی، درد دست، گردن و کمر و بغضهای او را دیده بود. هنوز به یاد دارد که مادرش در زمستان تا پاسی از شب با یکی از خانمهای همسایه رجبهرج قالی میبافت یا در ماه رمضان، از سحر پای دار مینشست. جدا از آن، در طول روز هم باید امور خانه و بچهها را رتق و فتق میکرد. «مادرم به ازای زحمتی که در قالیبافی میکشید، درآمد ناچیزی دریافت میکرد، اما خودش را سختی میداد تا ما درسمان را بخوانیم و بزرگ که شدیم، دستمان توی جیب خودمان باشد. حتی میخواستم قالیبافی یاد بگیرم تا کمک خرج باشم، اما به من یاد نمیداد تا از درسخواندن عقب نمانم.»
پس از چند سال زندگی در خانه پدربزرگ، کارهای نیمهتمام خانهای که ساخت آن در قدمگاه و با دستهای پدر آغاز شده بود، تکمیل شد و به خانه خودشان نقل مکان کردند. در طول این سالها هم مادر خانواده با حقوقی که از بنیاد شهید به آنها تعلق میگرفت و درآمدی که از قالیبافی داشت، مخارج خانه را تأمین میکرد.
همیشه دوست داشتم معلم باشم
صالحی در همه سالهای کودکی، در کنار سختیها، رؤیای معلم شدن را در سر داشت تا روزی بتواند قدردان زحمات مادرش باشد. در دوران مدرسه، هرگاه معلم میخواست بچهها را به چند گروه تقسیم کند تا در درسها به یکدیگر کمک کنند، صالحی در دلش خداخدا میکرد که سرگروه شود و به بچههای دیگر درس بدهد. «نزدیک امتحانات که میشد، به بعضی همکلاسیهایم که درسشان ضعیف بود میگفتم به خانهمان بیایند. یک تختهسیاه برای خودم درست کرده و با میخ به دیوار حیاط آویزان کرده بودم. گچ هم خریده بودم و همانجا به بچهها درس میدادم. همان روزها هم آرزویم بود که روزی معلم شوم.»
او و خواهر و برادرش به دلیل شرایط دشوار مالی، باید طوری درس میخواندند که در یک دانشگاه دولتی قبول شوند، زیرا تأمین شهریه دانشگاه شرایط را سختتر میکرد. «سال ۸۰ به دانشگاه فردوسی مشهد رفتم. ۲ سالی در خوابگاه ماندم تا اینکه خواهر و برادرم هم مشهد قبول شدند. مادرم در مشهد خانهای اجاره کرد تا کنار هم باشیم. من لیسانس جغرافیا گرفتم و بعد از آن، چند سالی در فهرست فرهنگیان بودم تا برایم کار پیدا شود. شرایطمان سختتر هم شده بود، زیرا اجاره خانه داشتیم و مخارجمان در مشهد بیش از قدمگاه بود.»
حسرت جای خالی پدر
جای خالی پدر از سال ۶۵ آنها را رها نکرد و در همه ابعاد زندگی ملموس بود. صالحی هنوز به یاد دارد که در روزهای کودکی، زمانی که همکلاسیهایشان را دستدردست پدرانشان میدیدند، او و خواهر و برادرش چقدر حسرت روی دلشان تلنبار میشد و آرزو میکردند دوباره حتی چند دقیقه دستهای پدر را سفت و محکم بچسبند. این در حالی بود که پدربزرگشان همیشه سعی میکرد نبود پدر را برای آنها جبران کند و میگفت آنها با بقیه نوههایش برایش فرق دارند. «از بعد مالی هم نبود پدر در همه این سالها حس میشد. حتی زمانی که در مشهد بودیم، خیلی از اوقات وسایل و چیزهایی را که برای درس و دانشگاه لازم داشتیم نمیتوانستیم تهیه کنیم، یا در کلاسهای فوقبرنامه به دلیل هزینهاش شرکت نمیکردیم. به هر حال، با هر سختیای بود، درسمان را خواندیم و بعد از اینکه درس خواهر و برادرم تمام شد، به قدمگاه برگشتیم.»
سال ۸۵ صالحی با پسر یکی از فامیلهای دورشان که آنها هم اهل روستای پوستفروشان بودند ازدواج کرد. بعد از چند سال که در انتظار پیدا شدن کار بود، سرانجام در مدرسهای در چناران مشغول کار شد. از آنجا که نذر کرده بود اگر به عنوان معلم استخدام شود اولین حقوقش را صرف کار خیر کند، ۳۰۰ هزار تومانی را که دریافت کرد برای خرید رایانه همان مدرسه پرداخت و حالا ۱۱ سالی میشود معلم مقطع ابتدایی و راهنمایی است.
صالحی معلم بود و همسرش نمایندگی بیمه داشت. هردو شغل و درآمد داشتند. میشود گفت زندگیشان روی غلتک بود. چند سال بعد از ازدواجشان، همسرش با یک نفر در مشهد شریک شد و چندین نمایندگی بیمه در شهرهای مختلف به راه انداختند. اوضاع خوب پیش میرفت تا زمانی که این شراکت تمام شد و در پایان کار، متضرر شدند. این ضرر آنقدر بود که نوعی ورشکستگی محسوب شود. آنها دوباره از صفر شروع کردند و نمایندگی بیمه را در دفتر قدمگاه و مشهد ادامه دادند.
نمیخواستیم بیگدار به آب بزنیم
۵ سالی از زندگی مشترکشان گذشته بود که ایده راهاندازی یک دامداری به ذهنشان رسید. پدر همسر صالحی در کنار خانهاش دامداری کوچکی با حدود ۱۰ رأس گاو داشت، اما سالخورده شده بود و دیگر انجام دامداری برایش دشوار بود. او و همسرش، علاوه بر اینکه خواستند باری از دوش بزرگ خانواده بردارند، ایده راهاندازی کسبوکار دومی هم برای خودشان داشتند. «زمانی که ایده دامداری به ذهنمان رسید، پسر دومم را باردار بودم. همسرم میگفت دامها را از پدرش بخریم، زمینی اجاره کنیم و دامها را آنجا ببریم، اما من همانقدر که برای این ایده مشتاق بودم، برایم سخت هم بود. همه اش فکر میکردم اگر از پسش برنیاییم، چه میشود؟ هیچ سرمایهای نداشتیم. فکرم مشغول این بود که مبادا بیگدار به آب بزنیم. بالأخره با کمک هم، این کار را شروع کردیم. طرف حساب ما پدر همسرم بود و برای پرداخت پول دامها با ما راه میآمد.»
هزینه دامهایی که آن سال خریداری کردند ۱۰۰ میلیون تومان شد که قرار شد در مدت ۲ یا ۳ سال، این هزینه را بپردازند. آنها یک زمین دوهزارمتری از فامیل برای دامداری اجاره کردند. به این دلیل که سرمایه چندانی نداشتند، به زمینی کوچک قناعت کردند، آن هم بالاتر از قدمگاه که جای مناسبی برای دامداری نبود. «فضای آنجا برای دامداری سنتی مناسب بود. حتی هزینه این را که به کارگر حقوق بدهیم نداشتیم؛ بنابراین همسرم و ۲ برادرش که آنها هم سهم کمی در دامداری داشتند، کارها را انجام میدادند. همسرم در کنار کار بیمه، دامداری هم انجام میداد. طوری بود که بعد از نماز صبح به دامداری میرفت تا به نوبت شیردوشی برسد.»
ریسک خرید زمین بدون سرمایه
۳ سال کار را در همان دامداری ادامه دادند. بعد از آن، قصد کردند فضای بهتری برای کار بگیرند. از طرف دیگر صاحب ملک هم زمین خود را میخواست و در آن سوی ماجرا، پولی برای خرید زمین نداشتند. با جیب خالی دنبال زمین برای دامداری میگشتند و حتی وقتی داشتند قولنامه خرید یک زمین دوازدههزارمترمربعی را با قیمت ۹۰ میلیون تومان امضا میکردند، نمیدانستند باید از کجا پول آن را تأمین کنند. «۳ سالی که در دامداری اجارهای بودیم، با وام توانسته بودیم تعداد دامها را از ۱۰ رأس به ۴۰ تا ۵۰ رأس برسانیم و زمانی که میخواستیم زمین بخریم، هنوز زیر بار قرض دامداری قبلی بودیم، اما باز هم برای خرید زمین وام گرفتیم و چند رأس دام فروختیم تا پول جور شد.»
از زمانی که کار دامداری را شروع کرده بودند قسط و قرضهایشان زیاد شده بود، زیرا به قول خودشان، با دست خالی شروع کرده بودند و هرچه درآمد داشتند صرف خود کار میکردند تا بتوانند کارشان را توسعه بدهند. طبیعی است که برای توسعه کار، به سرمایه بیشتری نیاز داشتند که جز با قناعت به دست نمیآمد. «سال ۹۷ بود که همه طلاهایم را جز حلقه ازدواجم برای کار فروختم که ۲۰ میلیون تومان شد و برای ساخت شیردوشی صنعتی از آن استفاده کردیم.»
در این سالها آنقدر اول هر ماه قسط پرداختهاند که دیگر عادت کردهاند. شادی واریز حقوق برای صالحی در حد چند دقیقه است. بعد از آن، همهاش بابت قسط واریز میشود. «روزی که این دامداری را افتتاح کردیم، مسئولان زیادی از اینجا بازدید کردند، اما بعد از گذشت ۲ سال، هنوز تسهیلاتی که قولش را داده بودند عملی نشده است. ما با وامهای بسیاری که گرفتیم، تاکنون ۲ میلیارد تومان در این دامداری هزینه کردهایم، از هزینه خرید زمین تا ساخت سرپناه، خرید دام، تجهیزات لازم و ...، اما باز هم از ما حمایتی نشده است.»
خوشحالیم که کم نیاوردیم
صالحی و همسرش دامداری را از صفر مطلق شروع کردند. اکنون در این دامداری ۱۱۰ رأس گاو دارند که ۷۰ رأس از این تعداد شیری هستند. روزی یک تن و ماهانه حدود ۳۵ تا ۴۰ تن شیر تولید میکنند. علاوه بر آن، گوساله نر هم پروار میکنند و سالی حدود ۲۰ تا ۳۰ رأس پروار به فروش میرسانند. «من و همسرم اعتقاد داریم یا نباید کاری را انجام بدهیم یا اگر انجام میدهیم، باید در حد خودمان درجهیک باشیم. با اینکه در شروع و هنگام کار دامداری سختی بسیاری کشیدیم و اول کار احتمال ورشکستگی را هم در نظر گرفته بودیم، اکنون که به این دامداری نگاه میکنیم، خیلی خوشحالیم که کم نیاوردیم و تحمل کردیم.»
صالحی تعامل با کارخانهها برای فروش شیر را نتیجه انجام کار به شیوه درست در دامداری میداند. کیفیت شیر در دامداری حرف اول را میزند و کارخانهها در رقابت میان دامداران، خریدار شیر باکیفیتی هستند که از نظر نبود بار میکربی در آزمایشها سربلند بیرون بیاید. «خوشبختانه در میان ۲ کارخانهای که با آنها کار میکنیم، به لحاظ کیفیت شیر، جزو دامداریهای اول تا سوم هستیم. هماکنون نیز با یک کارخانه که برند معروفی هم هست کار میکنیم.»
دامداری هنوز ظرفیت اشتغالزایی را دارد
زمانی که ایده دامداری به ذهن صالحی و همسرش رسید، هردو شغل و درآمد بهنسبت خوبی داشتند. زندگیشان هم روی غلتک افتاده بود و به شغل دومی نیاز نداشتند یا بهاصطلاح میتوانستند سری را که درد نمیکرد دستمال نبندند. اما این ریسک را پذیرفتند و اکنون دستکم برای ۴ نفر شغل ایجاد کردهاند. البته دامداری آنها ظرفیت اشتغالزایی برای افرادی بیش از این تعداد را نیز دارد، اما هنوز نمیتوانند حقوق تعداد بیشتری تقبل کنند. «برخی افراد سرمایه دارند، اما با آن سرمایهگذاری بیدردسر یا صرف هزینههای لوکس میکنند. من و همسرم در کنار کار خودمان، سرمایه و اعتباری را هم صرف تولید کردیم، اما تاکنون از ما به عنوان کارآفرین حمایتی نشده است. فکر میکنم اگر شغل دیگر و در نتیجه پشتیبانی مالی کارهایمان را نداشتیم، در مدت ۵ سال نمیتوانستیم برای خودمان دامداری بخریم و به اینجا برسیم.»
درآمد داشتیم، اما نمیتوانستیم برای خودمان خرج کنیم
صالحی از کودکی کمتوقع تربیت شده بود، اما در شرایط سختی که تجربه میکردند، خیلی بیشتر از قبل صرفهجویی میکرد. هر چه لازم بود یا هر وسیلهای دوست داشت در خانه داشته باشند، اما شرایط مالی جوری نبود که آن را تهیه کنند، با خود میگفت: در آینده میخریمش. «قبل از اینکه دامداری را راه بیندازیم، مخارجمان بیشتر بود. سالی چند بار لباس میخریدیم و بهترین مسافرتها و رستورانها را میرفتیم، اما بعد از شروع به کار دامداری، فقط توانستیم سالی یک دست لباس بخریم یا برای نمونه، حالا ۳ سالی میشود که مسافرت نرفتهایم. سختی کار اینجا بود که من و همسرم درآمد داشتیم، اما نمیتوانستیم هزار تومان از آن را خرج خودمان کنیم و یکراست باید برای قسط و قرض میپرداختیم. دوران سختی بود، اما حالا مزه این سختی زیر زبانمان شیرین است.»
او در عمل هم نشان داده است که عاشق معلمی است، دانشآموزانش را مانند فرزندان خود دوست دارد و برای آگاهی آنها وقت میگذارد. از آن گذشته، میان سخنانش درباره ۲۳ دانشآموز کلاسش، معلوم است ریز مشکلات خانوادگی آن بچهها را هم میداند و غصهشان را میخورد. جدا از آن، روشهای خاص خودش را دارد و معتقد است نباید برای دانشآموزان ابتدایی، معلمی سختگیر بود، زیرا آنها از درس زده میشوند.
زمانی که به دلیل کرونا مدرسهها تعطیل شد، با تلفن همراه برای دانشآموزان کلاس آنلاین برگزار میکرد، اما ۴ نفر از دانشآموزانش به دلیل مشکلات خانوادگی و اینکه بضاعت مالی نداشتند، نتوانستند تلفن همراه تهیه کنند. باز هم عشق به معلمی او را به گذشت واداشت. «حتی از اداره آموزش و پرورش برای این بچهها پیگیری کردیم، اما تلفن همراه برای آنها تأمین نشد. مدرسه اعلام کرد بچههایی که تلفن همراه ندارند کلاسها را از طریق تلویزیون دنبال کنند و معلم وظیفهای برای برگزاری کلاس ندارد. اما من، خودم، خواستم برای این بچهها در مدرسه کلاس حضوری بگذارم، زیرا معلوم نبود که آنها بتوانند کلاسهای تلویزیون را تماشا کنند و چیزی یاد بگیرند. اکنون ۲ روز در هفته با این بچهها کلاس حضوری دارم. یکی از شاگردانم هم خانهاش نزدیک خانه ماست و اگر خودم نتوانم، پسرم را میفرستم کتاب و دفترش را بیاورد تا ببینم تمرینها را حل کرده است یا نه.»
تأمین سبد غذایی برای دانشآموز محروم
در روستاهای محرومی که تاکنون خدمت کرده است ضعف مالی خانوادهها و نبود کمترین امکانات بهداشتی مانند حمام را در خانههایشان به چشم دیده است و آنطور که میگوید، بیشتر معلمانی که در مناطق محروم کار میکنند سعی میکنند به خانوادههای دانشآموزان نیز از نظر مالی کمک کنند. «همین حالا دانشآموزی دارم که پدرش فوت کرده است و ۲ خواهر و برادر دیگر هم دارد. مادرش برای تأمین مخارج، تابستانها در باغ برای میوه جمعکردن کمک میکند. باقی سال را نیز در خانههای مردم کار میکند، اما باز هم برای کرایه خانه میماند. به همین دلیل من و خواهرم پول میگذاریم و برای این خانواده سبد غذایی تهیه میکنیم.»
او معلمی را فقط درس دادن نمیداند بلکه خودش را در مشکلات زندگی بچهها نیز دخیل میکند، از حل بعضی گرفتاریهای مالی تا سر و سامان دادن به روابط تیره و تار بعضی والدین. «گاهی بعضی دانشآموزان با من درددل میکنند. ۲ سال قبل، کلاس دوم درس میدادم. پدر و مادر یکی از دانشآموزانم به دلیل مشکلاتی که بینشان بود قصد داشتند جدا شوند و پیامدهای طلاق در رفتارهای این بچه مشهود بود. مشخص بود کمبود محبت پیدا کرده است. حتی جدایی پدر و مادرش را در نقاشی هم نشان میداد. من و مدیر مدرسه مشکلات پدر و مادر این دانشآموز را پیگیری کردیم تا در نهایت رفع شد. سال بعد، این دانشآموز خیلی خوشحال و خوشاخلاق شده بود.»
برخورد رسمی با بچهها را نمیپسندد و معتقد است معلم باید با دانشآموزانش دوست باشد و با بداخلاقی او، دانشآموزان لج میکنند. شاید دلیل خوشاخلاقی امروزش به دوران تحصیل خودش برمیگردد که معلم فلسفه و منطق مدرسهشان جوان و خوشبرخورد بود و الگوی او برای معلمی شده بود و حالا سعی میکند او هم برای دانشآموزان انگیزهای باشد. «در دوران ابتدایی، معلم بداخلاقی داشتیم که خیلی از او میترسیدم. حتی به یاد دارم وقتی مادرم میخواست به مدرسه بیاید و برای برخورد این معلم تذکر بدهد، من گفتم نیاید، زیرا میترسیدم با من لج شود. علاوه بر روحیات شخصی خودم، به دلیل تجربه همان معلم بداخلاق، از اینکه با بچهها تندی کنم متنفرم.»