معصومه فرمانیکیا | شهرآرانیوز؛ برای ما همهچیز از یک ظهر زمستانی در انتهای سال شروع میشود. برای من و عکاس روزنامه که بارها و بارها این کوچهها را گشتهایم و تقریبا همهجای آن را میشناسیم، پنجتن تازگی خاصی ندارد.
ماجرا از زمانی شروع میشود که در کشوقوس روزمرگیها و درحالیکه اخبار بازدید شهردار منطقه و مدیران شهری از مراحل ساخت سریال هشتآباد به گوشمان میرسد، وقتی را برای همراهی با این گروه هنری تنظیم میکنیم. روزی آرام و سرد است، اما هیجانی که ما را بهسمت داستان سوق میدهد، شوروحالی به لحظههای ما میدهد.
تصور کنید روایت این هفته ما، حکایت سکانسهای سریالی هفدهقسمتی است که برگرفته از تجارب شخصی و خاطراتی است که علی مسعودی، طنزپرداز شناختهشده مشهدی، دارد. سریالی که بیشتر عواملش اهل مشهد هستند. علی مسعودی، نویسنده آثاری، چون «کوچه اقاقیا»، «سهدونگ، سهدونگ»، «ساعت خوش» و «سهدرچهار»، علاوه بر نویسندگی، کارگردانی این سریال را هم برعهده دارد. در کنارش جواد خواجوی، هنرمند دیگر مشهدی، و رابعه اسکویی، از چهرههای نامآشنا، قرار گرفتهاند.
مسعودی فیلمسازی سرحال و پرتلاش است و تا مرحلهای پیش رفته است که میتوان مشتاق دیدن و تماشای آثار بعدیاش بود. اصلا او را از روی این اصل و خصوصیات اخلاقیاش میشناسند که بخشهای ناامیدکننده و بازدارنده زندگی را میتواند در قالب طنز به کاممان شیرین کند. آدمی که درگیر چالشها و فرازونشیبهای زندگی در مشهد بوده است و به محیطهای اطراف اشراف کامل دارد. اگر قرار باشد قصهای را به تصویر بکشد و روایتگری کند، حتما حرف تازهای برای گفتن دارد. همه عوامل و دستاندرکاران سریال به این موضوع اعتراف میکنند.
روایتی متفاوت از دهه ۶۰
در دهه ۶۰، روزگار بدون ماهواره و اینترنت و تلفنهمراه و گیمنت، بهترین کار، تلویزیون تماشاکردن است. این جعبه جادویی ذهن خیلی از آدمهای آن دوران را قوام میداده است. قصه سریال هشتآباد در سال ۶۶ روایت شده و درباره خانوادهای است که در حاشیه مشهد زندگی میکند و با خرید یک تلویزیون رنگی اتفاقات جالبی برای آنها رخ میدهد. عوامل ترجیح میدهند تا زمان پخش، داستان لو نرود. البته تا این اندازه متوجه میشویم که این خانواده صاحب ۴ پسر شیطان و پرشروشور است و پدرشان تلویزیون را بهدلیل طلبی که از شخصی دارد به امانت میگیرد و در نبود او و مادر خانواده تلویزیون میشکند و بچهها مجبور میشوند برای تهیه پول خرید تلویزیون، زائر به خانه بیاورند و.
چند ماه است کار فیلمبرداری شروع شده است و تقریبا مراحل پایانی کار درحال ضبط است.
قرار، نوروز ۱۴۰۰
عوامل و دستاندرکاران که تعدادشان کم هم نیست، چند ماه پرتکاپو را برای ساخت سریالی تازه در مشهد گذراندهاند و در منطقه ما و حالا بین اهالی محله جا افتادهاند و کلی دوست و آشنا پیدا کردهاند. روایت سریال هشتآباد در همین مدتی که از تولید آن میگذرد، دهانبهدهان چرخیده است، اینکه اصل داستان مربوط به دهه ۶۰ میشود و قرار است نوروز ۱۴۰۰ یعنی تا چند ماه آینده از سیما پخش شود، اما تماشای این گروه و گپزدن با آنها که برخیهایشان هنرمندان مشهدیاند و برخیها سنتشکنی کردهاند و ساخت سریال را دور از پایتخت رقم زدهاند، دور از لطف نیست.
روایت سریال در محلهای قدیمی
لوکیشن فیلم در فضای باز و بیابانمانند آخر محله پنجتن ضبط میشود. یادم نمیآید در این چند سالی که در این منطقه کار میکنم، هیچوقت پنجتن و کوچههای آن را خلوت دیده باشم. هنوز تعصب غریبی درباره زندگی قدیم بین ساکنان آن موج میزند که زندگی به سبک نو و جدیدش روی آن تأثیر نگذاشته است. باهمبودن اولین چیزی است که در کوچهپسکوچههای محله حس میشود، در کنارش گرمای مهماننوازی است. این اصل همچنان رخوت و کسالت را از روزمرگیهای زندگی آنها بیرون میکشد و متفاوتشان میکند. هنوز دورهمی زنها با چادرهای رنگی در کوچهپسکوچههای طولانی آن دیده میشود. در همین مدتی که از کار رسانهایام در این محدوده میگذرد، فهمیدهام استقامت و قوت در برابر مشکلات در وجودشان نهادینه شده است و سختکوشاند و کمادعا. شاید همین ویژگیهاست که باعث شده است کارگردان برای ضبط سریال زحمت خانهبهدوشی را به جان بخرد تا روایت در یک محله قدیمی و بهقول خودشان بکر اتفاق بیفتد.
جمعیت این محدوده حالا فراتر از اعدادوارقامی است که فکرش را میکنیم. بیشتر ساکنان محله از همان زمانی که پنجتن خالی از سکنه بوده است، این نقطه را برای زندگی انتخاب کردهاند و در طی سالها این محله جان گرفته است و برای خودش شهر کوچکی شده است. گویش خیلی از بزرگترها همان لهجه مشهد قدیم است و نوع پوشششان هم همینطور، اما بیشتر زنان و دختران امروزی با مد روز پیش میروند.
کوچک، اما اقیانوسی
شاید خیلیها وقتی میشنوند یک سریال طنز نوروزی در پنجتن فیلمبرداری میشود و کلید میخورد، بهنظرشان میرسد چیز دندانگیری آنجا نباشد و چرا باید محل فیلمبرداری محدودهای به این دورافتادگی از شهر باشد.
اما بهنظر یکی از اهالی، باید این محله را اقیانوسی تماشا کرد. پنجتن با بافت قدیمی و کوچههایی که کهنگی دلچسب و چشمنوازی دارد، هنوز عابرانش زنبیلهای پلاستیکی برای خرید به دست میگیرند و هنوز هم شبنشینیها و میهمانیهایشان، انتخاب شایستهای برای این سریال است.
تمام اتفاقات و روایات داستان هشتآباد آنجا رقم نمیخورد و برخی سکانسها در محلههای نوغان و بافت قدیمی ضبط شده است، اما اصل جریان و روایتی که اتفاق میافتد، روی همین نقطه و محور است. تقریبا مراحل ضبط به آخر رسیده و سکانسهایی از نانوایی، اغذیهفروشی و خانههای همین محدوده انتخاب و گرفته شده است.
استقرار در نقطه طلایی
عوامل فیلم یک نقطه طلایی از محله را برای استقرار انتخاب کردهاند؛ خیابان پنجتن ۷۹. باید این کوچه را که شاخههای تناور درختان در آن در هم لولیده شدهاند و آسمان را از چشم پنهان میکنند و محصول خوشذوقی یکی از ساکنان است، از نزدیک دید. اینکه از زمانی که ساکن محله شده تکتک درختها را با دست خود کاشته و سرتاسر آن را به کوچهباغی کممانند بدل کرده است.
صبح زمستانی مطبوعی است، درست شبیه بهار. صدای چهچه پرندگان کوچه را برداشته و بهاریترش کرده است. ترابی، از عوامل پشت صحنه، به فضایی راهنماییمان میکند که بازیگران مشغول آمادهشدن هستند، برخیهایشان در اتاق گریم و برخیها در بخش لباس.
اتاق گریم و لباس کنار هم قرار دارد، با کمی فاصله از صحنه فیلمبرداری. هر ۲ اتاق شلوغ و پررفتوآمد است. طراحان لباس، اتاقی را با انواع پوششها که مربوط به دهه ۶۰ است آماده کردهاند، لباسهای خالی از آدمها سر چوبلباسی جا خوش کردهاند، شلوارهای چیندار و پیراهنهای رنگارنگ نیز. کمی وقت داریم تا لباسها را برانداز کنیم.
سیما سلامی طراح صحنه و لباس است. خونگرم و خوشزبان، اما معلوم است حسابی سرش شلوغ است. با همه اینها سعی میکند همه کارها را با هم راه بیندازد. او مشغول خوشوبش و گپوگفت با کسانی است که امروز قرار ضبط دارند.
زن جوانی که ساکن همین محدوده است، فرزند شیرخوار یکماهونیمهاش را برای ضبط فیلمبرداری امروز آماده میکند. الینا نوروزی قرار است فرزند خانوادهای کُرد شود که سالهاست بچهدار نمیشدند و با توسل به امامرضا (ع) حاجت گرفتهاند و برای ادای نذر به مشهد آمدهاند تا سرانجام با خانوادهای که در پنجتن زندگی میکند آشنا میشوند و بعد هم اتفاقات بعدی.
آمادهشدن برای فیلمبرداری
سیما سلامی پتوی صورتیرنگی را برای نوزاد بیرون میکشد. لباسهای نوزاد باید متناسب با همان ایام باشد.
سیمین بهفر هنرمند و بازیگر تئاتر است و نقش مادر نوزاد را دارد. بهفر لباس کُردی سبزرنگی پوشیده و آماده ضبط سکانس امروز است. همسرش برای ادای نذر و خرید گوسفند پیشقدم و با خانوادهای آشنا میشود که در حوالی شهر زندگی میکند و زائر میپذیرد. در همین حال جواد خواجوی که نقش پسر بزرگ خانواده را بازی میکند، وارد اتاق لباس میشود و مشغول خوشوبش با سیما سلامی و دیگر بچهها.
بعد از پوشیدن لباس قرار به گریم خواجوی است و به همین علت فرصت زیادی برای گفتگو ندارد. خواجوی میگوید: درباره این سریال مصاحبه زیاد کردهام و حرفها همان است و تغییر نمیکند. این یعنی اینکه تمایلی برای ادامه گفتگو ندارد. چند دقیقهای داخل اتاقک لباس عوض میکند، شلوار پر از ساسونی که به پا دارد، کلی قیافهاش را تغییر میدهد و میرود که برای ضبط صحنه امروز آماده شود.
دستاندرکاران به فکر این هستند که سوژه سریال لو نرود و عوامل سریال باید بعد از چند ماه کارکردن خسته باشند، اما اینطور نیست. یک نفر که هنوز نمیشناسیمش و معلوم است از عوامل تولید است، وارد اتاق میشود و بایدونبایدهای کار امروز بچهها را توضیح میدهد. من و عکاس ترجیح میدهیم بقیه ماجرا را سر صحنه فیلمبرداری که گفته میشود تا اذان ظهر ادامه دارد و بعد از آن برای ناهار تعطیل میشود، دنبال کنیم.
روایتگری دهه ۶۰ در سال ۱۴۰۰
سلامی تعریف میکند: بهنمایشگذاشتن زندگی در دورانی که چندین دهه از آن گذشته خیلی سخت است، حتی در این قسمت شهر که معماری و بافت در برخی کوچهها و نقاط هنوز بکر است و تغییر زیادی نکرده است. دلیل انتخاب فیلمبرداری هم شباهت این محیط با آن دوره است. بازهم دکور داخل منازل با آن دههها فرق میکند. در دههای که سریال روایتگر آن است، هنوز لوستر بهمعنی امروزی نبود و خیلی خانوادهها مبلمان نداشتند و فضای بیشتر منازل سنتی و قدیمی بود و مغازهها شیشه سکوریت نبودند و خیلی نکات دیگر که از ظرافتهای کار هستند و باید خیلی دقت شود که ذهن باهوش مخاطب ما را درگیر نکند.
او توضیح میدهد: برای دکور خانهها خیلی از وسایل را همراه خودمان آورده بودیم و برخیهایشان را هم خریدیم. درمجموع پیداکردن و انتخاب برخی وسایل فرایندی طولانی داشت. باید در تکتک سمساریها بهدنبال یک وسیله میگشتیم. خوشبختانه با همکاری و همراهی ساکنان محله کار زمین نماند. تصور نمیکردیم تا این اندازه روی خوش نشان دهند. بههرحال رفتوآمدها و سروصداها را به جان خریدند و هر کجا کاری از دستشان ساخته بود، کم نگذاشتند.
یک پلان متفاوت
همراه عکاس راهی صحنه اصلی فیلمبرداری میشویم، در کوچهپسکوچههایی که تعداد خانههای فرسوده بیشتر است و به زمینهای خالی و رها ختم میشود. اینجا سوز باد بیشتر است و تن آدم مورمور میشود. با وجود سردی هوا، آفتاب هم هست و چشم را میزند. مجبور میشوم دستها را سایهبان کنم. محیط سوتوکور اطراف را ساکنان محل برای تماشای پلانهای یک سریال محاصره کردهاند.
جمعیت زیادی که از دور دیده میشوند، عکاس را سر ذوق میآورند. صدای پارسکردن سگها از همان فاصله شنیده میشود و گوسفندانی که داخل میدان هستند.
صدابردار مدام تذکر میدهد سکوت باشد تا نیازی به تکرار ضبط دوباره صحنه نباشد. علی مشهدی هم آماده ضبط یک پلان است. او هم برای گفتگو عذرخواهی میکند و میگوید گفتنیها را وقت تماشای سریال ببینید.
زنها با همان چادرهای رنگیشان به تماشا ایستادهاند و دایره بزرگی را شکل دادهاند. معلوم نیست سکانسها آنقدر تماشایی است که نگاه خیلیها را میخکوب کرده است یا تجربه فیلمبرداری در محله برای اهالی تازگی دارد. به جمعیت که میرسیم، دستها ناخودآگاه به اشاره سکوت روی بینی میرود و میخواهند بلند حرف نزنیم، انگار مراحل کار را یاد گرفتهاند.
بچههایی که قلمدوش مردهای جوان شدهاند و پیرمردهایی که به آفتاب کمرمق دل بستهاند و صندلیشان را برای تماشا آنجا گذاشتهاند و بازیگوشی پسربچههایی که از سربهسر گذاشتن سگها لذت میبرند، همه و همه فضای سوتوکور بیابان را تماشاییتر میکند. در این بین چند نفر از اهالی از حضور نماینده رسانه بینشان خوشحالاند و مشکلاتشان را در میان میگذارند.
آرزویی که بر دل است
نمیدانم چرا از بین آن همه جمعیت، علی نوجوان را برای مصاحبه انتخاب میکنم. شاید بیربط به چشمهای شوخ و شیطانش نباشد که با اشتیاق مراحل ضبط فیلم را تماشا میکند. بیمقدمه شروع میکنم و میپرسم چرا اینجاست؟ بیتکلف حرف میزند: «تابستانهایی که خانوادهام اصرار به کارکردنم دارند، با ۲ چیز میگذرد؛ خیالبافی و رؤیاپردازی. میدانم اگر بچه این محله باشی و بین خانوادهای بزرگ شوی که وضعیت مالی مناسبی ندارد، شاید نتوانی به خیلی از آروزهایت برسی، اما من خیلی دلم میخواهد بتوانم خیالهایم را اجرا کنم. نمیدانم چقدر میتوانم به آرزوهایی که دارم برسم.
البته برخیهایشان ناگفتنی است. مادرم میگوید فکر بعضی از چیزها را از سرم بیرون کنم، مثل همین بازیگری که کلی آرزویش را دارم، اما هیچوقت تصور نمیکردم پشتصحنه یک سریال را از نزدیک ببینم. این اتفاقی را که در محلهمان افتاده است، به فال نیک میگیرم و مطمئن هستم خدا کمکم میکند. خیلی از بچههای اینجا بازیگری را دوست دارند و دلشان میخواهد پیشرفت کنند. شما که باور مادرم را ندارید، اینکه من باید فکر این چیزها را از سر بیرون کنم؟»
با لبخند نگاهش میکنم و میگویم ایمان دارم بهجایی که دوست داری و میخواهی میرسی. بهقدری محکم و باایمان واژهها را ادا میکنم که علی میخندد.
همه حواسشان را دادهاند به بازی بازیگران، بعضیها ذوق کردهاند و برایشان کف میزنند. در آن میان دخترکی ریزنقش محو تماشاست. کسی چیزی در گوشش میگوید و ریز میخندد، بعد متوجه میشوم مربوط به یکی از صحنههای فیلم است. الهه میگوید: «بازیگری را خیلی دوست دارم. فکر میکنم همه جوانها عشق شهرت و بازیگری باشند. تنوع و هیجانی که برای تولید سریال از نزدیک دیدهام، ترغیبم کرده است روی این موضوع بیشتر تمرکز کنم.»
بازیگران آموزش لهجه دیدهاند
خصلت مهماننوازی اهالی محله، بازیگران را نمکگیر کرده است. خیلی از عوامل به این موضوع اشاره میکنند. با نوید احمدزاده، مدیر برنامهریزی، همانطور که به خودرو تکیه داده است و خستگی میگیرد، همکلام میشویم. درباره سکانس درحال ضبط و فیلمبرداری تعریف میکند: «زائرانی که از کردستان به مشهد آمدهاند، برای ادای نذرشان میخواهند گوسفند بخرند.»
بازیگرانی که مشهدی نیستند برای آموزش لهجه مشهدی دوره دیدهاند، این موضوع را لابهلای حرفهایی که با عوامل تولید میزنم متوجه میشوم.
سیدمحمد مهدی مرتضوی مدیر تولید و مجری طرح است و شروع صحبت من با همه عوامل تقریبا به یک پرسش مشترک ختم میشود که چرا این محله را برای تولید انتخاب کردهاند؟
او میگوید: «قبل از انجام کار نقاط مختلفی را در مشهد بازدید کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بافت این منطقه هنوز بکر و دستنخورده است و به موضوعی که مدنظر ماست نزدیک است. در این محله هنوز هم به همان سبک روزگار قدیم، خانمهای خانهدار عصر و غروب که میشود، دم در حیاط فرش پهن میکنند و سبزی پاک میکنند و گپ میزنند. هدف ما این بود که زندگی بدون تشریفاتی را به تصویر بکشیم و این محله نقطه مناسبی بود. بهحق، اهالی سنگتمام گذاشتند و با آنکه بهلحاظ درآمدی غنی نیستند، میزبانان خیلی خوبی هستند. کافی است وارد منازل آنها شوید تا متوجه موضوع شوید. با همه چیزی که در چنته دارند، پذیرایمان میشوند.»
دیدهشدن هنرمندان محلی
شاهو رستمی در این سریال پدر خانوادهای است که برای ادای نذرشان به مشهد آمدهاند و حالا قرار است گوسفند بخرند تا به پابوس امامرضا (ع) بروند. رستمی مشهدی نیست و بهلطف تولید این سریال پابوس امامرضا (ع) نیز قسمتش شده است. او میگوید: «سیوسهسالهام و مشهد را ندیده بودم و چقدر دیدن این شهر نشاطانگیز است.»
متولد یکی از محلههای پایینشهر سنندج است و با روحیات مردم این قسمت شهر آشناست. میگوید در همه شهرها ۲ قسمت و بافت متفاوت وجود دارد؛ بالا و پایین شهر که ممکن است رفتارها و شکل زندگی آدمهای آنجا باهم متفاوت باشد، اما بیشتر آنها هنردوستاند. خیلیهایشان عشق و استعداد بازیگری دارند. هنرمندان زیادی از همین محلهها کشف شدهاند و خوب رشد کردهاند. ببینید اگر یک نفر هم علاقه داشته باشد و از طریق عوامل بتواند به خواستهاش برسد، چقدر در شکوفایی یک استعداد نقش داشتهایم. فیلمبرداری در این مناطق باعث دیدهشدن هنرمندان محلی میشود.
سینی چای دستبهدست میچرخد. اشتیاق و ذوقی که در نگاه ساکنان پیداست، از چشم عکاس پنهان نمیماند و از نگاه ماه هم.
اینکه پنجتن در سال ۱۴۰۰ در سیما بدرخشد، لبخند را روی لب همه ما میگذارد.