محمد عنبرسوز | شهرآرانیوز - بیشتر علاقهمندان به سینما کمابیش در جریان شرایط عجیبی که بر فیلم پر حرف و حدیث «دیدن این فیلم جرم است» گذشت، قرار دارند. اثر غافلگیرکننده و بحثبرانگیزی که از همان نخستین نمایشهایش در جشنواره سیوهفتم فجر، میشد حدس زد که کار دشواری را، برای رسیدن به اکران عمومی، در پیش دارد. این فیلم، بالاخره پس از کش و قوسهای فراوان، به پرده سینماها رسیده و با گشایش مجدد سالنها، خیز بلندی برای جلب نظر مخاطبان، در سطح مردمی، برداشته است. به بهانه اکران «دیدن این فیلم جرم است»، گفتگویی داشتهایم با رضا زهتابچیان، کارگردان و نویسنده مشهدی فیلم، که خودش مایل است «مشهدیالاصل» معرفی شود.
زهتابچیان البته متولد تهران است، اما سالهای زیادی را در مشهد زندگی کرده و در مورد آشنایی خود با مختصات شهر مشهد توضیح میدهد که لهجه شخصیت مشهدی را خودش هدایت کرده و کاملا به این نحوه گویش تسلط دارد. این کارگردان جوان و خوش آتیه، با حوصله به سوالات ما پاسخ داد و ضمن احترام قائل شدن برای نگاههای مخالف، نظراتش درباره متن و حاشیه فیلم را به شرحی که در ادامه میخوانید، مطرح کرد.
لطفا درباره پیشینه رضا زهتابچیان برایمان بگویید. قبل از ساختن «دیدن این فیلم جرم است» چه میکردید و از چه مسیری به سطح اول فیلمسازی در سینما رسیدید؟
من از سال سوم دبیرستان، در مدرسه شهید حکمت مشهد، علاقه شدیدی به سینما را در خود احساس کردم. در حوزه بازیگری؛ بنابراین وارد تئاتر شدم. طولی نکشید که فهمیدم آنچه مرا راضی میکند، کارگردانی است، نه بازیگری.
پس از چند سال مطالعه و فراگیری، کار حرفهای خودم را با تولید فیلم کوتاه شروع کردم و در اواسط دهه هشتاد، یعنی پاییز ۸۴ یا ۸۵، ایده ساخت این فیلم در ذهنم شکل گرفت. شاید اگر موضوع این اولین فیلم بلندم اینچنین حساس نبود، میتوانستم خیلی زودتر از اینها آن را بسازم. اما متأسفانه ساخت این فیلم زمان و انرژی خیلی زیادی از من گرفت.
ایده فیلم چگونه شکل گرفت؟
از یک تخیل ساده. یک شبی با دوست عزیزم سامان لطفیان (مدیر فیلمبرداری فیلمهایی همچون «شبی که ماه کامل شد»، «آتابای» و «شنای پروانه») در ماشین بودیم. سامان گفت: «رضا! اگر یک شب تیری به ماشینی شلیک شود که متعلق به سفارت انگلیس باشد، چه اتفاقی میافتد؟» همان شب، ایده اصلی «دیدن این فیلم جرم است» در ذهنم شکل گرفت. دست به قلم بردم و حاصلش شد همین چیزی که امروز میبینید. گرچه که فیلم روی پرده، با آن اتفاق فرضی که در ماشین صحبتش شد، متفاوت است. ولی نقطه جوشش ایده، همان تخیل آخر شبی در ماشین بود.
همینقدر ساده و اتفاقی؟
آن تصویر خیالی، بله. همینقدر ساده و اتفاقی. اما جهانی که با آن تصویر خیالی خلق میشود، نه ساده است و نه اتفاقی. آن جهان، حاصل انبوهی از دغدغههای شخصی و اجتماعی، و جستوجوها و تأملهاست. فیلمی که جهان دارد، با فیلمی که فقط دراماتیک است، فرق میکند. دراماتیزاسیون، یک امر فنی است. ولی جهان، حاصل جوششِ ضمیر هنرمند است.
از فیلم برمیآید که فیلمساز سالها یک بغض فروخورده را با خود حمل میکرده که تبلورش در سینما «دیدن این فیلم جرم است» شده.
این بغضی که میگویید درست است؛ اما اگر بخواهم از احوالاتم بگویم، روحیه من آغشته به مولوی و سهراب سپهری است. فردی هستم بسیار خلوتطلب و صلحدوست. از سوی دیگر اما، متأسفانه، اتفاقاتی در جامعه رخ میدهد که از شدت تلخی، نمیگذارند من در لاک خودم باشم. این چیزهایی که در فیلم میبینید، به نوعی واکنش من به شرایط و مسائلی است که دل هر کسی را، اعم از هنرمند و غیرهنرمند، به درد میآورد؛ منتهی هنرمند این فرصت را دارد که واکنشش را با صدای رساتری اظهار کند.
به خود فیلم بپردازیم. در مورد عنوان «دیدن این فیلم جرم است»، به نظر میرسد این شکل از نامگذاری برای جلب توجه مخاطب بوده و چندان تناسبی با محتوای اثر ندارد.
این اسم از یک دیالوگ در سکانسی از فیلم گرفته شده که در فیلمنامه وجود داشت؛ اما متأسفانه به دلیل کمبود بودجه نتوانستیم آن سکانس را ضبط کنیم. آن سکانس به گونهای بود که من خودم خیلی دوستش داشتم و سکانس اثرگذار و مهمی بود؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم حالا که امکان ضبطش فراهم نشده، دستکم اسم فیلم را از آن سکانس نگه دارم. چون این اسم، با توجه به حساسیت موضوع، لااقل تناظر مضمونی با فیلم داشت. ضمن اینکه این اسم، به نظرم برای مخاطب عام جذاب بود. از صراحت این اسم، خوشم میآمد. هنوز هم این اسم را درست میدانم و دیدیم که درست هم بود. چون اگر دیدن این فیلم جرم نبود، دچار دو سال بلاتکلیفی و این همه سنگاندازیهای عدیده و مشکلاتی جدی و کمرشکن نمیشد.
فیلم با یک اتفاق خاص شروع میشود که در نگاه اول، موقعیت نادری به نظر میرسد. انگار فیلمساز در روند کار دخالت میکند و مهرههایش را جوری میچیند که اوضاع پیچیده شود. امروز اگر بخواهید دوباره فیلمنامه را بنویسید، تغییری در این افتتاحیه ایجاد نمیکنید؟
قبول دارم که سکانس افتتاحیه، کمی لاغر است. اما راستش حرف اصلی فیلم برایم خیلی مهمتر بود؛ که میخواستم به آن برسم. واقعیت این است که امروز اگر شرایطش فراهم بود که دوباره فیلم را بسازم، احتمالا این گرهافکنی را فربهتر میکردم. البته که ما به شدت از نظر مالی در تنگنا بودیم و امکان خیلی کارها را نداشتیم. وگرنه در خود فیلمنامه هم سکانس افتتاحیه، پختهتر است. اما امکان اجرای آن از نظر مالی، فراهم نشد. «دیدن این فیلم جرم است» یکی از ارزانترین فیلمهای سالهای اخیر در جشنواره بوده.
خودتان بگویید حرف اصلی فیلم چیست؟ چون خیلی برداشتهای متفاوتی از آن میشود.
حرف من واضح است. این حرفهایی که میزنند درباره برجام و دولت، این جناح و آن جناح را فراموش کنید. من قصد تطهیر یا تقبیح هیچ فرد و گروه مشخصی را نداشتهام. اگر به اجزای فیلم دقت کنید، میبینید که ما در هر صنف و سازمان و نهادی، هم شخصیتهای مثبت داریم و هم منفی. اینجوری نیست که فلان نهاد فقط خوب باشد و فلان ارگان فقط بد. شکستن این قرائتهای کلیشهای، خودش یکی از اسباب مشکلات این فیلم بود. حرف فیلم، دادخواهی و قانونگرایی و تشویق به مبارزه با ظلمهای مختلف اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است و در این راستا، در فیلم واضح است که دوربین، مستقل از تیپها و وابستگیهای ساختاری شخصیتها، طرف آنانی را میگیرد که طرف مظلوم را گرفتهاند.
در مجموع، به تحلیلهای نامرتبط با خود فیلم، توجه نکنید. حرف فیلم آنقدر صریح است که اصلا جایی برای تفسیرهای کذایی و کشف رمزها و گشودن رازها یا تطبیقهای نمادگرایانه بیمورد باقی نمیگذارد. به شرطی که تماشاگر فیلم را ببیند. دقیقا خود فیلم را. نه پیشفرضهای ذهنی خودش را. این فیلم، یک فیلم فلسفیاجتماعی است که به انتخابها و تصمیمگیری آدمها درباره ظالم و مظلوم میپردازد.
یعنی میگویید وسط آمدن پای آن کشور غربی و حرفهای مختلفی که درباره منافع ملی مطرح میشود، سیاسی نیست؟
نه لزوما! اینها فقط یک «بسترِ» سیاسی هستند. بستر با محتوا فرق میکند. من از بستر سیاسی، در بیشتر دراماتیزه کردن قصهام استفاده کردهام. فیلم من، سیاسی «هم» هست؛ اما «سیاسی» نیست. اجازه بدهید مثالی بزنم. شما ممکن است یک فیلم آپارتمانی بسازید که در آن مثلا مدیر ساختمان به ساکنان زور میگوید و همسایهها متحد میشوند و.... این یک مثال ساده است که میتواند در عین حال که ظاهرش اجتماعی است، کاملا سیاسی عمل کند. یعنی فیلمی که بستر اجتماعی دارد و اجتماعی «هم» هست، اما در نگاه عمیقتر، هندسهای «سیاسی» دارد.
«دیدن این فیلم جرم است» دقیقا برعکس این مثالی است که عرض کردم. فیلم من شاید زمینه روایت و پیشبرد قصهاش یک گره سیاسی باشد، اما محتوا و ایده اصلی آن کاملا اجتماعی است؛ و البته از نظر من، اجتماع، در معنای کلان خودش، سیاست را هم در بر میگیرد.
نظرتان درباره برداشتهای مختلف سیاسی از سوی مخاطبان چیست؟
ببینید، مخاطب این امکان را داراست که هر برداشتی که میخواهد، از فیلم بکند. نه من و نه هیچ کس دیگری هم نمیتوانیم مانعش شویم. اما اگر هدف من را میپرسید، دغدغه من در این فیلم، هرگز محدود به مسائل سیاسی نبوده است. بلکه مسائل سیاسی، حلقهای از زنجیره مشکلات پیش روی قهرمان قصه هستند. دردهای قهرمان این فیلم، دردهای اجتماعیاند؛ که از یک سو، مرتبط با سیاستگذاریها میشوند. من حرف یک انسان در این جامعه را میزنم که در قصه خودش، به محاصره «فرعون» و «قارون» و «بلعم» گرفتار شده است.
میدانم که بارها از شما درباره شباهت فیلمتان با «آژانس شیشهای» ابراهیم حاتمیکیا پرسیدهاند. با توجه به توضیح شما، میتوانیم بگوییم که دغدغه فیلم شما حتی از آژانس هم عمومیتر است؟
راستش را بخواهید من وقتی در مراحل نگارش فیلمنامه بودم، دقیقا خاطرم هست در جایی که شخصیت اصلی دست به اسلحه برد، ناگهان احتمال دادم که اینجای فیلمم شاید تداعیگر «آژانس شیشهای» باشد. اما آنقدر درد و اندوه در سینه داشتم که برایم مهم نبود و ترجیح دادم خودم را درگیر این شباهتها و تفاوتها نکنم. امروز هم فکر میکنم این دو اثر هر کدام دغدغههای خودشان را پیگیری میکنند و به جز در مورد گروگانگیری، ربطی به هم ندارند.
میشود بگوییم که وجه شباهت فیلم شما با «آژانس شیشهای» به نمایش طغیان فرد علیه سیستم مربوط است؟
در آژانس شیشهای، طغیان علیه فساد وجود نداشت. اما در «دیدن این فیلم جرم است»، موضوع متفاوت است. به جای طغیان علیه رانت و فساد، ترجیح میدهم بگویم خروج مظلوم علیه ظالم.
یکی دیگر از سؤالاتی که میخواستم بپرسم، به ظرفیتهای هدر رفته «دیدن این فیلم جرم است» مرتبط بود. لااقل در ظاهر چنین به نظر میرسد که فیلم میتوانست از نماهای بازتر و حتی تصاویر اکشن استفاده کند. میتوانم حدس بزنم که مشکلات مالی که اشاره کردید، دست شما را بسته بوده؟
بله همینطور است. من واقعا در این برهه قصد گله کردن ندارم؛ اما شما نمیدانید ما با چه دشواریهایی این فیلم را ساختیم. برنامه ما این بود که یک پایگاه بسیج واقعی را با کمی دستکاری، به عنوان لوکیشن استفاده کنیم. اما متأسفانه نیروی انتظامی به این فیلم مجوز نداد؛ بنابراین شرایطمان خیلی سخت شد. مجبور شدیم به جاهای پرت برویم. داخلیها را در مسجد کارخانه ارج گرفتیم، و خارجیها را در گوشهای از شهرک غزالی. آن هم نه با مجوز. بلکه با اعتبار مدیر محترم تدارکات. اجاره این مکانها بخش بزرگی از بودجه اندک ما را بلعید.
هیچ سازمانی با ما همکاری نمیکرد و در فیلمنامهای که من از ابتدا نوشته بودم، مردم نیز در اطراف محل واقعه حضور داشتند. اما پول نداشتیم که اینها را بگیریم. خیلی فقیرانه این فیلم را ساختیم. ما حتی یک ماشین پلیس هم نداشتیم. ماشینهای پلیسی که در فیلم هستند، همگی ماشینهای شخصی اجارهای هستند که بچههای صحنه، با استیکر و چراغگردون، به شکل ماشین پلیس درشان آوردهاند. همان چراغگردونها را هم مجبور شدیم خودمان بخریم و اینها برای ما هزینه بود. برای کنترل هزینهها، مجبور شدم برخی سکانسها و صحنهها را با تلخی حذف کنم.
در مورد گرهافکنی هم که شما اشاره کردید، من خودم ترجیح میدادم این اتفاق از یک آینهبهآینه شدن ماشین شروع شود، اما استرس داشتیم که خدایی نکرده خط و خشی به آن ماشینی که اجاره کرده بودیم، نیفتد و هزینههایمان بالاتر نرود. در این حد!
این مشکلات مالی بر روی انتخاب بازیگران هم تأثیر داشت؟ یعنی دلتان میخواست از چهرهها و ستارههای سینمایی بیشتری استفاده کنید؟
در این مورد باید بگویم طبیعی است که هر فیلمسازی، از منظر تجاری، دوست دارد فیلمش را با بازیگران باکیفیت و شناخته شده بسازد. من هم امتناعی نداشتم از اینکه چند ستاره در فیلم حضور داشته باشند. اما به دلایلی نشد. نمیتوانم بگویم که صرفا بحث مالی بود. با خیلیها صحبت کردیم. شاید مسئله مالی هم تأثیر داشت، اما مهمترین دلیل، خطر حضور در این فیلم بود.
ممکن است اینطور به نظر برسد که شما، چون ستاره سینمایی نداشتهاید، فیلمتان را جوری ساختهاید که تعداد بازیگرانش زیاد باشد. درباره چینش شخصیتها بگویید. فیلم زیادی شلوغ نیست؟ چرخهها در فیلم تکرار نمیشوند؟
نه. ربطی به وجود ستاره و غیر ستاره نداشته. اقتضای حرفی بوده که میخواستم بزنم. هر کدام از آن شخصیتها، پرچمدار معرفت و سیرهای خاص هستند. هر کدامشان کارکرد ویژه خودشان را دارند.
فیلم شلوغ نیست؛ پر است. اینها با هم فرق دارند. در شلوغی، هرج و مرج و بههمریختگی هست. اما در پری، لزوما نه.
شخصیتهای این فیلم، گرچه تعدادشان زیاد است، اما هر کدام در وقت مناسب و به اندازه لازم، در قاب دوربین ظاهر میشوند. حضورِ «همینجوری» ندارند. این شخصیتها، اقتضای حرفی بودند که میخواستم به مخاطب القا کنم.
در مورد چرخه و تکرار، باید صادقانه عرض کنم که این حرف را قبول ندارم. چون چرخه نیست؛ شیب است! یک روند قهقرایی است در بدتر شدن شرایط. در بزرگتر شدن حجم منازعه. از یک مسئله شخصی شروع میشود و آهسته آهسته، تبدیل به یک معضل میشود.
شخصیتها، در طول فیلم با ریزش همراه میشوند. به این موضوع فکر کرده بودید؟
بله؛ قصدم همین بود که تنها شدن قهرمان قصه را برای مخاطب ملموس کنم.
فارغ از اینکه به عنوان مخاطب «دیدن این فیلم جرم است» را دوست داشته باشیم یا نه، به نظر میرسد مهمترین خصلت فیلم پرکشش بودن آن است؛ به این معنا که مخاطب (از هر طیفی) تا آخر با فیلم همراه میماند و بعد از دیدن فیلم هم ذهنش درگیر است. به نظر خودتان این به دلیل موضوع است یا فیلمنامه یا شیوه کارگردانی و اجرا؟
فکر میکنم به دلیل روح حاکم بر کل فیلم است که هر سه موردی که شما گفتید ذیل آن قرار میگیرند. خوشحالم که مخاطب، حتی اگر با حرف فیلم مشکل داشته باشد، باز تا پایان فیلم با آن همراه میشود. در اکرانهای «دیدن این فیلم جرم است»، یعنی در ایام جشنواره در سال ۹۷، انگشتشمار بودند کسانی که اواسط فیلم، از تماشای ادامه آن منصرف میشدند. در یک اکران هفتصدوپنجاه نفره، ۴ نفر انصراف میدادند، ولی بقیه، فیلم را تا پایان دنبال میکردند و این خیلی اتفاق مثبتی بود.
در مورد اکران چه نظری دارید؟
متأسفانه «دیدن این فیلم جرم است»، به دلیل سنگاندازیهای متعدد، هم دیر ساخته شد، هم دیر پروانه نمایش گرفت و هم دیر به اکران عمومی رسید؛ وضعیت سینماها در ایام کرونا هم که کارمان را سختتر کرد. اما استقبال مردم دلگرم کننده بوده و من رضایت مردم و همراهی آنها را احساس میکنم که باعث خوشحالی است.
بخشی از مردم هم یک نسخه قاچاقی را تماشا میکنند و با کلیپهایی که از آن نشر میدهند، داستان فیلم هم در فضای مجازی لو رفته.
بله متأسفانه. در مورد آن نسخه قاچاق که فقط میتوانم بگویم متأسفم. چون نسخه منتشر شده فقط برای اکران در ایام جشنواره بود و به دلیل کمبود وقت در آن زمان، اشکالات فاحشی داشت که ما بعدا سر فرصت، اصلاحشان کردیم. من بدون بررسیهای دقیق حقوقی، نمیتوانم تهمت بزنم که قاچاق این فیلم، دقیقا کار فلان شخص یا فلان جا بوده است، اما به هر حال این اتفاق رخ داده و ضربه بزرگی به ما زده. چون علاوه بر ضرر مالی، تماشای این نسخه از سوی مردم کیفیت هنری و فنی کار من را مخدوش جلوه میدهد.
یک عده هم که اصلا نمیدانند که فیلم روی پرده اکران شده و متأسفانه ما شرایط مناسبی برای تبلیغات هم نداشتیم. من همینجا خواهش میکنم که مردم این نسخه قاچاقشده را تماشا نکنند و حتی اگر میخواهند دانلود هم بکنند، امیدوارم سازوکاری فراهم شود که نسخه مورد تأیید من را ببینند، نه نسخه خام و ناقص ایام جشنواره را. این نسخهای که امروز در سینماها اکران میشود هیچگونه سانسوری ندارد و به لحاظ فنی و هنری هم بسیاری از نواقصی که در نسخه جشنواره وجود داشته و فرصت تکمیل آنها نبوده، در آن رفع شده است.
ضمن اینکه در مورد بازنشر برخی سکانسها و لو رفتن قصه هم من اگرچه بسیار ناراحتم، اما میدانم که عدهای فقط از سر محبت و شوق این کار را میکنند. برخی از مردم و رسانهها، چون فیلم را دوست داشتهاند، با شور و اشتیاق، جزئیات مهمی را از قصه این فیلم منتشر میکنند، متأسفانه. خلاصه اینکه گرچه تمام این کارها را از سر لطف انجام میدهند، اما گویا نمیدانند که چه خسارات سنگین مادی و معنوی را متوجه فیلم و ما میکنند. خساراتی واقعا سنگین.
رضا زهتابچیان در ادامه چه مسیری را طی خواهد کرد؟
هیچی معلوم نیست. همانطور که گفتم، من هنر را یک امر جوششی میدانم و باید ببینم حال دلم چه میشود. در این مدت چند بار خواستم کار جدیدی را آغاز کنم، اما هر بار به دلیلی شرایط مهیا نشد. مهمترین مشکل هم خط قرمزهایی بوده که مانع از ساخته شدن فیلمهایم شدهاند.
ممکن است باز هم بخواهید فیلمی با همین حالوهوا بسازید؟
بعید نیست.