امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز - برای یکبار هم که شده است حرفی را که میزنم، امتحان کنید. در خیابان بیمقدمه و یکباره به یکنفر بگویید: «فردوسی». همه فکر میکنند آدرس میخواهید. هیچکس فکرش را هم نمیکند که منظورت شاعر بزرگ قرن چهارم و صاحب شاهنامه است. من امتحان کردهام و غمگین شدهام. از این بیشتر غصهام گرفت، که یک نفر هم نپرسید: «کدام فردوسی را میگویی؟» فردوسی در ذهن آدمهای امروز دارد به اسم خیابان و بزرگراه و میدان تبدیل میشود. کمتر پیدا میکنید آدمی را که اینجور فکر نکند. فردوسی و تمام حواشی و متعلقاتش دارد، کمکم از ذهن آدمهای اینستاگرامزده و توییترباز این دوره پاک میشود.
خیلی که همت کنند، مجسمه سیمانیِ وسط میدانها را به یاد میآورند. به همان شمایلی که ما برایشان درست کردهایم. پیرمردی اخمو، با دستاری بر سر و کتابی در دست.
کتابی که یک عمر در پی نوشتنش بر باد رفت و زبانی که صحبت میکنیم را نجات داد. دیگر کمتر کسی شاهنامه میخواند، یا بهتر است بگویم کمتر کسی است که کتاب میخواند. آدمهای این دوره، دیگر به تدبیر و مملکتداری «تهمورث» و «جمشید» آفرین نمیگویند و برای رشادتهای «برزین» و «گیو» به نشانه احترام کلاه از سر برنمیدارند. برای کسانی که نمیشناسند، چطور این کارها را بکنند؟ شاهنامه را فقط به «رستم» و «سهراب» و «اسفندیار» با روایتهای پاره پاره و مخدوش میشناسند. یا اگر مسیرشان به دور و بر میدان فردوسی خورده باشد، دیوارنگارهها را سرسرکی نگاه کردهاند.
همه آن آدمهایی که در اساطیر و ذهن فردوسی بودهاند، دیر زمانی است، در فرهنگ عامه مردم، مردهاند. دیر و دور نشدهایم از زمانی که زیر کرسی خانه پدربزرگها، آیین شبانه شاهنامهخوانی و کتابخوانی اجرا میشد. به یاد دارم پدربزرگ من هم مثل خیلی از نیاکان دیگران، تنها راهی که برای سرگرم کردن نوههای بیشمار و چموشش میدانست، همین خواندن کتاب بود. شاهنامه، امیرارسلان نامدار، هزار و یک شب و چند کتاب دیگر. ما هم به طمع شنیدن قصه ساکت میشدیم و برجای مینشستیم تا زیر گرمای کرسی با صدای پیر پدربزرگ، خوابمان میبرد.
این رسم انصاف نیست آدمهایی که وقت و تحمل و حوصله خواندن چند سطر کتاب ندارند را به حال خود رها کنند تا در بیخبری از گذشته و اصل و نسبشان بمانند. برای همین است که چیزهایی را که آدمها حوصله نمیکنند بخوانند، به صورت نقش و تصویر، در زاویه چشمانشان میچکانند. برای همین است که نقاشی و طراحی و هزار شکل از هنرهای تجسمی خلق میشود. هنر آنجایی که کتاب در حاشیه قرار میگیرد، پا به وسط معرکه میگذارد. گاهی هم برای رنگ و لعاب دادن به نوشتههای ملالآور و طولانی به رقص در میآید. ولی اینکه باید چه کرد که با دیدن یک نقش به دنبال داستان آن رفت؟ را باید بر عهده اهل فنش گذاشت. همانهایی که میدانند چه باید کرد و در ضمن منابع محدود این قبیل کارها را هم بیهوده تلف نمیکنند.
این منطق را شهرداری مشهد به عنوان مهد و مدفن بزرگترین پارسیسرای دوران، خیلی خوب درک کرده است. برای این است که کار اساسی و اصولی، با آدمهای کاربلد انجام شده است و اگر هر نهاد دیگری هم غیر از شهرداری، برای اجرای این کار، پیشقدم میشد، باز هم جای سپاس و تقدیر داشت. «نخستین دوسالانه ملی نقاشی شاهنامه فردوسی» حرکتی ذوقبرانگیز و شادمانکننده است، برای تمام آدمهایی که به هنر علاقه دارند و عاشق شنیدن قصه هستند. همه آنهایی که در مشهد زندگی میکنند و خرده ذوقی هنوز ته کیسههایشان هست. کاری که با دقت و از روی حوصله برنامهریزی و به شکلی آبرومند، فاخر و در سطح ملی انجام شده است. استفاده از هنرمندان و استادان درسخوانده در داوری و جایزههایی درخور، خودش نشان میدهد که آدمهای کاربلد را مأمور به این کار کردهاند.
فقط میماند، مداومت در برگزاری این دوسالانه در سالهای آتی به همین منوال و یا بهترش، با همین شأن و شخصیت. برای هنرمندان هیچچیز جذابتر از شرکت کردن در رویدادی نیست، که قدر و منزلت اثر را میفهمد. این حرف کمی نابجا به نظر میرسد، ولی حقیقت این است که الان اوضاع برای همه از نظر معیشتی ناجور است و این مشکل برای هنرمندان در زمینه هنرهای تجسمی بیشتر نمود دارد. نقاش و طراح جماعت، همیشه دغدغه مالی داشته و دارد. آنهایی هم که ندارند بختشان بلند باد. به هر حال، جایزه خوب و دندانگیر آدم را ترغیب به انجام کار میکند و یکطوری مور مور میاندازد در بدنش تا کار را تمام کند.
در نخستین دوسالانه ملی نقاشی شاهنامه فردوسی، ۳۰۷ هنرمند با همین تعداد اثر از ۴۷ شهر در گوشه و کنار ایران شرکت کردند و ۶۷ اثر به دور دوم راه پیدا کردند. در انتها از بین آنها ۳۰ اثر به انتخاب هیئت داوران انتخاب شد. از بین این آثار «سواری نماند از بزرگان و خرد» از افشین باقری، «روشنتر از آسمان» از فاطمه (نونا) نمازی و «مرگ رستم» از سید طاهر موسوی، توانستند به ترتیب، جوایز اول تا سوم را با خود به خانه ببرند. البته که همیشه در مورد داوری و سلیقه داوران در همه جشنوارهها اختلاف نظر بوده است. هرکسی به امید بردن جایزه شرکت میکند. جایزهای که همین هیئت داوری مقرر میکند. اثر هر هنرمندی که مقام میآورد، باید توضیحی منطقی هم برایش وجود داشته باشد. باید به نظر داوران احترام گذاشت و عمیقا خوشحال بود برای هنرمندانی که مقام آوردهاند.
در هر صورت، محمدمحسن مصحفی، معاون شهردار و رئیس سازمان اجتماعی و فرهنگی شهرداری مشهد، در مورد این جشنواره گفته است: مرحله نخست داوری در محل نگارخانه بزرگ عمارت عینالدوله تهران برگزار شد و تابلوهای نقاشی منتخب داوران هم اکنون به موزه بزرگ خراسان انتقال داده شده است. با توجه به ارزیابی آثار رسیده به دبیرخانه متوجه حضور و توجه جدی هنرمندان به مقوله شاهنامه در سرتاسر کشور شدیم. این نشان از سطح تأثیرگذاری این شاهکار هنری در میان قشر هنرمندان است. بهطوریکه در این رویداد، تابلویی با ابعاد ۲۸۰ سانتیمتر در ۱۵۰ سانتیمتر دریافت کردیم؛ که بزرگترین اثر این دوسالانه را به خود اختصاص داد.
شهرداری مشهد تعداد ۲۷ اثر را تا سقف ۱۵ میلیون تومان از هنرمندان شرکتکننده در نخستین دوسالانه ملی نقاشی شاهنامه فردوسی خریداری خواهد کرد. در هر صورت، از تنوع کارها و دقت در روایتهای شاهنامه میشود مطمئن شد که تمام هنرمندان قبل از کار، کل شاهنامه یا بخشی از آن را خواندهاند. هنرمندانی که به نوعی دوشبهدوش اهل فرهنگ و قلم، جلوداران تفکر در جامعه هستند. شاید بزرگترین هدف این جشنواره هم همین بوده است. آشنا کردن آن بخش از جامعه با این متن ادبی فاخر و بزرگ که خودش نقش در جلو راندن عوامالناس دارد.
ولی نکته جالب اینکه در این بین فقط ۷۷ نفر از شرکتکنندگان مرد و ۲۳۰ نفر دیگر را بانوان هنرمند، تشکیل داده بودند. این آثار اکنون در موزه بزرگ خراسان در کوهسنگی، به تماشا گذاشته شدهاند. با تمام سختیها و مصائب چفت و بست کردن آثار و نصب و نورپردازی و اطلاعرسانی و از هر روز آنجا بودن و توضیح دادن کارها برای عموم و دانشجویان مشتاق و چه و چه.
برگزار کنندگان این نمایشگاه کاری کردهاند کارستان. آدم که وارد فضای نمایشگاه میشود. بوی رنگ و روغن که بزند زیر پرههای بینیاش و فرصت دیدن کارهای اصل و بیواسطه را پیدا بکند، تازه به این نکته پی میبرد که وارد چه دنیایی شده است. اگر بخواهم توصیف خودم را از جهان تماشایی نمایشگاه شرح بدهم، مزه رفتن به آنجا را کم میکنم. ولی خوب شاید یک عدهای وقت نداشته باشند که قدمزنان سری به موزه بزرگ خراسان، در پارک درندشت کوهسنگی بزنند. یا شاید از فاصله زیادش با ورودی پارک خسته بشوند. این توصیف کوتاه را برای آنهایی که نمیتوانند یا وقتش را ندارند یا پاهایشان یاری نمیکند عرض میکنم.
آدم برای رسیدن به نگارخانه وسیع و دایره شکل موزه، باید از پلههای سمت راست نگهبانی، دوطبقه پایین برود. نگارخانهای بزرگ که حاصل جمع شدن چند دایره تودرتو و سرراست است. درست روبهروی پلهها، مجسمه سیمانیرنگِ فردوسی بزرگ را نشاندهاند که هرکس ببیند فکر میکند، پیرمرد اخمو با آن کتاب شل و ول توی دستانش، الان دارد لبخند ملیحی میزند و خوشحال است که در دایره فرزندانش قرار دارد. پشت سر فردوسی، تابلوها برآمده و جداشده از دیوارها، مثل نگینهای رنگین بر دیوار کوبیده شدهاند. مثل ضیافتی تمام و کمال از رنگها، شکلها و فرمها. گویی سفره بزرگ و ملوکانهای را برای چشمها، عمودی بر دیوارها چیدهاند. از آن سفرههایی که آدم دلش میخواهد با چشمش همه غذاها را بچشد. از آنهایی که کسی دلش نمیآید ازشان نگاه را بدزدد. راه میرود و از این تابلو به آن یکی سفر میکند، ولی چشمش در تابلوی قبلی گیر افتاده است.
این نگارخانه و سالن بزرگ و خلوت -به دلیل کرونا- به بیننده این فرصت را میدهد تا حد استشمام بوی رنگ و روغن و اکرولیک روی بومها، دماغش را به آثار نزدیک بکند. ضربههای قلم را از نزدیک ببیند. کشیدگی رگ و پی تارهای قلممو را حس کند و نقاش را در حالی که نشسته روی سه پایه، تصور کند. با خودش بگوید احتمالا او هم موقع کشیدن این خط یا نقش زدن این یکی یا رنگگذاری برای آن یکی، همین فاصلهای را داشته که الان او دارد. نمیدانم تصویر کردن این چیزها میتواند برای کسی که تا به حال به نگارخانهای نرفته است، مؤثر باشد یا نه؟ مثل تعریف کردن حس کسی است که به ورزشگاه رفته باشد.
تعریف بعضی از اتفاقات به نظر ساده است. ولی حس کردنشان به این سادگیها هم نیست. هرقدر که یک مکان یا اتفاق خوب تعریف بشود، بازهم آن هوای خنکی که میخورد روی صورت، آن بوهای غریبی که میدود در دالانهای بینی، سروصدای ورزشگاه، برشهای آفتاب سر ستیغ سکوها، سایههایی که نورافکنها روی صورت تماشاگران درست میکنند و اتفاقاتی که صحنه آهسته ندارد، را نمیشود برای کسی که تا به حال به اینجور جاها نرفته است، توصیف کرد.
دقیقا مثل همین اتفاقاتی که در اینطور جاها میافتد. اینچیزها را نمیشود زیاد توصیف کرد. باید خودتان بروید و ببینید. شاید مثل من وقتی از نمایشگاه بیرون آمدید. به حالت خلسه، قدری تلوتلو بخورید و ولو بشوید روی چمنهای پارک. چشمانتان تا مدتها یادش نرود که چه ضیافتی از رنگ و فرم و هزار اسم دیگر، داشته است. من قول میدهم که اگر حوصله کرده باشید و این متن را خوانده باشید، حتما حوصله میکنید تا سری هم به موزه بزرگ خراسان بزنید. اگر رفتید و در بازگشت، نشستید روی چمنهای پارک، چشمانتان را بستید و داشتید نفس عمیق میکشیدید، به یاد این نوشته هم مختصر لبخندی بزنید.