خدا یکبار دیگر بخت خود را آزمایش کرد
ملائک یکسره در اضطراب و پرسش و تردید
صدایی ناگهان برخاست
کهای پروردگار خالق منان
دوباره آزمودن؟
باز هم انسان؟
دوباره قتل و غارت؟
باز هم افساد؟
دوباره جرم و ظلم و تیرگی آیا؟
دوباره باطل و نامردمی را چیرگی آیا؟
خطاب آمد که من آگاهم از چیزی که غیر از من نمیداند
خمُش باشید!
مرا آگاهی از رازی نهان باشد
در این میلیاردها میلیارد
مرا گنجی عیان باشد!
خدا یکبار دیگر بخت خود را آزمایش کرد
و یکسر خلق را
از چشم خلاق مهیمن، باز پایش کرد
نفوس بندگان در وهم و خاموشی
همه در عالم ذر، محو دوران فراموشی
خدا یکبار دیگر جستوجو میکرد
و با وسواس، نام خفتگان را زیر و رو میکرد
پدرها و پسرها
صدهزاران صدهزاران را
نفوس بندگان از روزگاران را
خدا یکبار دیگر انتخابی خوششگون میداشت
و بذری سبز را در خاک نو میکاشت
خدا تصمیم خود را میگرفت و نام احمد را جدا میکرد
خدا آرام از عرش خداوندی
محمد را صدا میکرد
بخوان، احمد!
بخوان، احمد!
بهنام خستگیهای هزارانساله انسان
بهنام آفرینش
نام زیبای سعادتمندی و ایمان
بخوان از جان!
خداوند انتخاب خویش را از سرزمین نور پایان داد
مدال افتخار جشن بعثت را به انسان داد
میان صدهزاران صدهزاران
یک نفر را برگزید و کار سامان یافت
هدایت در میان مردمان جان یافت
هنوز از آدمی پروردگارش رویگردان نیست
پیام بعثت، اما جز همین امیدواری چیست؟
خدا امید دارد
در ره ایمان
هنوز انسان و ایمان
باز هم انسان!