الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ بنفشههای تازه کاشته شده باغچهها و آیلندهای میانی، به هوای بهشت رضا عطر بهاری داده است، حالی از جنس اکسیژن به اضافه بوی بهار.
گوشه وکنار روی برخی قبرها گلدانهای گل سینره و پامچال دیده میشود. روی بعضی دیگر از قبرها، سبزههای کم جانی گذاشته اند، سبزههایی که هنوز برای قدکشیدن و قرارگرفتن روی سفره هفت سین چندروزی فرصت دارند. بوی گلاب به مشام میرسد، بوی گلاب و صدای نجواهای آرام زمینیان با آسمانی شده ها. هرکسی گوشهای نشسته است یا قبر عزیزی را در آغوش گرفته و حرف دل میزند، از روزهای نبودن عزیزش تا روزهای تنهایی و اتفاقات تلخ و شیرین امسال.
بعضیها هم سر قبرها این جمله را میگویند: مامان... بابا... پسرم... دخترم... ببخش که به خاطر کرونا امسال کمتر به شما سر زدیم، کمتر اینجا آمدیم و گل آوردیم. خدا کند این کرونا تمام شود و راحت مثل قدیمها پنجشنبهها اینجا بیاییم.
ما و زیارت اهل قبور؛ ۳۶۵ روز قبل
۳۶۵ روز قبل، درست مثل همین روزها و دم عید، کرونا حال همه را از یک دم گرفت؛ حتی حال دل و دلتنگیهای آخر سالمان برای زیارت اهل قبور را. حساب و کتابهای همیشگی مان را برای آخرین پنجشنبه سال معمولا این طور تنظیم میکردیم: پنجشنبه آخر سال یادت نرود؛ با هم یک سر برویم بهشت رضا. کمی حلوا و از آن نان روغنیهایی که مامان همیشه آخر سال برای اموات درست میکرد، آماده میکنم تا برای نذری پخش کنیم.
بوی حلوای پنجشنبههای آخر سال برای همه ما آشناست، اما کرونا همه چیز را بر هم زد. کرونا، همان مهمان ناخواندهای که از اسفند سال گذشته آمد و هنوز قصد رفتن ندارد. آمدنش چنان سخت بود که ما را از همه چیز و همه کس دور کرد؛ حتی از زیارت اهل قبور در آخرین پنجشنبه سال. با اوج گرفتن کرونا از نیمه اسفند، سخت گیریهایی برای رفت وآمدها شکل گرفت و ۲۳ اسفند، بهشت رضا به منظور حفظ حال همه و جلوگیری از شیوع کرونا بسته شد.
ما بعد از ۳۶۵ روز
تا پایان سال چشند روزی مانده است و خانوادهها اندک اندک از در ورودی بهشت رضا وارد میشوند تا به دیدار عزیزانشان بروند.
سراغ بلوک کروناییها را از یکی پاکبانهای بهشت رضا میگیریم. شماره دو بلوک را اعلام میکند. سکوت بلوک و سنگ قبرهایی که کنار هم ردیف شده اند؛ جوان، میان سال و....
راه رفتن میان خانههای ابدی و دیدن سنگ قبر آدمهایی که پارسال میان ما بوده اند، سخت است. کسی نمیداند آنها پارسال این موقع برای سال آینده چه برنامههایی ریخته بودند؛ چه قرارهایی گذاشته بود.
تاریخهایی که روی سنگ قبرها حک شده، نزدیک به هم است و تاجایی که میان بلوک راه میرویم بیشترین فوتیها مربوط به تابستان است.
«مادرجان سنگ قبرها را نخوان. کم حافظه میشوی. به جای این کار، فاتحه بخوان و برای همه این خدابیامرزها طلب مغفرت کن.» برمی گردم. خانم مسنی با چهارپایه تاشویی که دستش دارد، با چند متر فاصله آرام قدم میدارد تا به قبر عزیزانش برسد. همان طور که راه میرود، حرف هاش را کامل میکند؛ «دخترم به دل نگیری. شما جوانها بعضی چیزها را سرسری رد میکنید. این چیزی هم که گفتم، همه از قدیم و ندیم میگفته اند. اینکه شگون ندارد که مشخصات اموات را بخوانی.»
نزدیک که میشود، از داخل کیف دستی اش یک بسته نایلونی که رویش نوشته شده است «هوالباقی» درمی آورد؛ «امسال به خاطر کرونا فرش پهن نمیکنیم. دیروز رفتم این بستهها را گرفتم. خیلی خوب است. داخلش میوه و شکلات گذاشتم. این هم از خوبیهای کروناست که همه چیز بسته بندی شده است.» (خنده)
تنها آمده است و دل پری برای حرف زدن دارد. به قول خودش بیشتر از شش ماه است که به خاطر کرونا بیرون نیامده و دنبال یک گوش شنواست تا یک دل سیر حرف بزند؛ «صبح بدون اینکه به بچهها بگویم یک آژانس گرفتم و آمدم. بچهها گفتند از همان راه دور، قرآن بخوانی، درست است.
نمیگویم حرفشان اشتباه است، اما واقعا دلم گرفته بود و اگر نمیآمدم غمباد میگرفتم. هرسال پنجشنبه آخر سال اینجا میآمدم، اما به خاطر کرونا گفتم شاید پنجشنبه شلوغ باشد؛ برای همین امروز آمدم تا سر قبر همه عزیزانم بروم.»
بین حرف زدن چشمش به ردیف قبرهاست؛ «تا جایی که میدانم ردیف چهار باید قبر دختر عمویم باشد. وقتی فوت کرد، به خاطر کرونا کسی در تشییع جنازه اش شرکت نکرد. از همان صبح که آمدم، قصد کردم بعد از آنکه سر قبر شوهرم رفتم، یک سر هم سراغ دخترعمویم و قبرش بروم.»
زخمی که کرونا به قلبم زد، ابدی است
مادری تنها، قبری را در آغوش گرفته است. با یک دست گلاب روی قبر میپاشد و با دست دیگر گرد و غبار روی سنگ قبر را میگیرد. همان طور که دست میکشد، زیر لب آرام با عزیز آرام گرفته در قبر صحبت میکند. گاهی هم با دست به سنگ قبر میزند. کنار دستش یک دسته گل میخک گذاشته است و گلها را روی قبر پرپر میکند.
آرام که میگیرد، از غمی میگوید که کرونا بر قلبش نشانده است؛ «تیرماه امسال بود که آرزو تب ولرز کرد. باورم نمیشد که کرونا گرفته باشد، چون خیلی رعایت میکرد. نمیدانم از چه کسی گرفت، اما بد گرفت. اول او تب ولرز کرد و چند روز بعد تب و لرز سراغ خودم آمد. بدترین حال همین است که مادری فرزندش در تب بسوزد و خودش هم بیمار باشد و نتواند پرستارش باشد. گاهی حالش بهتر میشد. چیزی که دائمی بود، سرفههای پشت سر هم بود. وای وای! به همین سادگی از دستم رفت.»
قبرها ردیف شده اند
چند بلوک آن طرفتر خانههای یک اندازه و یک شکل آخرت، کنار هم ردیف شده اند. سیمان و آجر و خاک را کنار خانههای آخرت ریخته اند. چند مرد در حال آماده سازی این خانهها برای مهمانان ابدی هستند.
عباس یکی از این مردهاست، کسی که سالها خانه آخرت ساخته است، اما خودش نمیداند کجا، کی، چگونه و کدام یک از خانهها قرار است قسمت خودش شود. فقط میداند که این خانه، خانه آخر همه است.
شاد و پرانرژی حرف میزند، بدون ترس از قبر و مرگ؛ «قدیمیها راست گفته اند؛ این شتری است که در خانه همه میخوابد. حالا کی و کجا و چطوری؟ ا... اعلم! فقط خدا کند با آبرو وارد این خانه شوم.»
غربت قبرها
حال و هوای این روزهای بهشت رضا برای او که سالها در اینجا کار کرده، حال و هوایی غریب است؛ «باورم نمیشد که در بهشت رضا روزهایی را ببینیم که قبرها تنها بمانند و سوت و کور.»
زیر لب ذکری میگوید و با تکان سر، حرفش را ادامه میدهد: لااله الاا.... روزهای عجیبی بود. کرونا در این یک سال، چه بلایی سر همه آورد! عزاداریها و تشییع جنازهها فرق کرد. خانوادهها فقط خودشان برای تشییع میآمدند و مراسم تشییع انجام میشد. حرف هایش را با یک دعا تمام میکند تا به کارش برسد؛ «خدا خودش به همه مردم دنیا رحم کند و این بلا را از سر همه باز کند.»
مادران و پدرانی که نیستند
همه آرزوی آرزو، دیدن دوباره مادرش است. چندماهی است که مادرش را به دلیل سرطان از دست داده است. میگوید: هرسال بعد از سال تحویل، اول از همه به خانه مادرم میرفتیم. بوی سبزی پلوی عیدش از همان دم در و قبل از آنکه وارد خانه شویم، حس سرخوشی به همه میداد. عصرانه هم چای بود و شیرینیهای زنجبیلی اش. هرسال چند روز مانده به عید بساطی داشتیم.
مامانم با آرد و روغن و پودر زنجبیل، خمیر شیرینی درست میکرد. کل هنر من هم این بود که با چنگال روی زنجبیلیهای مامان رو تزئین کنم. دم رفتن هم توی کیف من و عروسمان یک نایلون شیرینی زنجبیلی میگذاشت و میگفت «این برای پسر و داماد و نوههای خوشگلم. امسال برای عید، شیرینی زنجبیلی درست کرده ام. به خوبیِ شیرینیهای مامان نشده است، اما برای دفعه اول بد نیست. (باخنده) بفرمایید.»
نایلون روی دیس شیرینیها را کنار میزند و چنگال یک بار مصرفی را روی شیرینیها میگذارد؛ «چنگال گذاشتم که با خیال راحت و بدون استرس کرونا بردارید.»
پرچم سه رنگ افتخار قبور شهدا
پرچمهای نونوار مزار شهدا با نسیم خنکی که میوزد، تکان میخورد. مادر و پدری با عصا و کمرخمیده، خود را به قبری میرسانند. مادر دستی به سر و روی قبر فرزند شهیدش میکشد. پدر شهید با دستهایی لرزان روی سنگ مزار فرزند شهیدش آب میریزد و آرام، خاک و گرد و غباری را که نام فرزندش را پوشانده است، پاک میکند. دل پدر آرام نمیگیرد و با همان عصا دوباره سراغ شیر آب میرود و برای مزار چند شهید اطراف نیز آب میآورد. روی همه قبرها مثل مزار فرزندش، پدرانه آب میریزد و ذکر میگوید.
چند سال از شهادت فرزندشان گذشته است، اما دل پدر و مادر برای جگرگوشه شان پر میکشد. آن قدر که هنوز با هرکدام از آیات سوره یاسین، مادر شهید اشک میریزد.
مرگ آخر سال نمیشناسد
از گوشه بلوکی صدای شیون چند زن میآید. منتظر آخرین دیدار در آخرین روزهای سال هستند. مرگ آخر سال نمیشناسد. سال تحویل نمیشناسد. میآید بی خبر.
کمی پایینتر از خروجی بهشت رضا، چند زن با فاصله روی صندلیهای تاشو نشسته اند و قرآن میخوانند؛ قرآنهایی که هدیه به روح اموات میشود تا خداحافظی از عزیزان بدون هدیه نباشد.
ای سال برنگردی...
بهشت رضوان، یکی دیگر از آرامستانهایی است که تدفین در آن انجام میشود. مسیر رسیدن به آرامستان رضوان خلوت است. داخل بهشت رضوان هم مثل بیرونش آرام و خلوت است. یکی از پرسنل فضای سبز، دلیل خلوتی بهشت رضوان را تازه تأسیس بودنش و قدمت کم این آرامستان در برابر بهشت رضا (ع) میداند. البته او به روزهایی نیز که در این آرامستان اموات کرونایی غسل داده میشد، اشاره میکند و میگوید: به خدا اگر روزی هزار هزار بار شکر کنیم، کم است؛ زیرا بالاخره آمار بیماران و فوتیهای کرونا کمتر شد. روزهایی که کرونا اوج گرفته بود، تعداد امواتی که برای غسل به اینجا میآوردند، زیاد بود.
خدا کند سال آینده برای همه سال خوبی باشد؛ سالی سرشار از سلامتی و پول و خیر و برکت برای همه. واقعا سال سختی بود. کرونا و بیماری و کسادی بازارها یک طرف، گرانیها یک طرف. خدا رحمت کند همه اموات را؛ چند سال قبل بود که در یک سال، چند نفر از نزدیکانمان فوت کردند. یادم است آن سال پدر بزرگ خدابیامرزم آخر سال که شد، بعد از دعا و قرآن خواندن این شعر را خواند که «ای سال برنگردی/ بری دیگه برنگردی.»