به گمانم بسیاری از شما نام «مریم غفارپور» و «محمدحسین کهن سال» را تاکنون نشنیده اید، چه اینکه من هم تا ۱۰ روز پیش، هیچ آشنایی با این ۲ نداشتم، اما یک رخداد شیرین، موجب آشنایی ام با هر ۲ شد؛ چنان شیرین و خوشایند که با خودم گفتم بد نیست شما را نیز در شیرینی ماجرا شریک کنم و حلاوت آن را در این واپسین شماره سال شهرآرا به ذائقه شما بچشانم.
بی هیچ مقدمه و همین سرچراغی، بروم سر اصل مطلب و بگویم که شاید حدود ۱۰ روز پیش، شماری از مخاطبهای شهرآرا به تحریریه آمده بودند تا سخن دل بگشایند و خواستههای خودشان را از رسانه بر زبان بیاورند؛ سخنانی که گاه چنان فنی و ارزشمند و راهگشا بود که شهرآراییان از شدت حرفهای بودن آن، انگشت حیرت به دهان گزیدند و آشکار و پنهان «دست مریزاد» نثار مخاطبان کردند.
آن سو هم سردبیر و مدیرمسئول شهرآرا دیدگاههای همه را شنید و قرار شد پل ارتباطی مستحکم تری از این پس میان شهرآرا با مخاطبانش شکل بگیرد.
بگذریم، اما دراین میان، ۲ نوجوان شاید چهارده، پانزده یا شانزده ساله در جمع بزرگ ترها نشسته بودند که هردوشان بهانه نگارش این چند خط هستند.
همانها که وقتی نوبتشان رسید و افسار سخن به دست گرفتند، چنان از سر ادب و فروتنی، اما مسلط و باچیرگی، مروارید واژهها را به نخ بندها و پاراگرافها و گزارهها میکشیدند که باور کنید، من یکی به هیچ وجه نتوانستم شگفت زدگی خودم را پنهان کنم و به بانگ بلند «احسنتـ» شان نگویم، چه اینکه شوروشوقی وصف ناشدنی مرا در بر گرفته بود که اختیار از من میربود.
«محمدحسین کهن سال» نوجوانی است که سال هاست عضو باشگاه مخاطبان نوجوان «کوله پشتی»، ضمیمه کودک و نوجوان شهرآرا، است و باافتخار خودش را دست پرورده بانو طیبه ثابت، شاعر، روزنامه نگار و بنیان گذار آن باشگاه، میداند.
«مریم غفارپور»، نوجوان دیگر، او هم رشدیافته مکتب «کوله پشتی» است و بارها در سخنانش این «مهم» را یادآوری کرد تا شاید به یک یک ما بگوید چنان که برخی میگویند، «قدرشناسی» هنوز از ذهن و ضمیر نوجوانان ما نرفته است و این صفت والا همچنان جایگاه ویژهای در حافظه فرزندان ما دارد، به شرط اینکه از گوهر تربیت بهرهمند شده باشند و دست دلسوز و دغدغه مندی بر بالای سرشان باشد و راه را از چاه به ایشان نشان دهد.
سخن کوتاه کنم، هر ۲ نوجوان چنان زیبا و شمرده شمرده و ویراسته و پیراسته سخن میگفتند که همه ما شاید مشکل گرانی و نایابی و کمیابی روغن خوراکی و مرغ و نیز چه بسا ابوالمصائب «کرونا» را هرچند برای دقیقههایی به فراموشی سپردیم و سر به آسمان ساییدیم که خیر! چنان هم که برخی رفقا از گسل میان نسلها سخن میگویند و از نوجوانها و جوانهای سرکش که به هیچ صراط مستقیم، پایبند نیستند و خون پدرومادر را در شیشه میکنند، نیست. باور کنیم چندان هم این نسل پیش رو همه چیزش تیره وتار و پلشت نیست و اگر نیمه پر لیوان را بنگریم، همچنان فرزندانی با ذهن پاکیزه و کلام شیرین و امیدوار به آینده در جامعه و زندگی پیرامون خودمان مییابیم که دست بر قضا کم شمار هم نیستند و اگر بخواهیم آنها را در اقلیت بدانیم و نسل نوجوان پرخاشگر را در اکثریت، بی گمان جفای بزرگی است، هم به خودشان و هم به بزرگ ترهای این نسل.
باری ... امیدوارم در آن سوی سال، مجال و فرصتی فراهم شود که شما نیز از نزدیک با «مریم غفارپور» و «محمدحسین کهن سال» و صدالبته با اعضای دیگر باشگاه مخاطبان کودک و نوجوان «کوله پشتی» آشنا شوید تا همه ما بدانیم، «شهرآرا و شهرآراییان» در همه این سالها چه سرمایههای ارزشمندی در چنته داشته و دارند و به این سرمایههای انسانی که با پول و ثروت مادی هرگز خریدنی و دست یافتنی نیستند، چقدر پز میدهند و با سینه ستبر و گردن افراشته به مخاطبان امروز و فردای خودشان افتخار میکنند؛ که تا باد، چنین بادا!
پس از تحریر:
یکم. کاش ممکن بود و میتوانستم فایل صوتی سخنان «مریم غفارپور» و «محمدحسین کهن سال» را به این متن پیوست کنم تا شما هم با شنیدن سخنان ناب عزیزانم، جان و اندیشه تان جلا پیدا کند و جگرتان تازه شود!
دوم. همان قدرشناسی است که به ما میگوید «خداقوتـ» ـی جانانه به همکارمان، «طیبه ثابت»، بگویم که آموزگار، مربی و چه بسا مادر معنوی همه کودکان و نوجوانان شهر در کانون «کوله پشتی» شهرآرا، در نزدیک به ۲ دهه، بوده است. دست مریزاد!