تا همین چند سال قبل که هنوز سروکله تلفنهای همراه هوشمند در زندگی ما پیدا نشده بود، انگار گذشت روزها، کنار هم بودنها و در مجموع زندگی مدل دیگری داشت، مدلی که حالا وقتی وجوه مختلف آن را بررسی میکنیم، متوجه میشویم لذت بیشتری هم داشته و آن نوع زندگی برای ما ارزشمندتر بوده است.
چند شب قبل که به دیدن یکی از اقوام نزدیکم رفته بودم، بعد از شام، وقتی همه اعضای خانواده سرگرم کار با تلفنهای همراهشان بودند و مشغول به اصطلاح وب گردی (البته اینستاگرام گردی معنای بهتری برای آن است)، صدای یک خانم جوان که از بلندگوی گوشی بغل دستی ام پخش میشد توجهم را جلب کرد: ببینید خوشگلا! این روسری رو امروز برام فرستادن. هشت تا رنگ داره. از سر لیز نمیخوره و راحت میتونید اونو با لباس هاتون ست کنید. این همون برندیه که چند وقت قبل هم اون روسریهای ساتن رو ازش گذاشته بودم. فالو بشه ها.
همین طور که سرکار خانم به اصطلاح اینفلوئنسر داشت خودش را به زمین و آسمان میکوبید تا دنبال کننده هایش را مجاب کند وارد آدرس نوشته شده روی استوری شوند، ناگاه صدای پسربچه هشت ساله خانواده من را به خودم آورد. او که کنار مادرش نشسته بود و با دقت زیادی استوریهای تلفنهای همراه مادرش را دنبال میکرد گفت: عه، مامان! این همون خانمه است که ماه پیش رفته بود کیش؟ و من هاج و واج به مادر و فرزندی نگاه میکردم که محو تماشای زندگی به اصطلاح لوکس خانم اینفلوئسر بودند که یک ماه از سفر کیش نگذشته با فلان قطار به مشهد آمده است، بعد به فلان هتل نزدیک حرم رفته و مدام از درو دیوار هتل در صفحه اینستاگرام خود عکس و ویدئو میگذارد. خانمی که داشت روسری تبلیغ میکرد همان روز ۲۴ استوری در اینستاگرامش منتشر کرده بود. از هر پنج استوری هم یکی تبلیغ محصولی بود که رایگان به دست آورده و برای تبلیغش پول گرفته بود.
متأسفانه فهمیدم این کار هرروز این مادر و فرزند است، مادری که تا قبل از همه گیری کرونا معلم خصوصی بچههای دوره ابتدایی بود، اما شرایط جدید زندگی در روزهای کرونایی و فراگیر شدن استفاده از تلفن همراه در زندگی روزمره باعث شده است حالا شب به شب وقتی از کارهای خانه رهایی مییابد، بنشیند و در حالی که خودش متوجه نیست، حسرت زندگی انسانهایی را بخورد که به احتمال در دنیای واقعی آن قدرها هم خوشبخت نیستند.
اینفلوئنســـرها بعـــد از گذشـــتن تعداد دنبال کننده هایشان از ۱۰۰ هزار نفر، وارد دنیای دیگری میشوند. درآمد هنگفت آنها از تبلیغات و ورود اقلام متنوع بهداشتی، آرایشی، پوشیدنی، تزیینی و هزار چیز دیگر به صورت رایگان در زندگی شان، در مدتی کوتاه، آنها را به انسانهای به ظاهر خوشبخت تبدیل میکند. فضای مجازی هم یک فضای عمومی است و انسانها از هر طبقه اجتماعی فرصتی برابر برای استفاده از آن دارند. در نتیجه، دیدن زندگی متفاوت اینفلوئنسرها در اینستاگرام از سوی مادر خانوادهای که یا از سطح درآمدی پایین برخوردار است یا همسرش بیکار است یا شغل درست و حسابی ندارد، به صورت ناخودآگاه باعث مقایسه زندگی اش با زندگی او میشود. من که توان خرید هرسال یک پیراهن را هم ندارم، هر روز محتوای اینستاگرامی فردی را دنبال میکنم که روزی ۶ پیراهن جدید برایش میرسد تا آنها را تبلیغ کند. این ماجرا درباره چیزهای مختلفی اتفاق میافتد. حالا فکرش را کنید منی که هم چنان همان آدم سابق هستم، چه گونه میتوانم خود را قانع کنم و با گفتن اینکه درست میشود، روزگار بگذرانم؟!
مقایسه زندگی من با زندگی فرد اینفلوئنسر، مقایسه سطح درآمد خانواده من با خانواده اینفلوئنسری که برای هر استوری در اینستاگرام عددی معادل یک ماه حقوق من کارگر را دریافت میکند، مقایسه افسردگی منی که در دنیای واقعی به دلیل مشکلات مختلف دچار رخوت هستم با اینفلوئنسری که سعی میکند خود را شاداب، پرنشاط و زیبا نشان دهد به مرور زمان در ناخودآگاه ما احساسی به وجود میآورد که میتواند مشکلاتی جدی در زندگی مان ایجاد کند.
مسئله دیگری که لازم است به آن توجه کرد استفاده ابزاری (که بسیاری از مواقع ناآگاهانه است) اینفلوئنسرها از کودکانشان برای جذب دنبال کننده در اینستاگرام است. در قوانین رسانه ای، درباره حقوق کودک چهارچوبهای مشخصی داریم. برای نمونه، یک رسانه حق ندارد عکس کودکان را بدون آنکه چهره شان با استفاده از نرم افزاهای ویرایش عکس مات شود، در خبرش منتشر کند. ما به عنوان خبرنگار حق نداریم نام کودکان را در اخبارمان بیاوریم، چون امکان دارد برای کودک بار حقوقی داشته باشد و او ناخواسته درگیر مشکلاتی شود. اما این روزها اینفلوئنسرها در اینستاگرام با به اشتراک گذاشتن عکسهای فرزندانشان دنبال کنندههای زیادی جذب میکنند. در ادامه راه هم به صورت ناخواسته با عکسها و ویدئوهای فرزندانشان کالاهای مختلف را تبلیغ میکنند و فرزندان خردسال بدون آنکه خودشان خواسته باشند هزاران دنبال کننده دارند.