اخلاق، ضرورتی همگانی است، در هر زمین و هر زمان، از گاهواره تا گور، البته انسان، گاه تحتالشعاع عواملی مانند دانشهای رسمی و عبادتهای ظاهری از این ضرورت جاودانه غفلت میورزد، ولی این غفلت دشواریهای جبرانناپذیر برای فرد و جامعه رقم میزند، تا آنجا که فرمود: ﴿قد ضلّوا وأضلّوا کثیراً﴾
بیادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
خدای بزرگ در برخی از آیات، با توجه به چنین عوامل فریبنده و راهزن، قصۀ آن عابد بنیاسرائیل را باز میگوید که به تصریح قرآن: ﴿آتیناه آیاتنا فانسلخ عنها﴾
این کلمات نورانی جای دقت و تأمّل دارد. درباره مقامات معنوی و شبه معنوی که برخی از آدمیان دارند، هیچگاه نمیتوان به قاطعیت گفت که این مقامات، الهی است یا شیطانی. بلکه گاهی به صراحت قرآن:
﴿إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم﴾ بنابراین هیچ راهی برای اینکه این جایگاه، موهبت خدا است یا شیطان، باقی نمیماند جز کلام خداوند عالم الغیب و الشهاده، که انسانها را آفریده و بر آشکار و نهان آنها آگاه است و از طریق قرآن یا به زبان پیامبر و خاندانش علیهمالسلام، از آن خبردار میشویم.
میبینیم که در این آیات، آشکارا از این حقیقت سخن میرود که خداوند، خود، آن آیات (یعنی مقامات) را به عابد بنیاسرائیل داده بود، ولی بیدرنگ سخن از آن است که: «او خود را از آنها جدا کرد.»
نکته مهم این است که حسن اختیار یا سوء آن در انسان، وابسته به علم نیست، بلکه وابسته به اراده و اختیار است. مؤیّد این مدّعا، شواهد چندی است، از جمله آیات ۲۲و ۲۳ سوره انفال که ﴿شرّ الدوابّ﴾ را میشناساند. در ضمن این شناساندن، میفرماید:
﴿ولو علم الله فیهم خیراً لأسمعهم، ولو أسمعهم لتولّوا وهم معرضون. ﴾ یعنی بعد از شنواندن خداوند، باز هم اینان روی میگردانند و سوء اختیار خود را نشان میدهند. خلاصه اینکه کمال موهبتی الهی یک مطلب است و برخورد انسان – که از آگاهی و اختیار او نشئت میگیرد – مطلب دیگر. به همین لحاظ، عالمان دین، یکی از وظایف خود را تذکرهای اخلاقی میدانند که البته جدا از تذکرهای عقائدی نبوده و نیست. آنان چنین تذکرهایی را برای همگان ضروری میبینند، به ویژه برای کسانی که در سلک طلب علم هستند، یعنی به تعلّم و تعلیم اشتغال دارند. آنان در اینگونه تذکرها به این حقیقت اشاره میکنند که: «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا.» و یادآور میشوند که: «هر که بالاتر رود و از نردبان بیفتد، استخوانش بیشتر خواهد شکست.»