«کاماندان»؛ کتاب تازه مصطفی جمشیدی درباره جنگ منتشر شد کوه‌مرگی در آیینه نقد؛ روایتی از تولد یک داستان جنگ فصل هشتم «پایتخت» با سوژه‌های جذاب کلید می‌خورد افزایش سه‌برابری فروش کتاب در جنگ ۱۲ روزه بررسی روز‌های پرحادثه جنگ تحمیلی ۱۲ روزه در شبکه یک نسخه دیجیتال لایو اکشن «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» به‌زودی منتشر می‌شود فیلم سینمایی «کوکتل مولوتف» به اکران آنلاین رسید انجمن سینمای جوانان دوره‌های مشاغل سینمایی برگزار می‌کند ساترا به طرح دو فیلمنامه جدید مجوز داد جزئیاتی جدید از مراحل ساخت سریال شهید طهرانی مقدم ستاد امر به معروف از رضا رشیدپور شکایت کرد + عکس تاریخ دقیق اکران فیلم «زن و بچه» روستایی مشخص شد مردم تمام بلیت‌های پیش‌فروش فیلم «اودیسه» (The Odyssey) نولان را خریده‌اند! سریال «سووشون» رفع توقیف شد کارگردان «خدای جنگ»: مسئله اصلی فیلم، تقابل تفکرهاست آیا بازگشت مهران مدیری به تلویزیون موفقیت‌آمیز خواهد بود؟ دبیر هشتمین دوره جایزه پژوهش سال سینمای ایران منصوب شد امیر نجفی، برگزیده طراحی جلد جشنواره بین‌المللی کتاب مسکو شد
سرخط خبرها

آن روز‌های من - این روز‌های شما

  • کد خبر: ۶۶۲۸۸
  • ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۵
آن روز‌های من - این روز‌های شما
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار
آن روز‌ها من جوان بودم و جوانی من با جوانی شما که الان بیست یا بیست وچندسالتان است، کمی فرق می‌کرد. جوانی من آوینی بود و تلاش کشنده ام برای خواندن «آینه جادو» و اینکه بفهمم حرف حسابش چیست. جوانی من کلنجار‌های طولانی و سرسختانه ام بود با برادرم که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم. جوانی من کتابخانه‌ای بود که قفسه هایش زیر بار داستایوفسکی و بالزاک و سارتر شکم داده بود و لذت پرسه زدن میانشان را همان برادری به من داده بود که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم.
 
جوانی من ماه‌های رمضانی بود که نماز صبحم را می‌خواندم و «بلندی‌های بادگیر» را با حسی از گناه و ترس از زیر بالشم بیرون می‌کشیدم تا تمامش کنم. جوانی من جنگل کلنجار‌ها بود، اما پیچیده نبود؛ چون همه چیز هنوز میل خوبی به سمت قطعی شدن داشت تا شناور بودن. به وضوح، تا ابهام. به «بله» و «نه» تا «اما» و «اگر»؛ و من با اشتیاق خودم را در این قطعیت غرق کردم. آوینی خواندم. روزه گرفتم و بلندی‌های بادگیر خواندم و زندگی به یک معنا، آسان‌تر و به یک معنا شاق‌تر بود آن روزها.

برای ما همه چیز خیلی خیلی جدی بود. سخت بود و -اگر بخواهم شلوغش کنم- دردناک بود. ما در هجده سالگی طوری بودیم و زندگی می‌کردیم که هیچ ربطی به هجده سالگی نداشت. ما استاد استحاله موقعیت‌ها بودیم. استاد نادیده گرفتن چیز‌هایی که دوستشان داشتیم و به نظر می‌رسید از آن‌ها لذت می‌بریم؛ چیز‌هایی که یا بعد‌ها حسرتش را خوردیم یا در جای اشتباه و با فردی اشتباه تجربه اش کردیم. جوان‌ها الان حسرت چیزی را نمی‌خورند؛ چون تقریبا هرچه را به آن فکر می‌کنند، به منصه ظهور می‌رسانند.
 
اینان استاد گذاشتن و گذشتن هستند و ما استاد گیر کردن بودیم. اینان دنیایشان را براساس شک چیده اند. شکی که سرخوشانه است؛ چون ایده آلیست نیستند، مادی گرا یند یا واقع گرا. نمی‌دانم. خلاصه پایشان روی زمین است. ما همه چیز را طور دیگری می‌خواستیم و همه چیز را می‌خواستیم کن فیکون کنیم.

الان هنوز (اگر ناخوشی بگذارد) روزه می‌گیرم؛ چون مرا به آن قطعیت پناه دهنده بازمی گرداند. چون به یادم می‌آورد که جواب بعضی چیز‌ها هنوز بله یا نه است. چون وقتی همه چیز شناور است، برای خفه نشدن و ادامه دادن به چند جزیره کوچک احتیاج داری. به زمینی که سفتی اش و قطعیتش را زیر پایت احساس کنی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->