هانیه فیاض - گاهی انتظار آنقدر سخت میشود که انسان را به توهم مثبتاندیشی وامیدارد، درست شبیه انتظار برگشت مهدی عمیدی از ارتفاعات مونبلان فرانسه! البته نمیتوان منکر این شد که خوبیها و مهربانیهای این مرد از او شخصیتی دوستداشتنی ساخته بود که بعد از گذشت چند سال از مفقودشدن هنوز هم اطرافیانش امید به زندهبودن او دارند و منتظر بازگشت این کوهنورد جسور هستند.
موضوع از این قرار است که اورستنورد خراسانی به عنوان تنها ایرانی فاتح قله اورست بدون اکسیژن، برای فتح قله ۴۸۰۸ متری «مونبلان» عازم فرانسه میشود، اما پس از مدتی هیچ ردی از او در این ارتفاعات مشاهده نمیشود. این مسئله و غیبت طولانیمدت او که به تنهایی برای فتح این قله تلاش میکرد، سبب درخواست کمک از گروههای امدادی برای یافتنش میشود، اما هیچ ردی از عمیدی پیدا نمیشود. پس از درخواست فدراسیون کوهنوردی ایران از مسئولان فرانسوی برای نجات عمیدی، وضعیت هوا در منطقه نامناسب میشود و امدادگران نمیتوانند عملیات نجات خود را شروع کنند و فقط در یک روز که هلیکوپتر توانسته پرواز کند، مقداری از لوازم و امکانات عمیدی در پای کوه پیدا میشود که مشخص است وی برای سبککردن بار خود آنها را رها کرده است. پس از تلاش چند روزه فرانسویها برای پیداکردن پلنگ برفی خراسان، پلیس فرانسه در روز ۲۸ آبانماه با صدور بیانیهای پایان عملیات جستوجو را اعلام کرد تا امیدها برای پیداشدن این قهرمان مشهدی رنگ ببازد.
همزمان با سالروز مفقودشدن این کوهنورد شجاع، بهسراغ پیشکسوتان کوهنوردی میرویم و دقایقی را با آنها میگذرانیم. آنچه در ادامه میخوانید ماحصل این گفت و شنود است.
کوهنوردی ورزش نیست، ارزش است
ایرج پرهیزگار از پیشکسوتان هیئت کوهنوردی است. ۶۶ سال سن دارد و پرستار بازنشستهای است که در کنار خدمت به بیماران از کوه، طبیعت و کوهنوردی غافل نشده است. او در خانوادهای با ۶ خواهر و برادر دیگر متولد شده و پس از سالها اقامت در محله سناباد، اکنون به مدت ۷ سال است که در خیابان رضا احمدآباد زندگی میکند.
او درباره چگونگی ورودش به عرصه کوهنوردی خاطرنشان میکند: نوجوان که بودم به والیبال و فوتبال علاقه داشتم و فوتبال هم بازی میکردم تا اینکه به عنوان کاپیتان تیم انتخاب شدم. کمی بعد درکنار فوتبال تصمیم گرفتم علاوهبر فوتبال، به ورزشهای رزمی هم بپردازم. در سال ۱۳۵۵ توسط داوود حبیبی (مربی رشته رزمی من و جزو پیشکسوتان ورزشی) به هیئت معرفی شدم. من به همراه چندنفر از دوستانم به نامهای آقایان کمالپور و رضایی وارد هیئت شدیم و کمکم به رشته کوهنوردی علاقهمند شدم.
پرهیزگار تاکنون صعودهای فروانی را در کارنامه ورزشی خود به ثبت رسانده که نمونه بارز آن حضورش در قلهای از رشته کوه هیمالیاست. درباره این صعود میگوید: حدود ۱۰ سال پیش با پیشنهاد آقای زرین عازم هیمالیا شدیم. حدود ۵ نفر بودیم که تا بیس کمپ قله آناپورنا در رشتهکوه هیمالیا در نپال رفتیم. در ایران هم به بیشتر قلهها مانند دماوند، علمکوه، سبلان، توچال، دنا و... صعود داشتم. اکنون هم در بخش پیشکسوتان هیئت کوهنوردی به مدت ۱۰ سال است که فعالیت میکنم.
او بیان میکند: تجربه یک امر اکتسابی است که با مرور زمان تجربهاندوز میشود و فردی که وارد رشته کوهنوردی میشود، به مرور با کسب تجارب بسیار بهعنوان یک مربی و پیشکسوت میتواند سکاندار این رشته باشد. رشته کوهنوردی علاوه بر اینکه فرد باید بهطور عملی در بطن آن قرار گیرد، احتیاج به مطالعه و بهروزرسانی اطلاعات هم دارد. برای کوهنورد بودن، باید عاشق بود. عاشق کوه و شرایط موجود در آن. این رشته به روحیه خاصی نیاز دارد و هرکسی نمیتواند وارد آن شود و دوام آورد. از تمام کسانی که به این رشته ورزشی ورود میکنند، تعدادی خسته میشوند و از این مسیر برمیگردند. اما خیلیها هم میمانند و تهنشین میشوند. این افراد کسانی هستند که عاشق کوه هستند، طبیعت را میشناسند، لذت میبرند و روحشان با این رشته انسانساز آمیخته است. کوهنوردی ورزش نیست، ارزش است. بیشتر رشتههای ورزشی مثل فوتبال، کشتی و... میدان ورزشی مشخص و فضای محدودی دارند، اما این رشته میدان ورزشیای به گستردگی کره زمین دارد و وسعت دید کوهنورد نشان میدهد که جهانشمول است و نگرشش به جهان چیز دیگری است.
خدا را حس میکنم
این کوهنورد پیشکسوت درباره حس و حالش در زمانی که روی قله قرار میگیرد، ابراز میکند: در کوه و مسیرهای آن میتوانیم خدا را با عمق وجودمان حس کنیم و ببینیم. احساس در وجود هر فردی مستتر است و متناسب با شرایط هرکسی متفاوت است. صعود به قله مثل کسب مدال برای کوهنورد خوشحالکننده و لذتبخش است. وقتی به قله میرسم، احساس میکنم به خدا نزدیک هستم، حتی خیلی از کوهنوردان سرقله اشک میریزند، حسی که کنترل آن دست خودشان نیست. (میخندد و ادامه میدهد:) به قول حافظ با کمی تغییر: کوهنوردان نقطه پرگار وجودند ولی، عشق داند که در این دایره سرگردانند! افرادی که جاری هستند و از ایستایی و سکون بیزارند بیشتر به کوه علاقهمند میشوند. کسانی که به طبیعت و کوه خاص نگاه میکنند، وارد این حوزه میشوند و کوهنورد میمانند.
او ادامه میدهد: هرگاه از ما میپرسند که «ورزشکار چه رشتهای هستی؟» با افتخار میگوییم «کوهنوردی» گاهی خیلیها به ما میگویند: «سخت است، چطور به کوه میروید؟ ترس دارد» و...، اما نگرشهای مثبتی به ما دارند و با احترام به ما نگاه میکنند. گاهی نیز از ما میخواهند فعالیت در این رشته را ادامه ندهیم. بهویژه اعضای خانوادهام خیلی سعی میکردند که مانع ادامه فعالیتم شوند که آسیب نبینم. مادربزرگم گاهی به شوخی میگفت: «وقتی کوه میری، لابهلای سنگها را نگاه کن، شاید عقلت را پیدا کنی.» پرهیزگار به خاطرهای تلخ از زندگی خود اشاره میکند و میگوید: سال ۱۳۵۸ بود که در برنامه سخت زمستانی قله بینالود به همراه آقای عبدا... زاده (از پیشکسوتان رشته کوهنوردی) و ۴ نفر دیگر شرکت کردیم. حدود ۱۰۰ ساعت به دلیل بدی آب و هوا و بوران در برفها گم شده بودیم و شرایط نابسامانی را تجربه میکردیم. از فرصتی که پیش آمد، راه باز شد و با کمک خدا معجزه رخ داد؛ منطقه را تشخیص دادیم، چون وقتی که مه و برف باشد امکان مسیریابی نیست. بعد از آن به سمت روستای فریزی آمدیم. تعدادی از روستائیان به دنبال ما آمدند و ما را به روستا بردند و در منازل خود اسکان دادند. به علت اینکه کفش خیلی مناسبی نپوشیده بودم و تجربه کافی هم نداشتم و همچنین از طرفی مربی گروه هم خیلی فنی نبود، پاهایم دچار سرمازدگی شد. نخستین اشتباه من این بود که به دلیل ناآگاهی از وضعیتی که داشتم، هنگامی که به منزل یکی از روستائیان رسیدم، پاهایم را که از شدت سرما بیحس شده بودند درون بخاری هیزمی قرار دادم که گرم شوند، غافل از اینکه نباید این کار را میکردم و یخزدگی باید آرام و بهطور طبیعی باز میشد. دومین اشتباهم ماساژ پاهایم با آب گرم بود که بعد از آن متوجه شدم پاهایم بنفش رنگ شده است و دیگر حس ندارد. به دکتر مراجعه کردم و در بیمارستان بستری شدم و سپس به همراه تعدادی از اعضای کوهنوردی و مادرم برای درمان به تهران اعزام شدم، اما بینتیجه ماند و درنهایت ۵ انگشت از هر دو پایم قطع شد. اما هنوز هم به دلیل اینکه عاشق کوه و طبیعت هستم، باز هم ادامه میدهم. او میافزاید: یکی از زیباییهای کوه همین خطراتش است، کسانی که کمی از دیگران متفاوتتر و ماجراجویانهتر هستند و به لحاظ ایدئولوژی با بقیه فرق میکنند، به سمت رشتههای خطرناک مثل کوهنوردی، صخرهنوردی، چتربازی و... کشیده میشوند. خطر در همه ورزشها وجود دارد و حادثه همیشه در کمین است، اما هستند کسانی که ورزشهای معمولی و سادهتر آنها را پاسخگو نیست و بهسراغ این رشتهها میآیند. کوهنوردی رشتهای سخت است، اما سختیای که با لذت همراه است. وقتی کسی عاشق کاری باشد، اقدام به آن برایش لذتبخش است. البته همه علاقهمندان به ورزش کوهنوردی باید بدانند که وسایل این رشته بسیار گران است و نیازمند صرف هزینه و زمان است.
با کوهنوردی سرعتی مخالفم
این ورزشکار توانمند به شرایط خاص کوهنوردی اشاره میکند و ادامه میدهد: بازه زمانی پیمودن مسافت کوه توسط مربی مشخص میشود که البته در فصول مختلف این بازه متغیر است. اکنون هم عدهای سرعتی فعالیت میکنند و قله و کوه را با سرعت طی میکنند و رکورد میزنند که من به هیچ وجه با این روند جدید موافق نیستم و آن را توصیه نمیکنم، به دلیل اینکه این نوع ورزش به مرور آسیبهای جسمی و بدنی بسیاری برای فرد به وجود میآورد.
او با تأکید به الگو قراردادن پیشکسوتان و قهرمانان کوهنورد بیان میکند: کسانی مانند مهدی عمیدی، جواد نوروزی و عظیم قیچیساز نمونههای بارز موفق در این رشته ورزشی و در دنیا تک هستند. این افراد به لحاظ ویژگیهای شاخصی که دارند، باید الگوی دیگران باشند. به عنوان مثال میتوانم به مهدی عمیدی اشاره کنم که جوانی شایسته بود و قابلیتهای فراوانی داشت.
پرهیزگار درباره نحوه آشناییاش با مهدی عمیدی یادآور میشود: حدود ۱۰ سال پیش وارد گروه خیریه باران مهر شدم؛ آن موقع مهدی در خیریه دیگری فعالیت داشت که کودکان معلول را به کوهنوردی میبرد. او در انجام امور خیر همیشه پیشتاز بود و با جان و دل در خیریهها خدمت میکرد. از مهدی خواستم که در گروه خیریه باران مهر عضو شود و او هم قبول کرد. من همیشه مهدی را «بزرگمرد کوچک» خطاب میکردم. با آنهمه سابقه درخشانی که داشت در بازی با کودکان، خودش را همسن و سال آنها میکرد و از هیچ کاری برای شادکردن آنها دریغ نمیکرد. در یکی از برنامههای خیریه، دیدم که مهدی داخل ماشین رفت و کمی بعد با لباس دلقک و سروصورت رنگ شده آمد. در طول برنامه با همان لباس تمام تلاشش را کرد که کودکان خیریه خوشحال و سرگرم باشند.
سوغاتیِ خاص
او به بنیاد خیریه عمیدی که توسط مادر مهدی عمیدی اداره میشود، اشاره میکند و میگوید: این بنیاد سرپرستی دختران بیسرپرست را برعهده دارد، بهطوریکه با جمعآوری این دختران، کلاسهای آموزشی و درسی برای آنها برگزار میکند و شرایط زندگی مناسبی را مهیا میکند.
کوهنورد مشهدی با یادآوری اینکه مهدی عمیدی، فردی خاص بود، بیان میکند: مهدی فردی درونگرا، خیلی مهربان و خیلی هم قوی بود. آنقدر ویژگیها و صفات بارزی داشت که هنوز هم رفتن و نبودنش را باور نمیکنم. همین انتظار برایم زیبا و یادش هنوز در دل من زنده است. کسی که بتواند بدون استفاده از اکسیژن اورست را فتح کند، واقعا بینظیر است، زیرا شما حتی نمیتوانید درک کنید که چقدر اینکار سخت است! حتی زمانی که در حال برگشت به پایین از قله اورست بود، با وجود شرایط سختی که حتی یک کوهنورد نمیتواند مقداری زباله را با خودش حمل کند و باید کاملا سبک باشد، باربری را که حالش خراب شده بود با خودش پایین آورد. او در توصیف خاطرهای مشترک با مهدی عمیدی بیان میکند: در یکی از سفرهایش به هیمالیا یکی از بهترین و باارزشترین سوغاتیهای زندگیام را برایم آورد. وقتی برگشت گفت: «سعی کردم برای هر فردی چیزی بیاورم، تابلو، مجسمه و ...؛ اما برای تو چیزی آوردم که از خدا گرفتم.» از داخل کیفش سنگی را به من نشان داد که از نوک قله اورست برایم آورده بود. این چنین شد که آن سنگ را هنوز به یادگار دارم. پیامی زیبا هم از مهدی در گوشی خود دارم. با این مضمون که «شاید شبی چنان آرام گرفتیم که دیگر دیدن صبح فردا برایمان ممکن نشد، پس بیایید محبتهای خویش را ذخیره نکنیم.» پرهیزگار درحال حاضر به امور خیر سرگرم است و توضیح میدهد: به کودکان یتیم نابغه با معدلهای درسی بالا کمک میکنم و در دو بنیاد کودک و مؤسسه دارالاکرام در خدمت این کودکان هستم. در مؤسسه دارالاکرام (الفبای فردا) به عنوان مدیر آموزشی مشغول به کارم.
عمیدی خوشقلب بود
داوود ظریف، یکی دیگر از پیشکسوتان کوهنوردی و چهلوپنجساله است که دو پسر دارد که آنها هم به کوه و کوهنوردی علاقه دارند. خودش هم مدعی است که به دلیل علاقهاش به طبیعت وارد این حیطه شده است.
او میگوید: قبل از کوهنوردی، ماهیگیری و گاهی به کوهستان میرفتم، اما کوهنوردی تنها ورزشی است که با طبیعت عجین است. حدود سالهای ۶۸، ۶۹ به این رشته ورزشی علاقهمند شدم، اما از سال ۱۳۷۶ به طور جدی به این حوزه ورزشی ورود پیدا کردم. ابتدا در یک باشگاه کوهنوردی ثبتنام کردم. سپس دورههای سنگنوردی را گذراندم و در اردوهای تیم منتخب استان شروع به فعالیت کردم. ثمره این اردوها این شد که در سال ۱۳۸۰ به تیم ملی جوانان برای ۶۴۰۰ متری قله ماربلوای قزاقستان دعوت شدم که به دلیل اینکه خدمت سربازی را نگذرانده بودم، نتوانستم در این اردو حاضر شوم. در سال ۱۳۸۱ هم برای اردوی تیم ملی لوتسه انتخاب شدم که بازهم به همان دلیل قبلی نتوانستم بروم.
تمریناتم را ادامه دادم تا اینکه در سال ۱۳۸۴ به همراه تیم ملی برای صعود به قله خانتانگری با ارتفاع ۷۰۱۰ متر اعزام شدم و، چون سرباز بودم مجوز خروج گرفتم و رفتم.
ظریف از شدت علاقهاش به کوه و در مواجهه مخالفت اطرافیان برای پیمودن این مسیر توضیح میدهد: به قول کوهنورد روسی که میگوید: کوهها مکانی برای خودخواهیهای ما نیستند، بلکه مکانی هستند برای عبادت. کوه برای ما یک عبادتگاه است. باید در این شرایط قرار بگیرید تا حس وحال ما را درک کنید.
کوهنوردی حرفهای اقدامی است که بهخاطر آن فرد از تمام زندگی خود میگذرد و بدون هیچ وابستگیای، خدا را به تمام معنا حس میکند. به نظر من این ورزش واقعا یک عبادت است. در این ورزش خیلی رقابت حس نمیشود و وقتی با همراهانی عازم کوه میشویم میتوانیم همدلی و دوستی را بهوفور حس کنیم. این کوهنورد نحوه آشناییاش با مهدی عمیدی را این گونه شرح میدهد: حدود سال ۷۹ بود که اتفاقی در برنامه کوهنوردی بینالود او را دیدم.
باشگاه کوهنوردی که خودم میرفتم را برای ورزش هدفمند به او معرفی کردم و مهدی هم استقبال کرد. آنزمان مهدی عمیدی کوهنوردی را تازه آغاز کرده بود و کوهروی میکرد. همین امر سبب برقراری و تداوم یک دوستی چندینساله شد. در توصیف ویژگیهای شخصیتی او باید بگویم که بسیار خوشقلب بود و کینه در دلش نگهنمیداشت.
اینطور بگویم که کوهنوردی ورزش سختی است و اگر فرد کوهنورد خودش را به قله برساند، کلی کار کرده است چه برسد به اینکه در همین مسیر به دیگران هم کمک کند. مهدی عمیدی به قله میرسید، اردو میزد و بعد به دوستانش هم کمک میکرد. از همه چیزش برای دوستان و اطرافیانش مایه میگذاشت و به فکر خودش و آسایش شخصی خود نبود، قطعا اطرافیان برایش اولویت داشتند.
کسب لقب پلنگ برفی
او با بیان اینکه خاطرات مشترک زیادی با عمیدی دارد، توضیح میدهد: در صعود ۸۰۰۰ متری هیمالیا شرایط مرگ و زندگی است که با سبک کوهنوردی معمولی فرق میکند. در ارتفاعهای بالا برخورد با جنازههای دیگر افراد امری طبیعی است و اجساد را میبینیم. چون وقتی یکی از همراهان میافتد و میمیرد، نمیتوان به او کمکی کرد و باید مسیر را ادامه دهیم.
مهدی در قله ماناسلو بود که خود را از صعود باز نگه داشت و به جای آن جنازهها و کمککوهنوردها را پایین آورد، پس از دو روز استراحت، دوباره صعود کرد. این اقدام او در رسانههای خارجی بسیار بازتاب داشت. شاید این حرفها در شنیدن ساده به نظر برسد، اما اگر مطالب کوهنوردی جدی و حرفهای را مطالعه کنید متوجه میشوید که چقدر این شرایط سخت و طاقتفرساست.
ظریف ادامه میدهد: مهدی که سابقه زیادی در صعودهای انفرادی داشت و بهطور انفرادی و بدون استفاده از اکسیژن قله اورست را فتح کرده بود، در برابر شرایط سخت قله مونبلان دچار حادثه شد. او کوهنوردی باتجربه و باتبحر بود و موفق شده بود ۴ قله بالای ۸ هزار متر دنیا را فتح کند، به همین دلیل با کسب مدال طلای جهان به او لقب «پلنگ برفی» را داده بودند؛ او همچنین برای فتح مرتفعترین قلل ۵ قاره جهان برنامه داشت، بههمین دلیل به فرانسه رفت و برای صعود به مونبلان تلاش کرد. او خاطرنشان میکند: سال ۱۳۸۴ با مهدی عمیدی عازم قله خانتانگری شدم.
من به همراه آقای حمید میربلوک جلوتر حرکت میکردیم. در ارتفاع ۶ هزارو ۸۰۰ متری مجبور شده بودیم که توقف داشته باشیم که اعضای تیم به ما برسند، زیرا ارتفاع بیسیمی ما قطع شده بود. یک تیغه بود که برای کنترل شیب زیاد و خطرناک من و مهدی به وسیله طناب به هم متصل شده بودیم تا وزن یکدیگر را هدایت کنیم.
در یک ساعت و نیم توقف ما به دلیل اینکه من کفش خوبی نداشتم، پاهایم دچار سرمازدگی و سیاه شد و مهدی همه حواسش به من بود تا اینکه مرا به پایین آوردند و اقدامات پزشکی روی من انجام شد.
کوهنورد پیشکسوت خاطرات مهدی عمیدی را در ذهن خود مرور میکند و او را قهرمانی پهلوان میداند و میافزاید: با وجود اینکه پلنگ برفی دنیا بود تواضع خاصی داشت و هیچ کاری را برای سرگرمکردن کودکان عار نمیدانست.
برای آنها نمایش اجرا میکرد و معتقد بود که باید آنها را دلخوش و شاد کند حتی تعدادی از کودکان معلول را با مسئولیت خودش به کوه میبرد. کاری که هیچکس بهدلیل مسئول بودن در قبال آن، انجام نمیدهد، زیرا هدایت و نگهداری از کودکان دارای معلولیت جسمی و ذهنی مسئولیت سنگینی را به دنبال دارد. مهدی بدون هیچ منتی به دیگران کمک میکرد و هیچ چشمداشتی هم نداشت.
این اقدامات او سبب شد تا نام خودش را جاودانه کند.
ظریف در پایان با اشاره به ویژگیهای شاخص یک کوهنورد موفق بیان میکند: نخستین ویژگیای که یک کوهنورد باید داشته باشد، این است که مصمم و باقدرت در این مسیر گام بردارد و اراده قوی و راسخی داشته باشد و از همه مهمتر اینکه قبل از هر صعودی باید صعود ذهنی را سرلوحه خود قرار دهد. از طرفی نباید یادمان برود که این ورزش مانند ورزشهای دیگر به ورزشهای مادر نظیر آمادگی جسمانی و بدنسازی نیاز دارد. فعالیت در این ورزشها در کنار هم توانایی و قدرتمندی کوهنورد را افزایش میدهد و به همین دلیل است که در خیلی از حوادث و بلایای طبیعی از نیروهای کوهنورد استفاده میشود.