ریحانه صادقی | شهرآرانیوز؛ همه ما گاهی حس خاطرهانگیزی داریم. آرزو میکنیم کهای کاش میتوانستیم در زمان، مکان یا موقعیتی باشیم که پیشتر اتفاق افتاده است و غصه چیزی را میخوریم که دیگر از دست رفته است.
نوستالژی از کجا آمده است؟
واژه نوستالژی یا nostalgia در زبان یونانی باستان ریشه دارد و از مسیر لاتین نو به زبانهای امروزی وارد شده است. این واژه متشکل است از ۲ بخش nostos به معنای «خانه» و algos به معنای «رنج»، و در اصل به معنای رنج یا غم دوری از خانه بوده است. اولبار در سوئیس قرن هفدهم بود که یوهانس هفر از این واژه برای توصیف نوعی وضعیت یا حالت روانی مشاهدهشده در سربازان مزدور سوئیسی استفاده کرد.
هفر نوستالژی را در دسته بیماریهای روانی قرار داد. تا قرنها پس از او نیز نوستالژی و دلتنگی برای وطن نوعی بیماری و اختلال روانی در نظر گرفته میشد و پزشکان بهدنبال شناخت این بیماری و یافتن درمانی برای آن بودند. درمانهایی که برای نوستالژی تجویز میشدند، عبارت بودند از استفاده از زالو، امولسیونهای گرم خلسهآور، افیون و حتی بازگشتن به خانه (بازگشتن سربازان سوئیسی به آلپ!).
سرانجام در اوایل قرن نوزدهم بود که پزشکان رفتهرفته نوستالژی را بهعنوان نوعی حالت عمومی و شایع به رسمیت شناختند و آن را نوعی حزن و احساس افسردگی تلقی کردند. در قرن بیستم بیشتر پزشکان نوستالژی را با احساس دلتنگی برای خانه یا وطن یکی میدانستند و آن را یک سازوکار روانشناختی بیفایده در نظر میگرفتند که فقط دانشجویان و مهاجران وقتی نمیتوانستند به زندگی جدیدشان دور از وطن عادت کنند، تجربهاش میکردند.
اواخر قرن بیستم بود که پزشکان و پژوهشگران شروع کردند به تفاوتگذاشتن بین ۲ مفهوم نوستالژی و دلتنگی برای خانه. در این زمان دلتنگی برای خانه با مسائل مربوط به سلامت روان، از قبیل اضطراب جدایی در یک دسته قرار گرفت و مفهوم نوستالژی بیشتر با داشتن تصاویر آرمانی از دوران کودکی یا زمانهای شاد گذشته گره خورد.
نوستالژی دقیقا چیست و چرا نوستالژی داریم؟
از آنجا که نوستالژی همراه با یک احساس و روند فکری است، آن را نوعی احساس تلفیقی در نظر میگیرند که از دیگر احساسات متفاوت است. برای مثال، خوشحالی فقط یک احساس است، اما نوستالژی احساسی است که فرایند شناختی یادآوری را نیز به همراه دارد که خود به احساساتی دیگر قائل است.
دکتر کریستین باچو، استاد روانشناسی کالج لموین، میگوید «تلخوشیرین» بهترین واژه برای توصیف این پدیده است. شیرین از این نظر که وقتی احساس نوستالژی میکنیم، بیشتر لحظات شادی از زندگی را به یاد میآوریم و تلخ از این رو که میدانیم این لحظات شاد دیگر رفتهاند و تمام شدهاند.
اما چرا نوستالژی داریم؟ به گفته دکتر باچو، پژوهشهای زیادی در این زمینه نشان میدهند که نوستالژی کارکردهای روانشناختی مختلفی برای ما دارد و به نظر میرسد که فصل مشترک همه این کارکردها «وحدتبخشی» است. نوستالژی یک تجربه احساسی وحدتبخش است که هویت فردی ما و درکی که از خود داریم، بهواسطه آن تقویت میشود. ما پیوسته و به راههای گوناگون در حال تغییر هستیم و نوستالژی به ما کمک میکند به درکی که از خود، نهاد و شخصیت خود، و هویت خود در طول زمان و در مراحل مختلف زندگی داریم، وحدت بخشیم. برای مثال، ما به آن کسی که در سهسالگی بودهایم، شباهتی نداریم، اما بهواسطه نوستالژی به یاد میآوریم که بودهایم و سپس کسی را که امروز احساس میکنیم هستیم، با آن خود اصیلمان در مقام مقایسه قرار میدهیم.
درواقع نوستالژی با تحریک و تشویق ما به یادآوری گذشته زندگی خودمان (یعنی همان من سهسالهمان) به ما کمک میکند تصویری واحد و یکپارچه از خود برای خودمان ترسیم کنیم.
این تجربه تصویری از آنچه میخواهیم در آینده باشیم به ما میدهد. یکی دیگر از کارکردهای روانشناختی نوستالژی این است که نوستالژی یک احساس اجتماعی است که ما را به روشهای مختلف به دیگر افراد جامعه پیوند میدهد. در ابتدا، وقتی که هنوز بسیار جوان هستیم، نوستالژی بخشی از حلقه اتصال ما به مهمترین آدمهای زندگیمان (یعنی والدین، خواهرها و برادرها و دوستانمان) است. با گذر عمر، دامنه نوستالژی گسترش مییابد و مجموعه وسیع تری از افرادی را که با آنها تعامل داریم، در بر میگیرد.
نوستالژی، به این اعتبار، یک پدیده وحدتبخش اجتماعی و یک احساس اجتماعگرای سالم است.
دکتر باچو معتقد است که اگر از زاویه تکامل اجتماعی به مسئله نگاه کنیم، کاملا منطقی است که فرد بخواهد به گذشته رجوع کند تا همواره بتواند از آن درسهایی بیاموزد. در عین حال، هیچکس نمیخواهد در گذشته بماند. همین است که نوستالژی را به تجربهای تلخوشیرین تبدیل میکند. شیرینی این احساس ما را ترغیب میکند به گذشتهمان رجوع کنیم و تلخی دانستن اینکه آن مکان و زمان و رخدادها دیگر وجود ندارند، به ما یادآوری میکند که باید به حال بازگردیم. این تلخی است که ما را از درجازدن در گذشته و منفصلشدن از اکنون در امان نگاه میدارد. بازگشتناپذیری و یکسویهبودن زمان موجب میشود هرگز نتوانیم به گذشته بازگردیم و این نوستالژی است که به کمکمان میآید تا بتوانیم با تلخی تمایلداشتن به چیزی که هرگز نمیتوانیم دوباره داشته باشیم، بهواسطه شیرینی تجربه آن و امکان مراجعه به آن و دوباره زیستنش کنار بیاییم. نوستالژی از این نظر یک تناقض است.
نوستالژی شخصی، نوستالژی تاریخی
افراد گوناگون به دلایل مختلف دوست دارند به روزهای خوب گذشته بازگردند و نوستالژی از این نظر به ۲ گونه تقسیم شده است: نوستالژی شخصی و نوستالژی تاریخی. دکتر باچو با ارائه مثالی به روشنشدن تفاوت بین ایندو کمک میکند: کسی را در نظر بگیرید که آنقدر عمر کرده است که مثلا در دهه ۱۹۵۰ هم زندگی کرده باشد. احساسی که این فرد به آن دهه دارد، احتمالا نوستالژی شخصی است. او گذشته را به خاطر میآورد، زیرا در آن زیسته است. او به یاد میآورد که چطور خودش و خانوادهاش برخی مناسبتها را در این دوره جشن میگرفتند یا اینکه مدرسه رفتن در اواسط این دهه چطور بود. اما یک فرد جوانتر، مثلا کسی که به نسل هزاره جدید تعلق دارد، احساس بسیار متفاوتی را تجربه میکند. احساس او نه یک نوستالژی شخصی، بلکه یک نوستالژی تاریخی است.
در مثالی که گفته شد، فرد جوان گذشته را به خاطر نمیآورد، به این دلیل که هرگز در آن نزیسته است. پس دلیل نوستالژی او چیست؟ آنطور که پژوهشهای دکتر باچو نشان میدهد، نوستالژی تاریخی معمولا برآمده از احساس نارضایتی از اکنون است. اگر به هر دلیلی از امروز و اوضاع امروز ناراضی باشیم، احتمال اینکه تصور کنیم همهچیز در گذشته بهتر بوده است (صرفنظر از اینکه واقعا اینطور بوده باشد یا نه) هم بیشتر میشود. اینکه میل افراد به گذشته تا کجا عقب رود یا تا چه اندازه شدت یابد، به میزان اطلاعات تاریخی فرد بستگی دارد. برخی از این اطلاعات از داستانهای مادربزرگها میآیند و بخشی از آنها از فیلمهایی که مردم میبینند و حتی کتابهایی که میخوانند. برخی افراد شیفته یک دوره تاریخی بهخصوص (مثلا عصر ویکتوریا) میشوند. دلیل این شیفتگی مسلما این نیست که در آن دوره زیستهاند، بلکه این دورهها به طریقی خاص در ادبیات و سینما به تصویر کشیده شدهاند که آنها را مطلوب و آرمانی جلوه داده است.
وقتی با نوستالژی به بیراهه میرویم
آنچه پیشتر گفته شد، کاملا متفاوت است از وقتی که کسی میگوید فکر میکنم اکنون در زمانه پراسترسی هستیم و آن قدیمها استرس کمتر بود. خاطرات ما بهاندازه کافی معتبر نیستند و در یادآوری اینکه اوضاع قبلا چطور بوده است، دقت کافی را ندارند. خاطرات ما با تصورات و احساساتی که در گذشته از چیزها داشتیم، تفاوت دارند. برای همین است که اینطور فکر میکنیم.
البته این فرایندی طبیعی است، اما آگاهبودن به آن بسیار مهم است. مثلا در برخی گوشههای دنیا، مردم زیادی از حکومتهای دیکتاتوری پیشین احساس نوستالژی در دل دارند و مدام درباره «روزهای خوب گذشته» صحبت میکنند؛ درباره اینکه این روزها دیگر هیچ دست مقتدری در رأس امور نیست. آنها فریاد برمیآورند که رهبری مقتدر و کاریزماتیک میخواهند تا ملتشان را دوباره به ملتی بزرگ تبدیل کند (نمونههای این طرز فکر را در کشورهای بسیاری دیدهایم). روشن است که در تبوتاب این نوستالژیها، بخش مهمی از گذشته و حال نادیده گرفته میشود و این افراد در دنیای کوچک خودشان گیر میافتند؛ در دنیای واقعیتهای تحریفشده. هستند کسانی که شخصیتهای تاریخی جنایتکاری مثل هیتلر و موسولینی را میستایند، درصورتیکه این افراد، حتی اگر در جوامع خودشان موجب پیشرفتهایی هم شده باشند، با جنایتهایی که مرتکب شده اند، باید تصویرشان تاکنون عاری از هرگونه احساس نوستالژیک شده باشد.