سعید جلائیان | شهرآرانیوز - بامداد شنبه ۵ تیرماه، خبری تلخ از خیابان شهیدرجایی شهرک طرق بهسرعت در تمام شهر پیچید. خبری که میگفت یکی از مأموران کلانتری طرق برای حفظ مال یک شهروند، جانش را فدا کرده و یک قهرمان دیگر به جمع ۱۲۰ شهید این محله افزوده شده است. خبر دستبهدست میچرخد و همه بهدنبال شنیدن نامش هستند؛ «ستوان دوم محمد قاینی نیازآباد». خورشید تازه جای خودش را در آسمان پیدا کرده است. ستوان دوم قاینی با موتورسیکلتش درحال گشتزنی است که یکی از شهروندان طرق جلو راهش را میگیرد و از او میخواهد راه را بر سارقی که خودرو داییاش را به سرقت برده ببندد. ستوان قاینی از یک خودرو درحال عبور میخواهد به کمکش بیاید تا راه را بر این سارق ببندند.
فرمان ایست فایدهای ندارد و تعقیب و گریز آغاز میشود. لحظاتی بعد، سارق خودرو نیسان در یکی از معابر خیابان شهیدرجایی راه را بر خود بسته میبیند. ستوان قاینی از سارق میخواهد خود را تسلیم کند، اما او که قصد تسلیمشدن ندارد، شومترین تصمیم زندگیاش را میگیرد. خودرو را بهسمت شهید حرکت میدهد و با برخورد عمدی با ستوان دوم محمد قاینی، او را بهشدت مجروح و از صحنه فرار میکند. سارق هرچند برای ساعاتی از چنگال قانون میگریزد، درنهایت گرفتار قانون میشود.
محمود اکبری برادر همسر شهید است. اولین نفر از خانواده که خبر شهادت محمد قاینی را به او میدهند. سراسیمه خود را به بیمارستان میرساند و از آنجا با خواهر و برادر شهید تماس میگیرد به آنها خبر میدهد. او میگوید: هنگامی به بیمارستان رسیدم که شهید از دنیا رفته بود. آن طور که مردم میگفتند، سارق برای اینکه فرار کند از روی پیکر شهید سه بار عبور کرده بود. تا قبل از رسیدن آمبولانس، شهید فوت کرده بود. در بیمارستان او را احیا کردند، اما از شدت خون ریزی داخلی و ضربهای که به سرش وارد شده بود، به شهادت رسید.
او اضافه میکند: شهید قاینی عاشق شهادت بود. خواهرم، همسر شهید، تعریف میکند «روز جمعه برای زیارت به حرم امام هشتم (ع) رفته بودیم. شهید آنجا گفت مشخص نیست کی و کجا از دنیا برویم، اماای کاش جنازه ام را برای طواف به حرم بیاورند. او به آرزویش رسید.»
اکبری ادامه میدهد: شهید و همسرش پس از سالها مستأجری، خانهای قدیمی در طرق خریداری و آن را بازسازی کرده بودند. روز قبل از شهادت که به آنها سر زدم، همه کارها را کرده بودند و میخواستند شنبه وقتی شهید از محل کارش بازگشت اسباب کشی کنند، اما دامادمان دیگر به خانه بازنگشت.
خانواده شهید محمد قاینی در تکاپوی نقل مکان به خانهای بودند که زحمت بسیاری برای ساختش کشیده بودند. همسر شهید وسایل را آماده کرده و منتظر همسرش بود تا پس از شیفت کاری اش به دنبال او بیاید و خانه نوساز خود را آماده چیدن وسایل کنند که یک تماس تلخ، آرزوهایش را نابود کرد.
هیچ یک از اعضای خانواده در مشهد نیستند و همه آن ها، حتی دوستان و آشنایان نزدیک، برای خاک سپاری به خواف رفته اند، زادگاه شهید قاینی. با اعضای خانواده تلفنی گفتگو میکنیم. همسر و مادر شهید حال مناسبی برای گفت وگوی تلفنی ندارند، اما پدر، برادر و دختر هشت ساله شهید به درخواست ما جواب مثبت میدهند و با آنها گفتگو میکنیم.
رمضانعلی قاینی، پدر شهید، میگوید: پسرم متولد ۱۳۶۷ بود و ۳۳ سال داشت. از همان دوران کودکی بسیار آرام بود. علاقه زیادی به بازیهای پلیسی داشت، اما فکر نمیکردیم روزی او را در این لباس ببینیم. از روزی که به سربازی رفت، تغییر کرد. او به حضور در نیروی انتظامی علاقهمند شد و در آزمون استخدامی اش شرکت کرد و پس از قبولی، لباس خدمت بر تن کرد. ابتدا به کرمان و پس از آن به مرزبانی درگز رفت. اگر درست به خاطر داشته باشم، پس از ۱۳ سال خدمت، سال گذشته به شهرک طرق منتقل شد. مأمور دولت کارش ازجان گذشتن است و باید در راه خدا آن را فدا کند.
او ادامه میدهد: هر وقت من را میدید میگفت پدر برای من دعا کن شهید بشوم. به او میگفتم این را نگو، دعا میکنم سعادتمند بشوی. شهادت برای تو زود است و باید دخترانت را عروس کنی.
صدای بغض پدر شهید قلب من را هم میفشارد. مکث هایش طولانیتر میشود و به سختی صحبت میکند. نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: از کودکی اش به من و مادرش احترام زیادی میگذاشت. هر وقت من و مـــادرش را میدید، دستان ما را میبوسید و میگفت من به خانه خدا بوسه میزنم. چهارپسر و یک دختر داشتم. محمد با بقیه فرق میکرد. جایش برایم خالی است.
سختترین قسمت گزارش، گفتگو با دختر هشت ساله شهید است؛ آنجا که مجبورم دربرابر گریههای دخترک سکوت کنم و از او بخواهم آرام باشد و از پدرش برایم بگوید.
فاطمه قاینی، دختر بزرگ شهید، درباره پدرش میگوید: پدرم بسیار مهربان بود. بیشتر از تمام دنیا او را دوست داشتم. شبهایی که پدرم شیفت بود، من و خواهرم مدام سراغ پدر را از مادر مــی گرفتیم و او مجبور میشد با پدر تماس بگیرد و ما صدایش را بشنویم. او بهترین بابای دنیا بود.
با تمام کار و گرفتاری اش هیچ وقت به ما نمیگفت خسته ام و همیشه برایمان وقت میگذاشت. با مــــن و خواهر کوچک ترم بازی میکرد. الان که پدرم نیست، حس خیلی بدی دارم. از روزی که پدرم شهید شده همه به من میگویند پدرت پیش خدا رفته، برایش خیلی خوب شده و از آن بالا مراقب تو و خواهرت هست، اما من دوست داشتم پدرم همین جا پیش ما بود. اگر میتوانستم پدرم را ببینم یا با خدا حرف بزنم، حتما به او میگفتم برگرد. بغض دیگر امانش را نمیدهد و صدای گریه در گوشی تلفن میپیچد.
خیلی وقتها میشنویم که شهدا قبل از شهادت از والدینشان خواسته اند تا برای شهادتشان دعا کنند. آن قدر این واژه را شنیده ایم که گمان میکنیم ایــن ادعایی کلیشهای است که تمام خانواده شهدا آن را بیان میکنند، اما واقعیتی است که سرمنشأ آن، اعتقاد به دعای پدر و مادر است.
پای صحبتهای علی، برادر بزرگتر شهید، مینشینیم. داغشان تازه است جو سنگین حاکم، اجازه مکالمه طولانی با خانواده را نمیدهد. علی کودکی برادر کوچک ترش را که دومین فرزند خانواده است، به خوبی به یاد میآورد. برادری که علاقه زیادی به حضور در نماز جماعت داشته و دائم الوضو بوده است. او هزاران خاطره از برادرش دارد و ازاحترام خاصی که برای پدر و مادرش قائل بوده است، برایمان تعریف میکند. این برادر شهید میگوید: گاهی در روستایمان که روحانی نبود، مردم روستا به او میگفتند نماز جماعت را بخوان. مردم روستا او را قبول داشتند. در درگز هم همین طور بود. آنجا هروقت روحانی روستا نبود، برادرم پیش نماز میشد و نماز میخواند.
علی قاینی ادامه میدهد: شهید اول تیرماه که با پدرم صحبت کرده بود از او خواسته بود که برای شهادتش دعا کند. ما تصور نمیکردیم که این خواسته قلبی اش به این زودی پاسخ داده شود. البته این دعای همیشگی اش بود. هنگامی که برادرم را میخواستیم تشییع کنیم، مردم طرق استقبال بی نظیری از پیکر برادرم کردند. در روستایمان هم همین طور بود. هنگامی که در بین سیل جمعیت مولوی و برادران اهل تسنن را دیدم، در یک لحظه به این نکته بیشتر پی بردم که وحدت و همدلی حرف اول را در روستایمان میزند.
با همکارانش در نیروی انتظامی که هم کلام میشویم، آنها از خدمت سه ساله اش در منطقه مرزی کرمان و اینکه ۱۲ سال در هنگ مرزی درگز خدمت کرده است، میگویند و اینکه مدتی را در بخش فوریتهای پلیسی ۱۱۰ خدمت کرده و سپس به طرق آمده است. همکارانش تأکید میکنند که «ما همکاری وظیفه شناس را از دست داده ایم. او هر زمان که به مأموریت میرفت، چه در زمانی که در فوریتهای ۱۱۰ خدمت میکرد یا در طرق، میکوشید بین مردم صلح و سازش برقرار کند تا کار آنها به کلانتری و دادگاه کشیده نشود.» آنها دیده اند که همکارشان چطور برای برقراری صلح در بین مردم محله اش تلاش میکرده حتی اگر سر پسـتش نبوده است.
سید رضا تقوی یکی از همسایههای قدیمی این شهید است که از دوران جوانی او را میشناخته است. تقوی با آنکه بسیار تحت تأثیر شهادت شهید قاینی است از مهربانی و رشادتش برایمان میگوید و ادامه میدهد: شهید قاینی را از ۱۵ سال پیش وقتی در خیابان ولیعصر ساکن شد، میشناختم و با پدر شهید نیز دوست بودم. از روزی که به طرق منتقل شد، به دلیل پوشیدن لباس نظامی و اعتمادی که مردم به او داشتند، هر زمان همسایهها با یکدیگر به اختلاف میخوردند به او مراجعه میکردند و از او میخواستند بیـــن آنها صـــلح و سازش برقرار کند.
پیـدا کردن جــواد احمــدی، عضو هیئت مذهبی محبان امیرالمومنین (ع)، درمیان انبوه تشییع کنندگان کار سادهای نیست. سراغش را از چند نفر میگیریم تا بالاخره او را پیدا میکنیم.
احمدی درباره حضور شهید در جلسات این هیئت برایمان تعریف میکند: شهید صدای دلنشین و قشنگی داشت. در مسجد پیغمبر (ص) زیارت عاشورا میخواند و مداحی میکرد. شنیده ام هنگامی که در شهرستان درگز خدمت میکرده، هم مداح حسینیه «سیدالشهدا (ع)» بوده است. از روزی که به طرق آمد، هر زمان شیفت نبود، در جلسههای هیئتمان شرکت میکــرد. بـی ریا و مسئولیت پذیر بود.
در مراسم تشییع پیکر شهید به دنبال گفتگو با اهالی محله طرق هستیم، کسانی که از جوانی او را میشناسند و امروز به داغ این هم محلهای شان نشسته اند. در آن سیل جمعیت سیدعلی حسینی، عضو شورای معتمدین شهرک طرق، را میبینیم. او که هنوز در شوک از دست دادن این جوان برنای طرقی است، درباره شهید قاینی میگوید: آشنایی ام با شهید به زمانی برمی گردد که در کلانتری طرق مشغول به خدمت شد. او از طرف کلانتری مأمور حفاظت از صندوق شهیدواحدی شد و در روزهایی که شیفتش بود، روزی هشت ساعت را با یکدیگر سپری میکردیم. حسینی ادامه میدهد: درباره شهید اگر بخواهم یک جمله بگویم ترجیح میدهم آن این باشد که او یک انسان وظیفه شناس بود که موجب افتخار ما و نیروی انتظامی بود.
متأسفانه یکی از مشکلات ما این است که امروز ممکن است ببینیم شهروندی درحال مرگ است و شخص دیگری که میتواند جان او را نجات دهد، از کنارش راحت عبور کند و به جای کمک، بگوید وظیفه من نیست و با اورژانس تماس بگیرید. موضوعی که ما درباره این شهید شنیدیم این است که یک مال باخته از او درخواست کمک کرده است و شهید ضمن اطلاع رسانی این موضوع به همکاران خود به یاری این شخص میرود. یکی از بزرگترین افتخارات نیروی انتظامی و ما مردم شهرک طرق، این است که مأمور آن و یکی از اهالی اینجا در هر شرایطی برای کمک به شهروندان رفته و جانش را در این راه فدا کرده است.
عضو شورای معتمدین طرق اضافه میکند: ما اهالی طرق، خواستهای از مسئولان داریم و آن، نام گذاری یکی از معابر شهرک به نام این شهید است. امیدواریم این کار به صورت جهادی از سوی مسئولان پیگیری شود.
علی سبزعلی، رئیس صندوق شهید واحدی، هم از جمله افراد حاضر در مراسم است. او هم بارها در صندوق شهید واحدی، شهیدقاینی را دیده و به گفته خودش به جز خوبی و وظیفه شناسی از این شهید ندیده است.
او میگوید: بارها دیدم که اگر مراجعه کنندهای به صندوق میآمد و سواد نداشت یا سالمند بود، شهید همان طور که کارش را راه میانداخت، به او میآموخت که چه کاری باید انجام دهد. گاهی که زمان کاری به پایان رسیده بود و درها را بسته بودیم و مراجعه کننده پشت در ایستاده بود، شهید به من مراجعه میکرد و میگفت «مراجعه کننده کار خاصی ندارد، اگر میشود اجازه بدهید در را باز کنم تا کارش راه بیفتد.» سبزعلی تأکید میکند: با اینکه از اقوام نزدیکش در صندوق فعالیت میکردند و خودش در اینجا حضور داشت، هرگز از ما درخواستی نداشت.