ریحانه صادقی | شهرآرانیوز - در آوریل ۱۹۴۷، ویلیام فاکنر به دانشگاه میسی سی پی دعوت شد تا در یک جلسه پرسش وپاسخ در یک کلاس نویسندگی خلاق شرکت کند. در این جلسه از فاکنر خواسته شد «پنج نفر از مهمترین نویسندگان معاصر» را نام ببرد. او به ترتیب رمان نویسان آمریکایی، تامس ولف، جان دوس پاسوس، ارنست همینگوی ویلا کاتر و جان استاین بک را نام برد. وقتی از او خواسته شد جایگاه خودش را در میان هم عصرانش مشخص کند، فاکنر پاسخ داد:
«۱. تامس ولف: او بسیار جسور بود و طوری مینوشت که انگار زمان زیادی برای زندگی ندارد؛ ۲. ویلیام فاکنر؛ ۳. دوس پاسوس؛ ۳. ارنست همینگوی: او جسارت ندارد، هرگز ریسک نکرده است. هرگز نشده است از واژهای در کارهایش استفاده کند که خواننده مجبور شود سراغ فرهنگ لغت برود تا ببیند درست از آن استفاده شده است یا نه؛ ۵. جان استاین بک: زمانی امید زیادی به او داشتم. حالا دیگر نمیدانم.»
درواقع فاکنر در بین نویسندگان زنده معاصر، خودش را در جایگاه اول قرار داد. وقتی او این رتبه بندی را انجام میداد، تقریبا ۹ سال از مرگ ولف میگذشت. اظهارات فاکنر رونویسی و منتشر شد. در ماه مه همان سال، خلاصهای از گفتههای فاکنر، ازجمله ادعای او درباره اینکه «همینگوی اصلا جسارت ندارد، هرگز ریسک نکرده است» در هرالد تریبون نیویورک منتشر شد.
کسی نمیداند که فاکنر میخواسته است سخنانش این طور جنجال به پا کند یا نه. (درحقیقت، به او گفته شده بود که دانش آموزان اجازه یادداشت برداری نخواهند داشت و استادان در هنگام برگزاری جلسه پرسش وپاسخ حاضر نخواهند بود). به هر جهت، همینگوی که فردی بسیار رقابت جو بود، نمیتوانست بگذارد این گفتهها بی پاسخ بماند. از قرار معلوم، او در پاسخ به نسخه خلاصه شدهای از صحبتهای فاکنر این گونه گفته است:
«فاکنر بیچاره! او واقعا فکر میکند احساسات ژرف از واژههای گنده برمی آیند؟ او فکر میکند من این واژههای دوزاری را بلد نیستم؟ خیلی هم خوب بلدم. اما واژههای اصیلتر و سادهتر و بهتری وجود دارند و من از این گونه واژهها استفاده میکنم.»
این نه اولین باری بود که بین فاکنر و همینگوی خصومتی به وجود میآمد و نه آخرین بار. رابطه بیش از سی ساله این دو نویسنده پر بود از رقابت، مقایسه و نقد. آنها اگرچه به احترامی که برای یکدیگر قائل بودند اذعان داشتند، همیشه از تحسین یکدیگر طفره میرفتند.
در این ۳۰ سال، فاکنر و همینگوی تقریبا هیچ وقت به طور مستقیم معاشرتی با هم نداشتند، اما پس از انتشار نظرات فاکنر در هرالد تریبون، آن دو مکاتبات مختصری با هم داشتند. فاکنر توضیح داد که هرگز جسارت همینگوی را به عنوان یک مرد زیر سوال نبرده، نظر او متوجه همینگوی «در مقام یک هنرمند» بوده است. او به «برادر H» گفت که «این یکی از آن چیزهای بی اهمیتی بوده است که آدم بین حرف هایش میپراند؛ نظری مبهم که هیچ ارزشی ندارد که با گفتنش آن را به بوته آزمایش میگذاری». همینگوی هم در پاسخ از او بابت واکنشی که نشان داده بود، عذرخواهی کرد و گفت که پذیرای نقدهای سازنده بیشتری از جانب فاکنر خواهد بود. در پایان از او خواست که بازهم برای هم بنویسند.
فاکنر و همینگوی به مکاتباتشان ادامه ندادند. در سال ۱۹۴۹، فاکنر برای «خدمات تأثیرگذار و بی مانند هنری اش در رمان نویسی مدرن آمریکایی» برنده نوبل ادبیات شد. همینگوی هم در سال ۱۹۵۴، جایزه نوبل خود را برای «تبحرش در هنر روایت پردازی که آخرین بازنمودش را در پیرمرد و دریا شاهد بودیم و برای تأثیری که بر سبک نوشتار معاصر گذاشته است»، دریافت کرد.
رقابت این دو نویسنده تا زمان مرگ همینگوی در ۲ جولای ۱۹۶۱ ادامه داشت. فاکنر نیز تقریبا یک سال پس از آن، در ۶ جولای ۱۹۶۲، از دنیا رفت. خوب یا بد، فاکنر هیچ گاه اظهاراتش در دانشگاه میسی سی پی را پس نگرفت. همان طور که به همینگوی هم گفته بود، او از اینکه صحبت هایش منتشر و «به غلط بازگو» شد، پشیمان بود، اما بر ادعای خود درباره اینکه بهترین نویسنده زنده میانه قرن بیستم بوده است، باقی ماند.
منبع: بریتانیکا