جوان
دنیای نابینایان همواره با شگفتیهای بسیاری همراه است و البته برای ما که هدفمان چیزی جز بیان این شگفتیها نیست، بیشتر تحسینبرانگیز است. بهمناسبت روز عصای سفید از چند روز پیش در فکر گفتگو با یک شخص توانا ازمیان همشهریان نابینا بودم که یکی از همکاران، یکی از وکلای موفق دادگستری را پیشنهاد کرد و پس از رایزنیهای لازم، امکان گفتگو فراهم شد. قرار شد در دفتر وکالت او گفتگو کنیم؛ دفتری که در مجاورت باشگاه پرسروصدای بدنسازی فعال بود و در انتهای راهروی ساختمانی چندطبقه قرار داشت. بهمحض فشردن زنگ، در دفتر وکالت باز شد. در بدو ورود و با دیدن منشی، خاطرات دوران دبیرستانم زنده شد. «احسان نعمتیار»، همکلاسی کمبینای دوران دبیرستانم، منشی «عباس آراسته»، وکیل پایهیک دادگستری بود. پیش از آنکه کلامی بگویم، احسان پیشدستی کرد و با رویی گشاده گفت: «ما با هم همکلاسی بودیم.» ترکیبی از خاطرات و تعجب در ذهنم تداعی شد؛ خاطرات گذشته و تعجب از حضور ذهن احسان. حین خوشوبش، عباس آراسته، هم با رویی خندان در مسیر صدای ما بهسمتمان آمد و به اتاق کارش، دعوتم کرد. به محض ورودم به اتاق، نظرم به دو گوشی نوکیای قدیمی جلب شد که گویا ابزار کار و درحقیقت کاغذ و قلم آقای آراسته بود؛ گوشیهایی که از عمرشان سالها میگذشت، اما دستگیر وکیل جوان بودند. میز کار و دفتر آقای آراسته برخلاف اغلب همکارانش که مملو از نمادها و مجسمههای فرشته عدالت یا ترازوی قانون است، بسیار ساده بود و تنها یک جلد قرآن به خط بریل روی آن قرار داشت. درحال خوشوبش با آراسته بودم که همسرش نیز به جمع ما پیوست و گپوگفت ما آغاز شد.
آغاز راه
عباس آراسته، متولد ۶۶، کارشناسارشد حقوق خصوصی و دانشآموخته دانشگاه فردوسی است. او ششساله بوده که هنگام دوچرخهسواری تصادف میکند و چشم چپش را از دست میدهد و چشم راستش نیز به مرور زمان نابینا میشود. ابتدا با همان کورسوی اندک در مدارس عادی تحصیل میکند و بعد تا پایان دوران دبیرستان در مدرسه امید که ویژه نابینایان است، ادامه تحصیل میدهد و سال آخر را در پیشدانشگاهی شهیددستغیب میگذراند و سرانجام با رتبه ۵۸۷ علومانسانی وارد رشته حقوق میشود.
او در پاسخ به چرایی انتخاب این رشته میگوید: از همان دوران دبیرستان به مباحث استدلالی و منطقی علاقهمند بودم و میل داشتم از راه بیان و ریزبینی در نکات، به حل مشکلات بپردازم و شاید هیچ آموزشی مانند حقوق، نمیتوانست این فرصت را برایم فراهم کند.
دوران تحصیل
عباس ورودی سال ۸۶ دانشگاه فردوسی است. او میگوید: پیش از من هم دانشجویان نابینا در دیگر رشتهها تحصیل کرده بودند و دانشگاه بستر مناسبی در این زمینه داشت. همکلاسیهایی که با من همدوره بودند، وضعیت متفاوتی را تجربه و همیشه این سوال را مطرح میکردند که چگونه بدون هیچ جزوه مکتوبی، موفق شدهام در بهترین دانشگاه شرق کشور پذیرفته شوم یا اصولا امکان دارد من هم موفق شوم، اما پس از مدتی شرایط بهگونه دیگری رقم خورد و من جای خود را میان همکلاسیهایم یافتم و همانها بودند که در تهیه و تدارک مطالب درسی، بسیار کمکم کردند. علاوهبر آن میتوانم به برخی استادانم اشاره کنم که الگوهای مثبتی برایم بودند؛ شخصیتهایی مانند دکتر محمدمهدی درافشان، دکتر سعید محسنی و دکتر رضا معبودی که زحمات بسیاری برای من کشیدند. شاید همین همراهیها سبب شده است که باوجود گرفتاریهای شغلیای که دارم، تحصیل در مقطع دکتری را هم تجربه کنم و در این راه گام بردارم.
دوران وکالت
آراسته سال ۱۳۹۲ در آزمون وکالت پذیرفته شده و در سالهای ۹۳ تا ۹۵ به کارآموزی پرداخته و از سال ۹۵ نیز با کسب پروانه پایهیکم دادگستری به جرگه وکلا پیوسته است. آنچه درباره او برایم مهم بود، نحوه حضور و فعالیتش در محاکم قضایی بود که خودش در اینباره توضیح داد: بهدلیل شرایطم، امکان نگارش لایحه، نگارش مطالب خود یا نگارش صحبتهای طرف مقابل را ندارم و در دادگاه نیز امکان پخش صوتی مفاد قانونی برایم فراهم نیست، بنابراین داشتن یک منشی و دستیار ویژه که بتواند این امور را برایم تسهیل کند، لازم بود و من با انتخاب کسی از میان افرادی همانند خودم بهدنبال دو هدف بودم؛ نخست آنکه مشوق خوبی برایش باشم و دوم اینکه ثابت کنم اصل بر برابری فرصتهاست.
او این جملات را که بیان میکرد، چشم بر احسان نعمتیار دوخته بودم و با تمام وجود، حرفهای عباس آراسته را به گوش جان میخریدم و یاد نیمکتهای کلاس و شور و اشتیاق احسان افتادم. درواقع من شاهدی بر ادعای این وکیل جوان بودم.
از چشمانش میخوانم
«از چشمهایش میخوانم که....» جمله آشنایی است برای یافتن حقیقت از دروغ که میان همه ما متداول است. چشمها با آدم حرف میزنند، اما عباس این قابلیت را سالهاست که از دست داده است و با اینکه تماس چشمی در کار او ترفند مهمی است، خودش میگوید: کسانی هستند آنقدر مهارت دارند که نمیتوانی از چشمانشان چیزی بخوانی و اینجاست که معتقدم ذکاوت وکیل بیش از چشمانش بهکار او میآید و با آنکه روانشناسان، ۹۳ درصد از ارتباط میان دو فرد را از راه چشم میدانند، من میگویم اگر همهچیز در چشمان است، پس آموزههایی که علم حقوق به ما گفته است، به چه کار میآید؛ البته ما فرض میکنیم موکلمان راستگوست و به ما اعتماد کافی دارد، بنابراین ندیدن، من را دچار مشکل نمیکند.
قرائت قانون در دفتر کار
قرائت قانون و بررسی مواد و تبصرههایی که معمولا پراکنده نیز هستند، برای یک فرد نابینا سخت است و قطعا در شرایط دشوار و البته پرتنش دادگاهها، فرصت اندکی برای بررسیشان وجود دارد. آراسته به کمک دستیار خود، لوایح را با کتابهای دیجیتال یا صوتی آماده میکند و ازآنجاکه به قدرت حفظیات خودش متکی است، مشکل چندانی برای بیان موثر قانون در دفاعیاتش ندارد و بنا به توضیح خودش، اگر لازم باشد قاضی با جزئیات بیشتری آشنا شود، از او میخواهد به فصل مدنظرش، مراجعه و مشکل را برطرف کند.
کسی از نابیناییام، استفاده غیرحرفهای نکرده است
برایم سوال است که آیا تابهحال پیش آمده است در جریان دادرسیهایی که او یک طرف پرونده بودهاست، طرفهای مقابل با ارتباط چشمی یا بهراه انداختن بازیهای روانی، بخواهند شرایط او را به چالش بکشند که این وکیل جوان در پاسخ میگوید: تابهحال اسیر بیاخلاقی یا بازیهای روانی نشدهام و با بیانی شیوا و محکم، اجازه این کار را به همکاران خود نیز ندادهام و برعکس، گاهی بهخاطر نکتهسنجیای که دارم، به اشتباهات همکارانم هم پی بردهام.
آراسته در پاسخ به این سوال که برخورد مردم با او در دادگاه چگونه است، میگوید: قبول دارم که ترجیح مردم، وکلای بیناست، اما من براساس تواناییای که در محیط اطرافم خلق میکنم و نوع برخوردهایم، شرایط جلب اعتماد و احترام مردم عادی در دادگاهها را فراهم میکنم و حتی بسیاری از آنان، بعدها موکل خودم شدهاند.
شوینده ماهر ظروف
دقایق پایانی گفتوگوی ما همزمان میشود با ورود مجدد همسر آقای وکیل که مشغول نماز و عبادت بود. از او درباره زندگیشان و شناخت و درک یک فرد نابینا میپرسم و او که همدانشگاهی عباس بوده و خودش روانشناسی خوانده است، میگوید: قابلیتهای افراد نابینا متفاوت است و من اگر بخواهم همسرم را توصیف کنم، او در شناخت اطراف و جهتهای حرکتش، بسیار وارد است، بهطوریکه وقتی به رستوران میرویم، ازآنجاکه مسیرها را درک کرده است، وظیفه آوردن سینی غذا با اوست. عباس ناگهان میخندد و میگوید: تازه من شوینده ماهر ظروف در منزل هم هستم، زیرا خانم از شستوشو بیزارند و از همان ابتدا هم گفته بودند. من از انجام کارهای خانه و کمک به او لذت میبرم. از او میپرسم هنرهای دیگری هم داری و عباس با خندهای به پهنای صورتش، بیان میکند: پخت پیتزا و درست کردن آبمیوههای طبیعی، هنر من است.
۵ دقیقه چشمانتان را ببندید
بهسراغ یک پرسش کلیشهای رفتم و آن این بود: «شرایط شهر برایت مناسب است؟» انتظار پاسخش را هم داشتم: «به هیچوجه؛ جای صحبت تخصصی نیست که اگر بخواهم، میتوانم درباره سانتبهسانت این شهر برایتان بگویم، اما درحالحاضر پیشنهادم به مدیران و مسئولانمان این است که تنها پنج دقیقه چشمانشان را ببندند و در تاریکی مطلق راه بروند تا وضعیت ما را درک کنند. آنگاه شاید خیلی چیزها تغییر کند.»
با خانواده آراسته خداحافظی کردم و موقع رفتن دوباره سری به احسان نعمتیار زدم و با او نیز خوشوبشی کردم. هنگامی که دفتر را ترک میکردم، دوباره صدای موسیقی سبک ترنس از باشگاه به گوش میرسید و تازه فهمیدم آنقدر سرگرم این گفتوگوی جالب بودهام که شاید صدایش را نشنیدم. اینجا بود که دریافتم نکند عباس هم آنقدر درگیر تلاش و کوشش است که او هم این موسیقیها را نمیشنود یا نمیخواهد بشنود.