الهام یوسفی| ششهرآرانیوز؛ میل به کنجکاوی درباره زندگی خصوصی مشاهیر احساس بیگانهای نیست. اگر اینطور بود، این همه تیتر زرد درباره پنهانیترین زوایای زندگی هنرپیشهها و فوتبالیستها در فضای مجازی از کجا آب میخورد؟! البته که این کنجکاوی کار سطحپایینی است، اما چه جای انکار! ما همواره دوست داریم از کار مشاهیر سر دربیاوریم و بفهمیم چه میخورند، لباس و کفششان را از کجا میخرند، ماشینشان چیست یا کدام رستوران را دوست دارند. به لطف اینستاگرام، تقریبا همه ما روزانه چه بخواهیم و چه نخواهیم، با بخشی از این اخبار زرد روبهرو هستیم.
احتمالا با همه ژست و تظاهر به بیتفاوتی، ما هم گاهی این پست و استوریها را دیدهایم و درگیر بیاهمیتترین جزئیات زندگی این آدمها شدهایم. اما آیا این کنجکاوی چیز بدی است؟ آیا متعلق به زمان حاضر و عصر دیجیتال است؟ طبیعتا نه! این کنجکاوی اگر در مسیر درستش قرار بگیرد، اگر با سؤالها و منشأ درستی شروع شود و درباره آدمحسابیها باشد، البته که چیز خوب و مفیدی خواهد بود. همین کنجکاوی باعث شده است زندگینامهها نوشته شوند؛ زندگینامههای افرادی که زندگیشان ارزش این را داشته است که نویسندههای محقق و کاردرست وقتشان را بگذارند و شرح زندگی آنها را با جزئیات بنویسند. افرادی که ارزش آن را دارند که کاغذها سرگذشت آنها را در خود ثبت کنند. در این مطلب دوست داریم زندگینامههایی را به شما معرفی کنیم که هم جذاب و پرکشش نوشته شدهاند و هم درباره آدمهایی است که سرشان به تنشان میارزد و زندگیشان تاریخ را به قبل و بعد خودشان تقسیم کرده است.
شرح زندگی نقاش هلندی، ونسان ونگوگ. نقاشی که بعید است کارهای او را ندیده باشید، اما احتمالا نمیدانید که او هیچوقت در زمان زندگیاش مشهور، محبوب و ثروتمند نبود، اگرچه تابلوهای او همیشه از گرانترین آثار هنری جهان هستند. کتاب «شور زندگی» به قلم ایروینگ استون، نویسندهای که قلم توانایی در بهتصویرکشیدن زندگی مشاهیر دارد، داستان این شوریدگی است. شما درواقع یک داستان میخوانید، نه یک زندگینامه پر از جزئیات کسلکننده. داستان درباره ونسان جوان از ۲۱ سالگی تا ۳۷ سالگی، یعنی زمان مرگش، نوشته شده است. «شور زندگی» مبتنی بر حقایق زندگی ونگوگ است که با تکیه بر منابعی که از او موجود بوده، بهخصوص نامههایش به برادرش «تئو» نوشته شده است. زندگی پر از درد، ناامیدی، فقر و جنون هنر! داستان پسری که خود را از سادهترین خوشیهای زندگی محروم کرد تا حقیقت را بهتر درک کند. کتاب «شور زندگی» کتاب غمانگیزی است، اما خوب توانسته جهان عجیب هنرمند را به تصویر بکشد.
بخشی از کتاب:
«آرزوی نیل به موفقیت دیگر از وجود ونسان رخت بربسته بود. او نقاشی میکرد. زیرا مجبور بود نقاشی کند، زیرا این کار او را از عذاب روحی نجات میداد، زیرا نقاشی افکار او را متفرق میساخت. او قادر بود بدون همسر، خانه و فرزند زندگی بگذراند، قادر بود بدون عشق، دوستی و سلامتی سر کند، قادر بود بدون سرپناه، آسایش و غذا سر کند، حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند. اما نمیتوانست بدون آنچه که بزرگتر از خود او بود، آنچه تمام زندگیاش بود، سر کند؛ و آن قدرت و توانایی خلقکردن بود.»
درباره زیگموند فروید چه میدانید؟ هرچه هست، احتمالا فقط از نظریات مشهور او مطلع هستید و میدانید او پدر علم روانکاوی است و نظراتش تا سالها مخالفتهای زیادی را برانگیخته و البته لعن و نفرینهای بسیاری را به سوی فروید روانه کرده است. بعید میدانم درباره زندگی این دانشمند معاصر که نظریهاش علم روانشناسی را متحول کرد، چیزی بدانید.
هیچکس مخالف این موضوع نیست که برای فهمیدن درست و عمیق هر مسئله، نظریه یا اتفاقی، باید بستری را که مسئله در آن رخ داده است، بررسی کنیم تا بتوانیم درک بهتری از آن داشته باشیم. کتاب «شور ذهن» کمک میکند که نظریه فروید را با توجه به بستر اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی و حتی مذهبی درک کنید. کتاب متنی روان و جذاب دارد و شما همراه فروید میشوید تا بدانید چه رویدادهایی زندگی فردی و اجتماعی و علمی او را ساخته است.
بخشی از کتاب:
«آندو با گامهای استوار و چهرههای بشاش از کورهراه بالا میرفتند. گرچه شقایقهای نعمانی با گلبرگهای ابریشمین بعد از عید پاک، پژمرده شدهبودند؛ اما دشت هنوز گلباران نسرین و پامچال بود. او مرد بلندبالایی نبود. قدش یکمتر و هفتاد میشد. با این حال، خود را کاملا متناسب با دختری میدید که باوقار کنارش راه میرفت. مارتا برنایس را که چانه و بینی و ابروان معقولی داشت، دزدانه نگریست. نمیتوانست موقعیتی را که فراهم آمدهبود، باور کند. او فقط ۲۶ سال داشت و سخت سرگرم پژوهش فیزیولوژی در انستیتوی پروفسور بروکه بود. …»
به خاطر دارم وقتی این کتاب را میخواندم، از نبوغ جولین بارنز، نویسنده این اثر، در شگفت شدم. او با اینکه فاصله زمانی و مکانی و فرهنگی بسیاری با سوژه خود دارد، توانسته است بسیار دقیق و اثرگذار ذهن یک هنرمند روس را روایت کند. رمان زندگینامه «هیاهوی زمان» داستان زندگی آهنگساز و موزیسین اهل شوروی، دمیتری شاستاکویچ، است. مردی که در دوره پرالتهاب روسیه استالینی زندگی کرد؛ در عصر وحشت و استبداد.
شما در روایت بارنز از زندگی دیمیتری، هم این آهنگساز بزرگ را خواهید شناخت، هم درباره شوروی حقایق ارزشمندی را خواهید فهمید و هم از سرگذشت یکسان هنر در عصر استبداد حقایق تکاندهنده و رنجآوری را درک خواهید کرد. همراه خوانش اثر تلاش کنید به موسیقیهایی که آقای شاستاکویچ خلق کرده و بارنز در متن اثر به آن اشاره کرده است، گوش دهید. این نوع از زندگینامهنویسی یکی از خلاقانهترین و پرکششترین انواع نوشتن است که جولین بارنز مهارت بینظیری در آن دارد.
بخشی از کتاب:
«بچه که بود، از مردهها میترسید. میترسید از گورهایشان برخیزند، او را بگیرند و کشانکشان با خود به دل خاک سرد سیاه ببرند و چشمها و دهانش از خاک پر شود. این ترس کمکم از میان رفت. زیرا معلوم شد دستهای زندگان ترسناکتر است.»
وقت سرککشیدن به زندگی یک نویسنده است. البته مدل نوشتاری این کتاب با کتابهایی که پیش از این معرفی کردیم، فرق میکند. «حرف بزن خاطره» خودزندگینامه ولادیمیر نابوکوف (ناباکوف)، نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم اهل روسیه است؛ نویسندهای با زندگی پرفرازونشیب به لحاظ اجتماعی و سیاسی. بعید است رمان مشهور او «لولیتا» را نشناسید. بعد از موفقیت بینظیر همین رمان، نابوکوف تصمیم گرفت تدریس را کنار بگذارد و خود را تماموقت وقف نوشتن کند. «حرف بزن خاطره» خاطرات ویلادیمیر نابوکوف از سنپترزبورگ تا تا سننزر را از اوت۱۹۰۳ تا مه۱۹۴۰ در بر میگیرد. کسانی که عشق نویسندهشدن دارند، خواندن این زندگینامه را از دست ندهند.
بخشی از کتاب:
«کهنه و نو، حس آزادی و دربندبودن، فقر کشنده و ثروت بادآورده به گونهای حیرتآور با تاروپود آن دهه غریب اول قرن ما آمیخته بود. چندینبار در طول تابستان پیش میآمد که الکسی سرپیشخدمت، با چهرهای درهم، وسط ناهار در طبقه همکف عمارت ویرامان، در یک اتاق غذاخوری پرپنجره روشن چوب گردوپوش، پیش گوش پدر خم شود تا با صدایی آهسته (خیلی آهسته، به خصوص اگر مهمانی هم داشتیم) به اطلاعش برساند گروهی از اهالی دهکده میخواهند بارین را بیرون ببینند.»