فرمند- شاعرانی که میگوید تحت تأثیرشان بوده، عمر زیادی نکردند؛ سهراب ۵۲ سال داشت که درگذشت و فروغ ۳۲ سال. خودش از آنها نیز کمتر زیست و تنها ۲۷ سال داشت که یک تصادف رانندگی چشم هایش را برای همیشه بست. سلمان هراتی (۱۳۳۸ - ۹ آبان ۱۳۶۵) عمر کوتاهی داشت، اما همین اندک بس بود تا جایگاه خود را به عنوان شاعری مطرح تثبیت کند. او که شور شاعری و شوق جوانی اش همراه شد با دو واقعه بزرگ و سرنوشت ساز تاریخ معاصر ایران، این شور و شوق را برای انقلاب و جنگ به خدمت گرفت. شعر او از آرمانهای انقلاب میگفت و از بُعد زیباییِ جنگ که شاید در پس ویرانگری اش پنهان مانده بود؛ و از قِبل همین روحیات بود که با غرب و امپریالیسم غربی سر ستیز داشت و با مستضعفان احساس همدلی. بدیهی است که شاعر مازندرانیِ ما حتی اگر سازه طبیعت در شعرش جولان میدهد (ابر عظیم/ بالای یک فضای مناسب/ تن سپیدش را/ در دستهای نیازمند درختان ریخت/ مه معلّقی/ پشت دریچه تاریک من گریست)، باز شاعری متعهد است به خَلق، و آن هم نه خلقی از جنس آنچه مارکسیستها در نظر داشتند، که مردمی عمدتا مسلمان که شاعر همکیششان برایشان میسراید. سرایندهای که از روز داوری در هراس است و از این رو اعمالش و ازجمله سروده هایش را چنان میخواهد که خالق بپسندد:
من مثل عصر روزهای دبستان.
پر از کسالت و تردیدم.
و دفترم از مشقهای خط خورده
سیاه است.
هراس من این است:
فردا که زنگ حساب آمد.
با این کمینه چنین خواهند گفت:
باید هزار بار
با شعلههای آتش دوزخ فرو روی...
اینت جریمه برو.
سلمان هراتی به انقلاب اسلامی و دفاع مقدس متعهد است و جبهه را چونان مقصودی به تصویر میکشد که معنویت گمشده را در آن میتوان یافت. او خواسته یا ناخواسته، چه پیشگویانه کمرنگ شدن این معنویت را در فضای دور از جبهه فریاد میزند:
دلم برای جبهه تنگ شده است
چقدر صداقت نیست
چقدر شقایقها را ندیده میگیریم
حس میکنم سرم سنگین است
امروز دوباره کسی را آوردند
که سر نداشت
شاعر آرمان گرای ما که به مانند سرایندگان عصر مشروطه شعر و شعورش را به جامه اعتراض عرضه میکرد، آن قدر از اجل مهلت نیافت تا کمال و پختگی ِ پس از شور را تجربه کند، اما همین مجال نیز کافی بود تا سالها پس از مرگش (۱۳۷۹) در جمع شاعران برگزیده ۲۰ سال شعر جنگ قرار بگیرد.