راستگو | شهرآرانیوز؛ وقتی او کودک بود بسیار به تحصیل و باسواد شدن علاقه نشان داد. او یک بار در کلاس هشتم تجدید شد، آن قدر این موضوع برایش سنگین تمام شد که سال بعد همه تلاشش را کرد و شاگرد اول کلاسشان شد. بعدها به او بورسیه تحصیلی دادند تا او درس بخواند.
در سوییس گفته بودند روان شناسی بخواند، روی روابط بین هوش و ادراک کار کرده بود، با استادش ژان پیاژه، همان که نظریه رشد مرحلهای اش را هنوز هم در دانشگاههای مطرح ایران تدریس میکنند.
روزهای سختی داشت، خواندن درس در کشور غریب سخت بود، کار کردن همراه با درس سخت تر. یک روزهایی هم بود که پول کافی برای خرید غذا نداشت. او میگفت یک زمانهایی سر امتحان ضعف میکرده، یک روزهایی زندگی روی بدقلق و یک دندهای نشانش میداده است، از همانها که وقتی روی دور بدشانسی هستی، میآیند و میروند و محو نمیشوند. دکترایش را گرفت، رساله اش را نوشت. به پیاژه گفته بود که برمی گردد ایران، شما اینجا مثل من زیاد دارید، اما ایران نه. استاد دلخور گفته بوده «ما تو را برای اینجا تربیت کردیم، نه ایران، اگر نمیخواهی اینجا بمانی، به نیویورک برو یا حتی کانادا، میتوانی اداره مرکز روان شناسی من را در آنجا بر عهده بگیری.»، اما او گفته بود باید برگردد. باید به ایران برگردد.
آنچه خواندید بخشی از زندگی پرفسور پریرخ دادستان است. او را مادر روان شناسی ایران مینامند. او تنها زن و تنها فردی بود که از ژان پیاژه، پدر روان شناسی شناختی، مدرک گرفت.
او هیچ گاه در پی جاه و مقام نبود. به گفته او: «نه ترغیبها و تشویقها انگیزه راهم بودند و نه بی مهریها مرا از تداوم راهم باز داشتند. همواره از عشقی که در دلم فروزان است نیرو گرفته ام، عشق به معلمی و فرزندان این آب و خاک.»
او تا آخرین لحظات زندگی اش با عشق به دانشجوهایش میآموخت حتی روزهایی که پسرش را در تصادف از دست داده بود تنها معنای زندگی اش تدریس بود. او هرسال علمش را به روز رسانی میکرد تا به دانشجوهایش که عین فرزندانش بودند، جدیدترین اطلاعات را بیاموزاند.