شنبه- توی یکی از شبکههای مجازی پیامی به دستم میرسد با عنوان تست روانشناسی شخصیت. به امید کشف ابعاد ناشناخته شخصیت خود شروع میکنم به پاسخ دادن سوالات. با دقت و تمرکز دارم جواب میدهم و مرحلهبهمرحله جلو میروم. در پایان تست میخوانم که عدد جوابهایتان را جمع بزنید و توی یک کاغذ بنویسید و با آن موشک درست کنید و سرگرم شوید!
یکشنبه- توی ایستگاه مترو پسری جوان کمانچه میزند و چه خوب مینوازد. پایم سست میشود. دلم میخواهد که بایستم و گوش بسپارم به نغمههایش، ولی با عبا و عمامه و نگاه رهگذران و حرف مردم چه کنم؟ قدمهایم را تند میکنم تا به پلهبرقی برسم.
دوشنبه- کنار دکه روزنامهفروشی دارم تیتر نشریات را میبینم. مردی که دارد مثل من تیتر درشت برخورد با دانهدرشتها و ۲۰ سال حبس و ٧٤ضربه شلاق برای مفسدان اقتصادی را میخواند، سری تکان میدهد و میگوید: خب، این سرجایش، ولی آن مدیران و مسئولانی که اجازه این فساد را داده و زمینهاش را ایجاد کردهاند، چه میشوند؟
سهشنبه- کنار خیابان عاقلهمردی جلوی مرا میگیرد و باب گفتگو را باز میکند. مدیر مدرسهای دولتی است و از شخصی که قرص اعصاب میخورد، نالان است و درمانده که هیچ کاری از دستش برنمیآید و مجبور است با همین فرد کار کند. به بچههایی فکر میکنم که زیر دست چنین فردی هستند و به یاد سیستمی میافتم در یکی از کشورها که سالبهسال توانایی و قابلیت کادر آموزش مدارس را کنترل میکرد تا از استمرار تواناییهایشان مطمئن باشد.
چهارشنبه- راننده تاکسی از شبی میگوید که سه مسافر زن داشته -بچهدربغل- و شوهرانی که گفته بودند بروید و با پول بیایید، دست خالی به خانه برنگردید! راننده تاکسی میگوید آن شب خوابم نبرد.
پنجشنبه- سر ناهار توی سلف، یکی از دانشجوها یک لیوان نوشیدنی برایم میآورد و کنار بشقاب غذایم میگذارد. نگاهی به دانشجوهای دیگر میکنم و با اشاره به لیوان میپرسم: ٢٥صدم میارزد یا نیمنمره؟ همه میخندیم.