زهرا اسکندریان | شهرآرانیوز - احتمالا اگر دانشجو هستید، همه کسانی که دیگر دانشجو نیستند و این دوران را گذراندهاند، به شما میگویند قدر این روزها را بدانید که تکرار نمیشود. بهخصوص اگر دانشجوی کارشناسی باشید و باید هرروز سر کلاسهای شلوغ و پشتسرهم دانشگاه شرکت کنید. راست هم میگویند. یک نفر مگر در عمرش چندبار با حسهای عجیب و بینسبت با منطقش روبهرو میشود؟ یکی از این تکرارنشدنیها، حسهایی است که فکر میکنی اصلا با تو دیگر تطابق ندارد. عقلت یک چیز میگوید و دلت یک چیز دیگر.
بیشتر اوقات هم با آن چیزی برخورد میکنی که در همه روزهای زندگیات آن را انکار و رد کردهای. نمیدانی نسبتش با تو چیست. وقتی هست، حست آزاد است. خوشش میآید. وقتی نیست، منطقت آزاد است و پشتسرهم برای تو تصمیمهای مثلا عاقلانه میگیرد. خوابش را میبینی، یادش میکنی. دفعه بعد وقتی هست، به ریزریز حرکات و علایقش توجه میکنی و اصلا همهاش به آن توجه میکنی. ریز تا درشتش را درمیآوری و بعد که به خودت میآیی، میبینی چقدر درگیر شدهای. بعد عصبانی میشوی و با خودت دعوا میکنی که «آرمان ما این نبود!»، اما نمیدانی در این خاکریز هرچقدر مقاومت کنی، بیشتر باختهای.
عقب میکشی. آرام میشوی. درست مثل بچهای که جایزهاش را گرفته و حالا آرام شده است. «عقبنشینی از آرمان حتما یک دلیلی داره» و آن دلیل فقط دلبستگیاست! تو دلبسته کسی شدهای که هیچکجای زندگیات شبیه به او نیست؛ و این است که هرروز بیشتر تسلیم میشوی و داد میزنی «من دیگه نمیخوام شما خواهر من باشی!» این دیالوگ جالب شهاب حسینی در فیلم «دلشکسته» بود؛ فیلمی که با داستانی عاشقانه مفهومهای دیگری را به ما نشان میدهد.
نقطههای افراط و تفریط را مقابل چشم ما میآورد و بعد از جنگیدن ۲ نقطه برای پیروزی، به این نتیجه میرسد که پیروزی در تعادل است. درست مثل تیتراژ ابتدایی فیلم که با تصاویری از آب و شعلههای آتش آغاز میشود، فیلم هم با سکانسها و دیالوگهای نیشدار و کنایهای هم به مخاطب نشان میدهد این نوع برخورد چقدر آزاردهنده است و هم میگوید قصه از کجا شروع میشود.
داستان عاشقی امیرعلی و نفس در این فیلم برای همه کسانی که فیلم را دیده بودند، پیشبینیشدنی بود، اما بهتصویرکشیدن این شکل از عشق، آن هم در رشته جامعهشناسی، مفاهیم همبستگی مردمی را بیش از پیش تقویت میکرد. دلشکسته از آن دسته فیلمهاست که نقش بازیگران در ساختارشان اهمیت زیادی پیدا میکند.
شهاب حسینی در این فیلم نقش پسر نجیب و مذهبی را خوب درآورده و اصولا درآوردن چنین نقشهایی در ذات او وجود دارد. بیتا بادران هم که پیش از این فیلم در نقش نرگس فیلم «آژانس شیشهای» دیده شده بود و در ۳ فیلم دیگر هم نقشهای بهنسبت کوتاهی داشت، در اینجا بازی غافلگیرکننده و جالبی از خودش ارائه داد که البته مقدار زیادی برونگرا بود. این فیلم در همین روزهای آذر سال ۱۳۸۷ اکران شد و با همان تیزرهای تبلیغیاش توانست مخاطبان زیادی را برای خودش پیدا کند.