سحر نیکوعقیده
خبرنگار شهرآرا محله
خیابانها برای اغلبِ ما چیزی نیستند بهجز مجموعهای از سنگ، آسفالت، جدول و چیزهایی از این دست و خودمان هم همان عابران خاموش که در سکوت تنها عبور میکنیم و میرویم. اما هر گذرگاه میتواند داستانی باشد که خود ما آن را تعریف و معنا میکنیم، آن هم تنها و تنها با حضورمان! حضوری که میتواند کم و زیاد باشد، کیفیت متفاوتی داشته باشد و حتی کیفیت زندگی ما را هم تغییر بدهد. خیابانهای شهر میتوانند سهم بیشتری از زندگی به ما بدهند یا برعکس عبوری ساده را هم از ما دریغ کنند. چطور؟ با کوچههای تاریک و روشنشان، نقاط کور و آشکارشان و... این میان این منع و دریغ بیشتر دامن زنان را میگیرد. این موضوع میتواند دلایل مختلفی داشته باشد از جمله قوانین و هنجارها، آموزههای فرهنگی، اشتغال، مشارکت اجتماعی و... یکی از مهمترین موارد هم که اغلب نادیده گرفته میشود فیزیک و کالبد شهر است. همین خیابانها و کوچهها که تا پایمان را از در خانه بیرون بگذاریم روی آنها قدم میگذاریم. در وهله اول برایمان معنایی بهجز رفتوآمدهای تکراری و روزمره ندارند، اما همین تحرک ساده، سرآغاز تجربه است. آغاز تجربهکردن، زیستن و سهم بیشتری از زندگی داشتن. باید دید که طراحی شهری چقدر حضور زنان را در شهر تسهیل کرده است؟ این حضور میتواند در این سوی شهر، یعنی منطقه ۶ مسئلهسازتر باشد. اینجا که طراحی شهری آنقدرها که باید اصولی و شستهرفته شکل نگرفته و نقاط کور در آن بیشتر است و این میان فرهنگ غالب هم نهتنها به حضور بیشتر زنان کمک نمیکند بلکه تبدیل به سدی بزرگتر بر سر راه آنها میشود. گزارشی که میخوانید فقط چند روایت از پرسهزنیهای نگارنده (به عنوان یک زن) است در چند ناحیه مختلف منطقه ۶. روایاتی از جنس تجربههای روزمره که برایمان عادی شدهاند، اما نکات فراوانی در دلشان نهفته دارند.
عبور از جنگل
بیوقفه زل میزند توی صورتم. بدون اینکه حتی پلک بزند خلط توی گلویش را محکم تف میکند وسط جعبهها. از تیررسش که خارج میشوم هنوز تیزی نگاهش را از پشت سر حس میکنم و بقیه میدان بار رضوی را با وزنههایی که به پایم بسته شدهاند طی میکنم. سخت و سنگین، قرچقرچکنان و چسبان از لغزش روی میوههای پلاسیده. قهقهه مردی مرا سر جایم میخکوب میکند. جعبه پرتقال را گذاشته روی شانهاش و خطاب به من میگوید: «عکس میگیریم! عکس حرم، خانم بیا عکس بگیر!» بقیه بلند بلند میخندند. میگوید:
«نخندید فلان فلان شدهها.» جای آن فلان هم خودتان چند تا فحش زشت را تصور کنید. هر قدم که برمیدارم نگاهی خیز برمیدارد سمتم. نمیخواهم آن شکاری باشم که آمده لب چشمه آب بخورد. قدمهایم را محکمتر برمیدارم. چشم میچرخانم برای پیداکردن یک عنصر ناهمگون دیگر در فضا. بالأخره خانمی را میبینم که گوشه چادرش را محکم به دندان گرفته و سیبهای توی جعبه را وارسی میکند. نزدیک میشوم درباره کیفیت میوهها و قیمتها میپرسم که سر صحبت را باز کرده باشم. کوتاه جواب میدهد: «من همیشه از همین جا خرید میکنم. خوشخور و خوب است.» نگاهی به سرتا پایم میاندازد و سؤال بعدی را او میپرسد: «تنها آمدهای اینجا؟» سر تکان میدهم و میگویم: «شما چطور؟» نه را جوری میگوید که انگار سؤال عجیب و غریبی پرسیده باشم. مردی که باید همسرش باشد با چند جعبه میوه به بغل از راه میرسد. انگار که گفتوگوی ما را شنیده باشد همانطور که صندوق عقب ماشین را میزند بالا میگوید: «والا هزار تومان بالا و پایینتر ارزش ندارد شما اینجا به تنهایی بچرخید. سریع خرید کنید و بروید.»
حاکم بودن فضای مردانه
یکی دیگر از فروشندهها همه چیز را ربط میدهد به فضای مردانه حاکم در اینجا و میگوید: «اگر بروید میدان بار نوغان اصلا فضا اینطور نیست، چون آنجا میوه را کیلویی میفروشند و خانمها هم به اندازه مردها برای خرید روزانه رفت و آمد دارند. اینجا همه کلیفروش هستند و خریداران هم اغلب فروشندگان سطح شهر. فروشندهها هم همه مرد هستند دیگر. این میشود که چنین محیطی اینجا به وجود میآید.»
اینجا اصل بر دیدهنشدن است
اینجا ساختمانها با آدم حرف میزنند و دست شهر را برایت رو میکنند. دیوارهای آجری و کاهگلی، قاب پنجرههای پوسیده و چوبی و... هر چند قدم دیدن پنجرههای شکسته مرا به یاد نظریه پنجره شکسته میاندازند. همان نظریه که میگوید یک پنجره شکسته در محیط این پیام را میدهد که اوضاع در این مکان نابسامان است و همین موضوع محیط را جرمخیزتر میکند. اینجا از این دست نشانهها بهوفور پیدا میشود. اینجا که میگویم منظورم خیابان پورسیناست. خیابان را از انتها گز میکنم پایین. از میان گاراژها و تعویضروغنیها عبور میکنم. از کنار همه این سروصداها و شلوغیها سرسری میگذرم و تنها تصاویری محو در ذهنم باقی میمانند. با خودم فکر میکنم آنقدر که باید و شاید جزئیات این خیابانها را نمیشناسم و از پس و پشت آنها سر در نمیآورم، اما باید با شهر ایاغ شد تا تو را در آغوش بگیرد و پس پرده را نشانت بدهد. توی همین فکرها هستم که از پشت پردهای صدای چرخ خیاطی میشنوم! رد و نشانی از اندک رمزگذاریهای زنانه در این خیابان! پرده را کنار میزنم و وارد خیاطی میشوم. صاحب این خیاطی مرضیه است. نزدیک به ۴۰ سال دارد و ۱۰ سال است که در این خیاطی کار میکند. ساکن منطقه دیگری است، اما هر روز خیابان پورسینا را پیاده طی میکند تا برسد به محل کار. میگوید: «امنیت این منطقه بر خلاف تصور مردم بد نیست. خیلی وقتها شده ساعت ۱۰ شب در مغازه را بستهام و پیاده تمام این خیابان را طی کردهام و احساس ناامنی هم نکردهام، اما مثلا پیش آمده در بالاشهر بودهام و نتوانستهام از کوچهای تنگ و تاریک عبور کنم. وقتی نورپردازی ضعیف باشد و کوچهها هم تاریک و خلوت باشند آن وقت است که آدم احساس ناامنی میکند. به منطقه ربطی ندارد. اینجا تنها مشکلش این است که کوچههای این مدلی زیاد دارد که خدارا شکر من هیچ وقت سر و کارم با این کوچهها نمیافتد و همیشه از خیابان اصلی عبور میکنم.»
چیزی که مرضیه از آن صحبت میکند همان اصل دیدهشدن است. اینکه طراحی فضای شهر باید جوری باشد که معابر شفاف و آشکار باشند و نقاط کور نداشته باشند تا عابران با خیال راحت رفت و آمد کنند. حرف مرضیه مجابم میکند که اینبار مسیرم را از لابهلای کوچهها انتخاب کنم. کوچههای تنگ و تاریک و خالی از آدم که تو را به درون خود میکشند، دیوارهای کاهگلی اطرافت قد علم میکنند و تو را میبلعند. تنها چیز چشمنوازی که میبینم تاکهای انگور است که از پشت هر دیواری سرک کشیدهاند به کوچهها. میایستم تا از یکی از آنها عکس بگیرم. هنوز گوشی را از کیف بیرون نکشیدهام که از انتهای کوچه هیبت مردی ظاهر میشود. از دور میبینم که چطور اطراف را میپاید و بعد وارد میشود. از خیر عکس میگذرم، مسیر طی کرده را برمیگردم. گاهی شهر میتواند روی شرور آدمها را بالا بیاورد.
شهری برای زنان
از لابهلای کوچههای تنگ و باریک و پیچ در پیچ قلعه ساختمان که بگذری در نقطهای بهویژه صدای سرخوشانه بازی و شادی بچهها را میشنوی، صدایی که تا آخرین ذره وجودت را پر میکند. میرسی به چهار خیابان موازی بغل به بغل هم که سر و تهشان را با چند میله رنگ و رورفته از باقی شهر جدا کردهاند. اما به گمان من چیزی که جداکننده این قلمرو کوچک است عبور شفاف زنان و جنبوجوش آزادانه بچههاست. شهر در محله کویتیها یا همان شهرک امام رضا (ع) برای زنان و کودکان آشکار و بیلایه است و این وجه تمایز این منطقه است. اینکه سالها پیش توسط کویتیها وقف یتیمها و بیسرپرستها شده است و حالا ۹۰ درصد جمعیت آن را زنان و فرزندانشان تشکیل میدهند. همین مسئله رنگ و بوی دیگری به این شهرک بخشیده است و این با پرسهای کوتاه در این چهارخیابان قابل لمس است. قدم به قدم زنانی را میبینی که گروه گروه لب پیادهرو ایستاده و نشسته گفتگو میکنند، چیزی که در دیگر نقاط شهر بهندرت دیده میشود و جنس مردانهای دارد. یکی از همین گروهها را برای گفتگو انتخاب میکنم. درباره امنیت شهرک میپرسم و جوابها برایم قابل حدس هستند. یکی از خانمها که جوانتر از بقیه است پاسخ میدهد: «امنیت اینجا صد در هزار است! فقط یک در ورودی برای شهرک وجود دارد. دم در آن هم یک نگهبان گذاشتهاند که شبانهروز کشیک میدهد.»
حرفهایشان را میشنوم و فکر میکنم که نگرش زنان درباره شهر خوب و مطلوب تا حد زیادی ریشه در باورها، ارزشها و اعتقادات آنها دارد. همین باعث میشود که آنها در همین ۴ خیابان خوشحال و خوشبخت باشند. اما مسئله دیگری هم در این میان وجود دارد. مادران شهر را از نگاه فرزندانشان میبینند و این زنان اغلب هرکدام مادر چند کودک قدونیم قد هستند. این حس خوشبختی را نمیتوانند به کودکانشان هم تعمیم بدهند و کمی که میگذرد از نبود فضاهای تفریحی و فراغتی گلایه میکنند. از پارک نصرت میگویم که در چند قدمی همین شهرک است، اما یکی از زنها میگوید: «دروغ چرا؟ امنیتش اصلا تعریفی ندارد. مگر هر ۶ ماه بچهها را ببریم آنجا. آن هم دستهجمعی.» دیگری ادامه حرف او را میگیرد و میگوید: «به غیر از آن، اینجا مکان تفریحی خاصی ندارد. اگر هم باشد برای خانمها مناسب نیست. شاید روز جمعه دست بچهها را بگیریم و با اتوبوس برویم میامی که آن هم خیلی فاصله دارد و کم پیش میآید.» چشم میچرخانم که بین انبوه کودکان در حال بازی اثری از رفت و آمد دختران جوان در خیابان ببینم. میپرسم دخترها چقدر از این تفریحها سهم دارند؟ اصلا تنهایی رفتوآمد میکنند؟ یکی از خانمها میگوید که به غیر از مدرسه جای دیگری نمیروند و با جملهای حجت را تمام میکند: «دخترها اینجا زیاد اهل بیرون نیستند. همگی خانگی هستند.»
حس تعلق به مکان
تاجرآباد روح منطقه است. لبخندی که بر لب مینشیند. شبیه طاقههای پارچهای که رنگ به رنگ داخل پارچهفروشیها روی هم نشستهاند. تاجرآباد پر از رنگ است، پر از برق پولکها رو سریهای زنانه هندی رقصان در باد. بر تن زنانی که طول و عرض خیابان را طی میکنند و با این حضور نشانههای خود را روی تن خیابانها حک میکنند. تاجرآباد از آن جاهایی بود که به من میگفتند تنهایی نرو. اما من رفتم و تمام طول خیابان را قدم زدم بیآنکه ذرهای احساس ناامنی کنم. کاری به پیشینه آن ندارم، اما امنیتی که در این عبور حس کردم انکارناشدنی است. این را ثابت میکند که امنیت شاید چندان تابع فیزیک و کالبد شهر نباشد و عوامل دیگری هم در آن مؤثر هستند. عواملی مثل حس تعلق به مکان. «نیومن» نظریهای دارد باعنوان فضای قابل دفاع که میگوید عواملی وجود دارند که باعث کاهش ترس در محیط میشوند یکی از آنها همین حس تعلق به مکان است چیزی که به وضوح در تاجرآباد حس میشود و یکی از زنان هم به آن اشاره میکند: «اسم اینجا بد در رفته. ما در اصل همه یک ایل و طایفه هستیم در این خیابان. همه هم را میشناسیم. من تا پایم را از در خانه بیرون بگذارم تا به اول خیابان برسم با صدنفر سلام و احوالپرسی میکنم. از کوچک و بزرگ و پیر و جوان. در چنین شرایطی چطور ممکن است امنیت نداشته باشیم؟ همین وضعیت برای قلعه ساختمان و قلعه خیابان است؛ همه هوای هم را دارند.»
افزایش حضور زنان پروسهای است، نه پروژهای بعد از این گشتوگذار چند روزه مشاهدات و تجربیات ملموسم را با رئیس کمیسیون شهرسازی و معماری شورای اسلامی شهر مشهد در میان میگذارم. از تجربههای خوش همراهی اهالی همین خانههای قوطیکبریتی و احساس امنیت شیرین در محلههایی همچون تاجرآباد تا ناخوشایندی تجربههایی که گاه احساس ترس را بر من مستولی میکرد و محمدهادی مهدینیا در محل کارش پاسخگوی پرسشهایم میشود.
به عنوان سؤال اول بگویید که از منظر شما بهطور کلی طراحی شهری در نواحی مختلف منطقه ۶ چقدر به حضور یا حضورنیافتن زنان کمک کردهاند؟
منطقه ۶ نواحی متفاوتی دارد. قسمتهایی از آن بافت قدیمی شهر محسوب میشوند و سوابق آنها برمیگردد به بیش از ۶۰ سال قبل و حتی بیشتر. بخشهایی دارد که تازهتأسیستر هستند که بیشتر آنها با ضوابط شهرسازی شکل نگرفتهاند مثل شهرک شهید باهنر، شهید رجایی و... یعنی به نوعی شهرسازی خودرو اتفاق افتاده و مردم با شبانهسازی، ساختوساز غیرقانونی و... طراحی شهری را مختل کردهاند؛ بنابراین نمیتوان با دیدی کلی به نواحی مختلف این منطقه نگاه کرد. در آن نواحی که اصالت تاریخی دارند بافت تقریبا منظمتر است و افرادی هم که ساکن هستند اصالت زمانی بیشتری دارند و طبیعی است که مفهوم محله را بیشتر درک میکنند و امنیت اجتماعی هم به تبع بالاتر است. در مناطقی که گسست اجتماعی بیشتر است حس تعلق به مکان هم برای ساکنان آن کمتر است، چون بهواسطه اجبار زمانه آنجا ساکن هستند. هیچ احساس تعلقی به آن مکان و ساکنان آن ندارند. اینها عواملی هستند که باعث طراحی نامناسب شهری میشوند و فضاهای ناامن را شکل میدهند.
حالا دو اقدام میتوان انجام داد. اولی این است که به سمت اصلاحهای کالبدی پیش برویم مثلا کاربریهایی را تعریف کنیم که شب فعال باشند و فضا را روشن نگه دارند یا به لحاظ نورپردازی شهری تمهیداتی بیندیشیم که بهویژه در ساعات شب افزایش نور منجر به امنیت شود. این اقدامات کالبدی هستند، اما بعضی اقدامات هم فرهنگی هستند و با آموزش شهروندی، افزایش توانمندی اقتصادی، کاهش بزه اجتماعی، ایجاد عصبیت بین مردم و... انجام میشوند. این دو اقدام باید با هم باشد و بخشی از آن وظیفه شهرداری است، هم در بحث کالبدی، بازآفرینی شهری و هم در بحث آموزشهای شهروندی. بهتبع آن میتوانیم بگوییم فضاهای امنتری را برای گروههای خاص از جمله زنان خواهیم داشت.
یکی از ویژگیهای محله خوب برای خانمها محلهای تفریحی است. در منطقه ما چند پارک برای خانمها وجود دارد، اما این فضاها با توجه به تراکم جمعیت محلات بسیار محدود و کم هستند. برای این موضوع برنامهای ندارید؟
گروههای تسهیلگر اجتماعی یکی از مهمترین اقداماتشان همین است. آنها سندی را در دستورکار دارند به نام سند توسعه محله. این سند مشمول توسعه کالبدی، بحثهای اجتماعی، فرهنگی، خدمات زیرساختی و... است. زیرساختها دو نوع هستند.
زیرساختهای زیربنایی و زیرساختهای روبنایی. روبنایی، یعنی همان تأسیسات شهری، مدرسه، درمانگاه و... یکی از آنها پارک است. ما در این مناطق سرانههای فضای سبزمان (فضاهایی که هم کارکرد اکولوژیک داشته باشد و هم کارکرد اجتماعی) خیلی کم است، چون خودرو شکل گرفتهاند. این سندی که دفاتر تسهیلگری دارند قرار است پاسخگوی همین سؤال باشند که چگونه میتوان زیرساختهای روبنایی و زیربنایی را با همکاری مردم و ارگانهای دیگر تأمین کرد؟ اتفاقا فضاهای باز شهری مثل پارک در طول ساعات کاری در جولانگاه و سیطره خانمهاست. ساعتی است که مردها به محل کار میروند و بچهها به مدارس و خانمها فرصتی برای فراغت در این مکانها را پیدا میکنند پس مهم هستند. فضاهای دیگری که در این زمینه میتوان روی آنها مانور داد فرهنگسراها هستند. فرهنگسراها باید محل تبادلات اجتماعی اقشار مختلف از جمله زنان باشند. همه اینها در راستای هدفی کلان است باعنوان افزایش کیفیت محیطی که امنیت را ایجاد میکند. ما در منطقه ۶ در این کاربریها به شدت فقیر هستیم. البته در سنوات گذشته از جمله شورای پنجم همیشه سعی بر کم کردن اختلاف شمال و جنوب بوده است. امیدواریم که در پروژه بازآفرینی شهری بتوانیم به سمت کاهش هرچه بیشتر این اختلاف معنادار برویم.
به طور کل خانمها چقدر در انجام پروژههای شهری مشارکت دارند؟
مشارکت موضوعی عام است و نفس مشارکت از نوع مهارت است، نه از نوع دانش. باید تمرین شود و مستلزم آن حضور و فعالیت در مساجد، فرهنگسرا و... است. اینها همه تمرین مشارکت است. بحثی که شهرداری هم آن را دنبال میکند. یکی از آنها بحث شورای اجتماعی محلات است که خانمها بهتازگی مشارکت خوبی در آن بخش داشتهاند. بخشی از این موضوع هم برمیگردد به میزان آگاهیها، تحصیلات و... خوشبختانه بعد از انقلاب شاخصهای خوبی در این زمینه داریم. بخشی از آن هم برمیگردد به اینکه به طور اعم حاکمیت و حاکمیت محلی چقدر مشارکت زنان را جدی میگیرد. در همین راستا شورای پنجم با شعار مردمسالاری و مشارکت مردم جلو آمده است. هر شبکه اجتماعی فعال در محله میتواند در افزایش این مشارکت نقش داشته باشد، چون این موضوع پروسهای است نه پروژهای. اگر پروسه مشارکت خانمها ادامه داشته باشد و مهارت آنها بالا برود ناخودآگاه کم کم در پروژههای مهم هم نقش خواهند داشت.
مواردی که مطرح کردید نیاز به بازنگری عمیق و برنامههای بلندمدت دارد. چه برنامههایی برای بازنگری در طراحی فضای شهری به منظور تسهیل حضور خانمها در شهر وجود دارد؟
نباید طراحی شهری را تنها عامل مهم در این موضوع بدانید. وزن این موضوع خیلی زیاد نیست. وزن آن شاید ۷ درصد باشد. عوامل اجتماعی نقش بسیار بیشتری دارد. در جامعهای که انسجام اجتماعی خوبی داشته باشد، فضاهای نامناسب شهری آنقدرها فضا را ناامن نمیکنند و دیگر موارد اثر بیشتری دارند. در گذشته در محلات فضاهای تنگ و تاریک زیاد بود، اما چون انسجام اجتماعی وجود داشت شهر امنتر بود. با همه اینها باز هم نمیتوان طراحی و کالبد شهر را در این امر بیتأثیر دانست. مردم باید وجود فضاهای نامناسب را به دفاتر تسهیلگری اطلاع بدهند. با تغییر کاربری، تأسیس یک ساختمان، یک مغازه، شب بازارها و... میتوان این مناطق را امنتر کرد، اما در کل جایی که فقر نمود بیشتری داشته باشد ناامنتر است. همه چیز فقط کالبد شهر نیست.