اسمش را میگذارم «عبدا...». فقط «بنده خدا» است که میتواند رسم بندگی و اطاعت را به درجهای برساند که صاحب این همه سعه وجودی شود؛ ظرفیتی که نهفقط خود را به زندگی جاودانه برساند، که دیگران را هم جانی در کالبد آورد.
سردارسلیمانی را میگویم. او عبد ا... بود و هست و دستش، همان دست قطعشدهاش «یدا...». بی خبراناند از عالم معنا که دستی چنین را فهم نمیتوانند کرد. او کلید گشایش قفلها و رمز شکستن بن بستها را در اختیار دارد. دستی چنین و مردی چنان را باید فارغ از حسابوکتابهای مادی در نظر داشت.
در دنیا هرکس را پایانی است، اما در ساحت معرفت، بندگان خدا به ابدیت پیوند میخورند و میرسند به جایی که بهجز خدا نمیبینند و بهجز خدا هم آنان را نمیبیند، اما آنان شاهدانه همه چیز را میبینند.
نقش بزرگ خویش را در کارگاه هستی میزنند، حتی بهتر از ایامی که کوچههای زمین آنان را به قدم شماری تجربه میکرد. نگاه کنید به جغرافیای هماوردی ما با شیطان! برنده این میدان کیست جز سلیمانی؟ کیست که دست از پا درازتر کوله پشتی خود را از حسرت و شکست پر میکند و بر صندلی هواپیما مینشیند، جز سربازان یانکی شیطان؟
او سردار را زد تا بماند و همه سرزمینها را زیر گام خود میخواست، اما طوفان نوح شد از خون او و اشک مظلومان و امروز دارد آنچه را در تصور برخی نمیگنجید، در زمین تحقق میبخشد.
ظاهر قضیه است که آنان به پای خود میروند، اما با برنامه ماندن آمده بودند و اکنون رفتنشان همان حکایت قدیمی «ما را بیرون رفتیم!» است. آنان را بیرون «می روانند!» همه این اتفاقات را که با شهادت سردار آغاز شد، میتوان ذیل همان حدیث قدسی باز خواند که میفرماید بندهام!
مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود سازم؛ همان طورى که من زنده هستم و نمىمیرم، تو هم همیشه زنده باشى؛ همان طورى که من غنى هستم و فقیر نمىشوم، تو هم همیشه غنى باشى؛ همان طورى که من هر چه را اراده کنم، مىشود، تو را هم همین طور سازم.
سلیمانی به عبودیت، نامیرایی یافت و به استغنا رسید و اراده اش بر هدم تروریسم و اخراج دولت تروریستی آمریکا از منطقه در حال تحقق است. مردم هم نه فقط نام او، که یاد او و رسم زیستی او را در جان گرامی میدارند و سردار ولایی و انقلابی ما به عنوان پهلوان ملی و «سرباز قاسم سلیمانی» در حال تکثیر است. تا کور شود استکبار که نمیتواند ببیند....