در قلب شبهقاره، در منطقه باوانگر ایالت گجرات هندوستان، روستایی به نام «طلاجای» وجود دارد که قلب مردمانش برای مشهدالرضا (ع) میتپد. آنها از سر ارادتورزیشان به امام رضا (ع)، مکان کوچکی را شبیه مرقد حضرتش ساختهاند. به یاد دارم که چطور در زمان بیرونآمدن از آن مکان، عقبعقب راه میرفتند تا پشتشان به ضریح نمادین نباشد و نه فقط در محوطه دور ضریح، که از پلههای ورودی «امامباره» نیز باید کفشها را درمیآوردند و بعد اجازه ورود داشتند.
پنجرههای ضریح نمادین، پر بود از پارچههایی که افراد دلشان را به آن گره زده بودند و از همانجا برای حاجتهایشان با «امام ضامن» نجوا میکردند. نمک سفره امام هشتم (ع) را که به یک نفر دادم، گفت من ۱۶ سال پیش یک بسته گرفتهام و هنوز دارم و گاهی که مریض داریم، ذرهای از آن را در غذا میریزیم. هزاران نمونه از این نمونههای عرض ارادت به امام رضا (ع) را در هندوستان و پاکستان و بنگلادش و... میتوان یافت.
البته حسرت برای سفر به مشهد یا زندگی در مشهد، شهری که ما و شما در آن زندگی میکنیم، بسیار گستردهتر و جهانی است. یکی از طلبههای آفریقایی جامعةالمصطفی در مشهد میگفت: ما وقتی به شهر و روستایمان برمیگردیم، مردم لباسهایمان را به نیت تبرک میگیرند و تن بیمارانشان میکنند.
این سرمایهای است که بعید میدانم بیشتر ما، یعنی ساکنان این نقطه طلایی زمین، درک درستی از آن داشته باشیم. آنقدر باید از این خاطرات و ماجراها برای ما بگویند تا شاید اگر یادآورهای شهری نیز همراهی کنند، باور کنیم که این شهر، یک شهر عادی نیست، یک شهر جهانی است. نهفقط چشمها، که دل میلیونها نفر از سراسر جهان رو به این شهر است.
شهری است به وسعت قلوب دلدادگان اهلبیت (ع) از شیعه و سنی. همین سرمایه معنوی باعث شده است که از دیرباز، رنگینکمان اقوام و ملل و مذاهب مختلف در این شهر جای بگیرند و اکنون نیز این تنوع تا حدودی دیده میشود. اما متأسفانه سیاستهای توسعه و اداره این شهر طلا، بهنحوی پیش رفته است که هرروز در مناطق بیشتری از این شهر احساس گمگشتگی میکنیم و نمیفهمیم که در کجاییم، در کدام شهر، با چه مزیتهایی و با چه ویژگیهایی؟! و تا زمانیکه ندانیم کجاییم، بدیهی است که حواسمان به رفتارمان نخواهد بود.
مشهدیها اگر با دریچهای که گفته شد به شهرشان نگاه کنند، زمانی باید نگران بشوند که احساس کنند آن ظرفیت عظیم جهانی در این شهر احساس غریبگی بیشتری میکند و فرصت بروز و ظهور کمتری دارد و دیگر خودش را در این شهر نمییابد.
حسینیه نجفیها زمانی محور برخی رویدادهای آیینی این شهر بود. تبلیغات مناسبتی در منطقه کوچکی نزدیک به حرم مطهر، در بسیاری از ایام سال، به پارچهنوشتههای خیرهکننده با امضای «الخطاط حاکم» خطاط زبردست عراقی متعلق به همان حسینیه نجفیها، آراسته میشد و همین بود که معنا و جلوه دیگری از هویت جهانی مشهد را نمایان میکرد. خواندن رسمالخط ثلث و متنهای عربی هم برای ما مشهدیها چیز غریبی نبود. ببینید این تعامل و کنارهم قرارگرفتنها چگونه جایشان را در بستر زیست شهری مشهد باز کرده بودند و معنای جهانشهر را بازتولید و تقویت میکردند و مقایسه کنید با وضعیت کنونی که کمتر اثری از این هویت مانده است.
استادی میگفت ما در افغانستان «هرات» را کفشکن حضرت رضا (ع) میدانیم. یعنی برای زیارت که عزم میکنی و به هرات که میرسی، دیگر باید خودت را در صحن و سرای حضرتش ببینی!
زیست هزاران هزار افغانستانی در این شهر، چه بروز و ظهور و نمودی داشته و در کجا تبدیل به ظرفیت و ارزش افزوده شده است؟ این بیهویتی ماست که حتی در منطقه محل تجمع افغانستانیها در شلوغبازار گلشهر هم اجازه ندادهایم اثری از نمادهای معرفیکننده فرهنگ و آیین ایشان وجود داشته باشد. مدیریتشهری ما وقتی هویت جهانی مشهد را نبیند، بدیهی است که برای آن فرصتی هم فراهم نمیکند.