لیلا کوچک زاده | شهرآرانیوز - نجمه مولوی، نویسنده، مدرس و منتقد داستان کوتاه مشهدی، دیروز در سن ۷۰ سالگی بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت. مولوی در میان داستان نویسان مشهد و کشور نامی شناخته شده است که نه تنها در حوزه داستان بلکه در زمینه رشته تحصیلی اش علوم تربیتی، آثار تلفیقی داستانی و روان شناسی تألیف کرده و همچنین مدیریت آموزشگاههای صنایع دستی و صنایع نساجی را هم بر عهده داشته است.
از او مجموعه داستانهای «مرا در آغوش بگیر» (آهنگ قلم-۸۵)، «از تلفن کارتی زنگ میزنم» (آهنگ قلم-۸۸)، «بزرگترین آکواریوم دنیا» (دستور-۹۶) و ... رمان «روزهای طلایی یک زن» (طنین قلم، ۱۳۹۹) و آخرین اثرش، رمان «زالزالکهای وحشی» (طنین قلم، ۱۴۰۰) منتشر شده است. مولوی در این اثر که آبان روانه بازار شد، سرنوشت زنی را روایت میکند که سرطان ریه دارد و همسرش جانباز شیمیایی است، اما همه وابستگی هایش را رها میکند و به سفری طولانی به شمال کشور میرود.
شهرآرا درگذشت بانوی داستان نویسی مشهد را به خانواده او و جامعه داستان نویسی مشهد تسلیت میگوید. در ادامه بریدهای از گفتگوهای گذشته این نویسنده را با روزنامه شهرآرا و قدس مرور میکنیم. همچنین گفتارها و نوشتارهایی از حسین لعل بذری، ثریا صدقی، سمیرا آرامی و حسین عباس زاده، نویسندگان خراسانی را از نظر میگذرانیم.
نجمه مولوی، متولد سال ۱۳۳۰ در مشهد بود. خودش گفته بود: در یکی از خانوادههای قدیمی مشهد به دنیا آمدم؛ در محله سناباد. پدرم کارمند بود. ذوق هنری و صدا و خط خوشی داشتند و مرا در نوشتن که جزو علایقم بود، تشویقم میکردند. یادم میآید شعرهای مهدی سهیلی را دوست داشتم و خودم چیزهایی مینوشتم که شاید بتوان اسم شعر روی آنها گذاشت.
نویسنده «زالزالکهای وحشی»، جزو شورای سیاست گذاری داستان خراسان رضوی بود و داوری چند دوره جایزه داستان نویسی در مشهد و عضویت در انجمنهای «خانه رمان» و «انجمن داستانی سمر» را در کارنامه هنری اش داشت.
منیره خدابخش، دیگر نویسنده مشهدی و رئیس هیئت مدیره انجمن «خانه رمان» میگوید: خانم مولوی، بزرگتر داستان در مشهد بودند و اولین رمانشان «روزهای طلایی یک زن» که یک روایت زنانه از انقلاب و جنگ است، در انجمن خانه رمان خوانش شد. به گفته او این انجمن که متشکل از نویسندگان زن مشهدی است، سال چهارم فعالیتش را پشت سر میگذارد و نتیجه فعالیت هایشان، چاپ و انتشار نزدیک به ۲۲ رمان بوده است. او میگوید: در این انجمن نویسندگان بیشتر از نقد، برای نوشتن با یکدیگر همراهی میکنند و نویسندگان قدیمی به تازه کارها شهامت نوشتن میدهند.
مولوی درباره رمان «روزهای طلایی یک زن» که رویارویی یک زن با سه دوران پیش از انقلاب، انقلاب و دفاع مقدس است و حوادث آن در مشهد میگذرد، در گفتگو با روزنامه قدس گفته بود: «حقیقت این است که سعی کرده ام از شعار دور باشم. فقط تأثیر فضای ماجرا را به گونهای نشان دهم که از نگاه افراد رمان و نوع برداشت آن ها باشد.
سعی کردم با زبانی ساده و قابل درک برای نسل کنونی، مکان ها، نوع زندگی و نگرش طبقه خاصی از جامعه آن زمان را به مخاطب نشان دهم، چون شخصیت اصلی رمان سه جامعه را پشت سر گذاشته و مکان رخداد حوادث در مشهد است. احساس کردم نیاز دارم از جوانی و بزرگ سالی آدمی بگویم که هیچ تجربهای از هیچ جنگ و انقلاب نداشته و رویارویی با این شرایط سخت چگونه او را رشد داده است.»
او در همان گفتگو درباره جایگاه زنان نویسنده مشهد نیز گفته بود: «به بانوان داستان نویس شهرمان افتخار میکنم. خوشحالم که با گذشت کمی بیش از چهار دهه از انقلاب، زمینه نوشتن و صحیح نوشتن آن قدر گسترده و فراهم است که هیچ داستان نویس بااستعدادی از کاروان موفقیت جا نخواهد ماند، اما پیشنهاد میکنم انتخاب آثارشان در جشنوارهها موجب نشود از قافله آموزش دور شوند.
غرور بزرگترین دشمن هنرمند است «نویسنده «بزرگترین آکواریوم دنیا» همچنین بر این نظر بود که آدم تا ابد زنده نیست و دستاوردهایش نباید با رفتن او از بین برود. همچنین آنچه در عرصه هنر به دست میآوری، نباید انحصاری باشد. او در گفت گو با نشریه شهرآرامحله نیز به منطقه زندگی اش اشاره کرده و بیان کرده بود: «منطقهای که در آن زندگی میکنم را دوست دارم.
در محله ارشاد، خانه ما بین خیابان دستغیب و بولوار خیام است که ساکنان این محدوده را از دو ویژگی هم زمان بهره مند میکند. من هم شلوغی و رفت و آمدهای خیابان دستغیب را دوست دارم و هم آرامش بولوار خیام را. در محله هم دو بوستان خوب داریم که در فرصتهایی که دست میدهد به آنجا سر میزنم و آدمهای داستان هایم را پیدا میکنم. از دقت در رفتار آدمها تا حتی طرز نشستنشان روی نیمکت و راه رفتن و لباس پوشیدنشان.»
حسین لعل بذری، نویسنده مشهدی با اشاره به رمان «زالزالکهای وحشی» اثر زنده یاد نجمه مولوی که قرار بود دوم بهمن امسال رونمایی شود میگوید: اگر درگذشت نجمه مولوی رخ نمیداد، شاید فقط برخی از ما در مراسم رونمایی از کتاب مرحوم شرکت میکردیم. مرگ به ما هشدار میدهد که تا هستیم هوای یکدیگر را داشته باشیم.
او ادامه میدهد: در چند اثری که از این نویسنده خوانده ام از جمله مجموعه داستانی «مرا در آغوش بگیر» سادگی و روانی قلمش به چشم میخورد. لعل بذری میگوید: از اولین سالهای تشکیل انجمن داستان مشهد درباره او شناخت داشتم. استمرار و علاقهای که در آن سن و سال به داستان داشت برای من جذاب بود که یک فرد تا کجا میتواند این علاقه را با خود به همراه داشته باشد.
او یادآور میشود: در کنار زنده یاد مولوی مدتهای زیادی کار کردم و تلاش مستمر او برای یادگیری، برگزاری کارگاهها و آموزش داستان برای علاقهمندان تقدیر شدنی بود.
ثریا صدقی، نویسنده خراسانی از نجمه مولوی به عنوان اولین استادش در حوزه داستان نویسی یاد میکند و میگوید: خانم مولوی در پارک ملت مجتمع فرهنگی هنری امام رضا (ع) دورههای مقدماتی داستان نویسی را تدریس میکرد و بسیاری از علاقهمندان مشهدی افتخار این را داشتند که شاگرد او باشند. او با اشاره به دوستی اش با این نویسنده بیان میکند: نجمه مولوی، انسانی متواضع، فروتن و دوست داشتنی بود. فردی مذهبی، صادق، راهنما و منتقد که داستانهای کوتاه بسیار زیادی چاپ کرده است.
این نویسنده یادآور میشود: آخرین رمان او هم «روزهای طلایی یک زن» بود که چاپش با شیوع کرونا هم زمان شد، رمانی زنانه از دوران انقلاب و دفاع مقدس درباره زنی خودساخته که بخشی از وجود خانم مولوی را نشان میداد. البته نه به لحاظ قصه بلکه به لحاظ استقلال و مستقل بودن شخصیت. او درباره سبک نویسندگی مولوی هم توضیح میدهد: او بیشتر داستا نهای رئال مینوشت و بسیار به این سبک مسلط بود.
در آخرین رمانش «روزهای طلایی یک زن» فرم خاصی را هم اجرا کرد و داستان را در سه بخش نوشت. به گفته صدقی، مولوی بیشتر درباره زنان و مشکلات آنان مینوشت و بارها در جشنوارههای مختلف کشوری حائز رتبه و مقام شد، که نشان دهنده قلم توانمندش بود. این نویسنده تصریح میکند: نجمه مولوی، در کنار دورههای آموزشی زیادی که برگزار میکرد در صداوسیما هم مدرس بود. همچنین علاوه بر کتابهای رمان و داستان کوتاه خود، تألیفاتی درباره هنر صنایع دستی داشت. البته تألیفات هنری اش خیلی کم توزیع شده بود. او همیشه دوست داشت که افراد بیشتری بتوانند از آنها استفاده کنند.
او که نجمه مولوی را جزو پرکارترین نویسندگان زن مشهد میداند بیان میکند: یک مجموعه داستانهای مینی مال به نام «مرا در آغوش بگیر» داشت که یکی از داستان هایش سوژه یک فیلم کوتاه شد.
صدقی میگوید: او تبحر زیادی در حوزه ادبیات کودک داشت. این نویسنده تصریح میکند: خانم مولوی میگفت کار ناتمام بسیاری دارد و از این موضوع ناراحت بود. از این رو امیدوارم آن کارهای ناتمام به همت دوستان و با همکاری خانواده شان چاپ شود تا هرچه بیشتر به ارزش این هنرمند و نویسنده پی برده شود.
حسین عباس زاده | داستان نویس
چند روزی بود چیزی ننوشته بودم و درگیر روز مرگیها شده بودم. اصلا فکرش را نمیکردم که امروز قرار است برای دوستی تازه از دست رفته بنویسم. دوستی که سالها در کنارش در دنیای ادبیات زیسته بودم و این سختترین نوع نوشتن است. نوشتن برای کسی که خود سالها نوشته. در اندوه دوستی نوشتن که سالها از امید و زندگی نوشته است. آشنایی با نجمه مولوی نویسنده خوب مشهدی برمی گردد به سالهای دور؛ زمانی که در مشهد زیاد جلسه داستانی نبود و فقط گاهی نشستی برای نویسنده و کتابی برگزار میشد. اولین بار او را در جلسه نقد کتاب «من او» اثر رضا امیرخانی در مشهد دیدم و از همانجا باب آشنایی و فعالیت داستانی با او آغاز شد.
خانم مولوی، سالها در زمینه داستان و تدریس فعالیت داشت و همیشه کوشا و مهربان بود. به نظرم یکی از ویژگیهای بارز او همین سخت کوشی و پشتکار تحسین برانگیزش بود. هر وقت از نزدیک دیدمش و گفتگو کردیم یا در حال نوشتن داستانی بود و یا از داستانهای نوشته و چاپ نکرده اش با اشتیاقی مخصوص میگفت. او انگیزه بخش بود برای نوشتن و آموختن و سخت همین است که یکی از دوستان خوب و پرتلاش داستان شهرمان را از دست دادیم. نویسندهای که رد پای مهربانی و بلندنظری اش را در آثارش نیز میبینم.
آثاری همچون: مجموعه داستان «مرا در آغوش بگیر»، «از تلفن کارتی زنگ میزنم»، «نفر هفتم»، «بزرگترین آکواریوم دنیا» و... خانم نجمه مولوی نه تنها در حوزههای مختلف ادبیات داستانی همچون نقد، داوری جشنوارهها و چاپ مجموعههای مشترک با دیگر نویسندگان فعال بود که در زمینه صنایع دستی و تدریس آن در مؤسسه آزاد صنایع دستی، همچنین برنامههای پرمخاطب تلویزیونی نیز سابقهای درخشان و تأثیرگذار داشت. او زنی بود از تبار زنان اندیشمند و باعث افتخار خطه خراسان. امیدوارم خداوند، روح نازک خیال این بانوی مهربان و هنرمند که جزو چهرههای موفق و به یادماندنی مشهد در دنیای کلمات و صنایع دستی ارزشمند خراسان بود را در آرامش بدارد.
سمیرا آرامی | داستان نویس
سلام خانم نویسنده. شما سفر کرده اید به سرزمین داستانهای نانوشته. به آنجایی که میشود درختی سبز بود و یا دانه برفی زیبا که بر روی سر کودکان تازه سفر کرده اش، ببارد. شما سفر کرده اید به سرزمینی که آدمهای خوبش جاری شده اند در رودها. دقیقا خود شما را میتوان تصور کرد که خوابیده اید و موهایتان را به جریان آب سپرده اید تا قایقی زردرنگ همراه مسافرانش از رویتان عبور کند و به مقصد برسد.
اصلا من شنیده ام یک خانم نویسنده، میتواند گل شود با هزار گلبرگ، با پرچمهای پر گرده که با نسیمی گرده افشانی کند در آسمان زنهای بی پناه. زنهایی که نه نویسنده بوده اند و نه کسی قصهای عاشقانه برایشان نوشته است. خانم نویسنده! حالا شما برای خلق هر شخصیتی آماده نوشتن شده اید! کاش کسی صدایم را بشنود. میخواهم کارگردانها را دعوت کنم به پذیرش خانم نویسندهای که از امشب میتواند برروی برگ توت با شیره انگور بهشتی، سناریوی فیلمی از جهان ابدی را بنویسد.
خانم نویسنده! شما میتوانید از بهار بنویسید که ما سخت منتظر رسیدنش هستیم. لطفا همین امشب! وقتی سرمای استخوان سوز، مشهد را بغل کرد. شما با هرم نفس هایتان روح ما را گرم کنید. آهسته و آرام از درب اصلی پارک ملت قدم بردارید و به سمت انجمن داستان نویسان بروید. میدانیم مشهد برفی ندارد. میدانیم بارانی نمیبارد و. شما لطفا فرشته وار قدم بردارید. پشت میز خودتان بنشینید و به داستانهای نانوشته همه ما خوب گوش کنید.
راستی! استادی در انجمن گفت: دانای کل بنویسید! من نوشتم! او از دل شخصیت اصلی داستان من چیزی نفهمید. استاد گفت: نام شخصیت اصلی را بنویس و بگو؛ فلان شخصیت با خودش فکر کرد…. من از کجا باید بدانم چه کسی با خودش فکر کرده است! خانم نویسنده! اصلا شما بگویید؛ استاد چه میگویند؟ وقتی که نمیدانند شخصیت اصلی من با خود چه فکر کرده است؟
امروز جسور شده ام. میخواهم زنگ بزنم و بگویم؛ خانم نویسنده از امشب استاد است. او خوب میداند، شخصیتهای اصلی هر داستانی با خود چه فکر میکنند. او خوب متوجه ذهن و دل شخصیتهای فرعی داستانها میشود. پس حالا خود به قضاوت بنشینید! استاد کیست؟ لطفا تلفن انجمن داستان نویسان خراسان را به من بدهید! میخواهم بگویم؛ خانم مولوی عزیز، استاد شمایید که از امشب میروید به جهان داستانهای نانوشته. سفرتان به سلامت. قلمتان مانا. روحتان آزاد، برای هر شخصیت نابی که دلش بخواهد خلق کند.