به گزارش شهرآرانیوز؛ امیر عابدزاده، ستاره این روزهای فوتبال ایران، در گفتوگویی مفصل از مسیر سختی که از ابتدای شروع کارش تا امروز طی کرده، صحبت کرده است. او در بخشی از صحبتهایش از تأثیر عشق به فوتبال و پدرش روی پیشرفتش پرده برداشته و همچنین از حسوحال بازی مقابل بازیکنان بزرگ گفته است.
من از گذشته همیشه دوست داشتم در اروپا بازی کنم و هدف اصلیام این بود که در اسپانیا بازی کنم و حتی قبل از اینکه در آمریکا اولین قرارداد حرفهایام را ببندم، هدفم همین بود. یک شانس هم داشتم؛ فردی که در تیم ما بود، پسر یکی از لژیونرهای رئالمادرید بود و من در یواسبلوز عملکرد خوبی داشتم و سنم هم خیلی کم بود و شانس این را داشتم که در تیم کوردوبا تست بدهم، ولی نمیدانم چه اتفاقی افتاد. فکر میکنم همه مسیری که در آن بودم، درست بوده است و باید از همین مسیر میرفتم و تکاملم را طی میکردم. نشد و به ایران آمدم و چند سال در ایران بودم. شاید سالهای عالی من نبود، اما سنم هم کم بود و آنقدر جا نیفتاده بودم که به دروازهبانی نوزدهساله در لیگبرتر بازی بدهند.
توقعات از من زیاد بود و البته خودم هم توقع زیادی از خودم دارم. راهآهن هم در سال دوم وضعیت عجیبی داشت و ساعت دو شب رفتیم قرارداد ببندیم. من رفتم و با مربی هم صحبت کردم، اما یکدفعه گفتم من این را نمیخواهم و بیشتر از اینها را میخواهم. در خودم میدیدم که میشود اتفاقات بزرگ از راه برسند و، چون این مسیری که میروم، خوشحالم نمیکند، به جای خوبی ختم نمیشود. دنبال خوشحالیام رفتم و میدانستم دقیقا چه میخواهم. بازی در اروپا را میخواستم و ترس نداشتم به اروپا بروم و آزمون بدهم و از پایین شروع کنم.
میدانستم بابا به ورزشگاه میآید و بین نیمه و بعد از بازی نگاه میکردم که او را پیدا کنم، اما پیدا نکردم. وقتی صعود کردیم، سامان از آنطرف دوید و روی دوشم پرید و خوشحال بودیم. بانوان هم آمده بودند و انرژی خاص جدیدی هم در ورزشگاه بود. به کسانی که دور زمین هستند و میتوانند پیج کنند، میگفتم پدرم را داخل زمین بیاورید، دوست دارم او را بغل کنم. برنامهریزی نشده بود و وقتی که او را دیدم، خودبهخود بهسمتش رفتم و آن اتفاق افتاد. دوستت دارمی که به او گفتم، از ته دل بود و گفتم برای توست، چون میدانم خیلی زحمت کشیده است.
بعد از راهآهن سهچهار ماه تیم نداشتم و این مسئله تلنگری به من زد که امیر تو بدون فوتبال نمیتوانی زنده باشی. عشق فوتبال را آنجا بیشتر حس کردم و فهمیدم فرصتی دوباره میخواهم که پیشرفت کنم و مهم نیست چه اتفاقی رخ میدهد. وقتی توانستم به پرتغال بروم و این فرصت را بهدست بیاورم، تمرینم عصرها بود و از صبح میرفتم و سهچهار ساعت تمرین میکردم. آن زمان دوست داشتم در خروجهایم پیشرفت کنم و توپ را میانداختم و سعی میکردم جمع کنم. این عشق کار را جلو انداخت.
تیم دوم ماریتیمو هم در همان لیگ بود و آنها من را خواستند و رفتم که قرارداد ببندم، تیم اصلی ماریتیمو هم اینطور است. آنها برای اینکه به بازیکن جدیدی که به تیم میآید، روحیه بدهند، اولین جلسه با تیم اصلی تمرین میکنند. وقتی من به تیم اصلی رفتم، دروازهبان اصلی آنها مصدوم شده بود و در تمرین اولی که با بزرگسالان بودم، دیدند که من از آنها بهتر هستم و بعد آن یکبار هم با تیم دوم تمرین نکردم و چهارسالونیم خیلی خوبی در ماریتیمو داشتم.
برونو فرناندز در سال۲۰۱۸ در پنالتی به من گل زد، اما واقعا در لیگ پرتغال بهترین بازیکنی که مقابلش بازی کردم، همین بازیکن بود. وقتی شوت میزد و به تیر دروازه میخورد، من میگفتم شکر.
فکر میکنم من دو داستان دارم؛ یکی آنطرف که کسی زیاد داستان من و پدرم را نمیداند و یک داستان هم اینطرف. از هر دو لذت میبرم و اینطور نیست که بخواهم چیزی را ثابت کنم یا از زیر سایه پدرم دربیایم. از هر دو لذت میبرم. هرموقع به تیمملی میآیم، حسوحالی خوب دارم و انرژی میگیرم و آنطرف هم مسیرم را بهدنبال هدفهایم پیش میروم.