در تلاشی ناکام برای پیدا کردن یک استخدامی مناسب و درخور شخص شخیص، چند مرتبه فهرست بلندبالای فراخوان ۱۴۰۰ سازمان سنجش را زیر و رو کردم، ولی دریغ از یک فراخوان برای جنسیت زن.
این در حالی است که در یک حساب سرانگشتی فهرست سالانه بازنشستگان، به نیروی بیشتری نیاز خواهد بود. پس در ترکیبی از خشم و به سقف چسبیدن آمپر سکوت، در متواضعترین حالت، قلمم را به بازگوکردن خاطرهای درخور چرخاندم بلکه بتوانم خاطر خواننده را از ذهن مشوش و ژولیده خویش مکدر نسازم.
من و خواهرم برای یک مصاحبه کاری راه افتادیم. هنگام بالارفتن از ساختمان، به نشان ثبت این لحظه استراتژیک و سوقالجیشی در زندگی کاریمان، در آیینه آسانسور عکسی گرفتیم. بعد از چند دقیقه معطلی و گفتن دیالوگ تکراری و فریبکارانه «مهندس جلسه هستند»، بالأخره به سمع و نظرشان رساندند که ما دو بزرگوار دو ساعتی هست معطل دیدار روی ماهشان شدهایم.
به حضور که پذیرفتند، بعد از مختصر دیالوگ تکراری دیگری، از افتخارات و جایگاه شرکت گفتند که ما اولین در فلان و فلان و فلان هستیم. بعد از چند سؤال جستهگریخته از سابقه و کارنامه، طی یک شانه بالا انداختن تصنعی، اضافه کردند: ببینید خانممهندسها، ما اینجا هر آدمی رو استخدام نمیکنیم که به سابقه شرکت آسیب برسونیم.
فقط افراد کارکشته و باتجربه را دور خودمان جمع میکنیم. البته همان افراد هم باید یک ماه اول را کارآموزی بیایند تا بعد از دیدن کارشان تصمیم بگیریم با آنها قرارداد ببندیم یا عذرشان را بخوایم.
پس با این اوصاف که تجربه کاری ندارید، باید این موضوع برایتان روشن باشد که به کارآموزی نیاز دارید. کارآموزی هم همانطور که میدانید، بدون دستمزد سپری میشود.
به نشان تأیید، سری تکان دادیم. در انتها هم اضافه کرد: راجع به ساعت کاری هم زیاد کاری نداریم. توی این فصل از سال، ساعت ۹ صبح تا یک بعدازظهر که میشود نصف زمان اداره کار. پس دستمزد هم مسلما میشود نصف حقوق آن که با احتساب هزینههای اضافه، یک میلیون تومان است، البته آن هم جمع برای هردوی شما.
از شدت بزرگی کلاهی که سرمان رفته بود در حیرت بودیم که با تماسی تلفنی، جلسه را تمام کرد. در برگشت، این دفعه به نشان «چه گلی بگیریم به سرمان با این کار پیدا کردنمان؟!»، عکس یادگاری دیگری در آیینه آسانسور گرفتیم. خلاصه اینکه کل تجربه و دیدار ما از آن شرکت شد همان دو عکس پیروزی و شکستی که در آن لحظه کوتاه بالا و پایین رفتن آسانسور گذشت!