فلک کردن تاجران در بازار تهران

درباره 20آذر 1284خورشیدی که در تاریخ ثبت شده است

طوبی اردلان| اردیبهشت 1284خورشیدی، عده‌ای از بازرگانان و علما در اعتراض به افزایش حق گمرکی که مسیو ژوزف نوز، مستشار مالی دولت ایران، وضع کرده بود، برای مدت هفت روز در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) متحصن شدند. این اتفاق چون در آستانه سفر مظفرالدین‌شاه به اروپا رقم خورده بود، سبب شد شاه قاجار، عین‌الدوله والی وقت را بازخواست کرده، شماتت کند؛ موضوعی که کینه تجار را در دل والی کاشت تا به وقت مناسب تلافی کند. این فرصت در آذر همان سال، فراهم شد و ماجرای «فلک کردن تجار در بازار تهران» را به تاریخ روزهای مشروطه افزود.
پاییز سال 1284خورشیدی مصادف شده است با روزهای ماه مبارک رمضان و روزه‌داری مردم، پس قند و شکر که معمولا از روسیه تهیه می‌شد، به احتیاج مهم مردم تبدیل می‌شود اما چون در آن سوی دیگر جهان، دو امپراتوری روسیه و ژاپن درگیر جنگ با یکدیگر بودند، به‌ناگهان قیمت یک من قند و شکر از پنج قران به هشت قران افزایش می‌یابد. اعتراض‌ها به افزایش قیمت قند و شکر که تجار چندان دخالتی در آن نداشتند، سبب اعتراض مردم می‌شود اما عین‌الدوله به‌جای رفع مشکل، تصمیم می‌گیرد تعدادی از تجار را در بازار تهران فلک کند؛ به این صورت هم کینه قدیمی‌اش را تلافی می‌کند و هم چشم‌زخمی از علما می‌گیرد تا دیگر سر به مخالفت با او بلند نکنند.
محمداسماعیل رضوانی در کتاب «انقلاب مشروطیت ایران» در این‌باره می‌نویسد: «علاءالدوله، هفده تن از بازاریان برجسته را به دارالحکومه احضار کرد. بازرگانان پاسخ دادند ما نه قند می‌خریم و نه می‌فروشیم. کار تجارت قند در دست چهار نفر است که یکی از آنان، حاج‌سیدهاشم معروف به قندی است. دیگر حاج‌سیداسماعیل‌خان، سرهنگ توپخانه. مع‌ذالک علاءالدوله که هدفش تنبیه کردن بازرگانان بود، دستور داد چند تن از آنان را به جرم گران‌فروشی به فلک بستند. در این اثنا حاج‌سیدهاشم، پیرمرد شصت‌هفتادساله که عمری به نیکنامی گذرانده، سه سفر به مکه رفته، چهار سفر به عتبات‌عالیات مشرف شده، چهار سفر به آستان‌بوسی حضرت‌رضا(ع) رفته، سه مسجد در تهران ساخته، کارهای خیر دیگری انجام داده بود، با ریش بلند قرمز و قیافه دوست‌داشتنی، وارد مجلس حاکم شد.
علاءالدوله به او گفت: «چرا قند را گران کردید؟» سید پاسخ داد: «ما قند را گران نکرده‌ایم؛ به‌واسطه پیشامد جنگ روس و ژاپن، قند کمتر به ایران وارد می‌شود. علاءالدوله دوباره پرسید: «باید التزام بدهید که قند را به قیمت سابق بفروشید.» سید جواب داد که: «چنین التزامی نمی‌دهم اما صد صندوق قند دارم که به جنابعالی پیشکش می‌کنم و دست از تجارت برمی‌دارم».
 در این هنگام، حاج‌سیداسماعیل، سرهنگ توپخانه، سررسید و سلام کرد. علاءالدوله از اینکه تعظیم نکرده است، عصبانی شد و گفت: «تو چه داخل آدمی هستی که سلام می‌کنی و تعظیم نمی‌کنی؟ آهای بچه‌ها! بیایید یک پای سید و یک پای این سرهنگ را به فلک ببندید». فراشان دو سید بیچاره را به میان منزل بردند و به فلک بستند. در این بین، حاج‌علی‌نقی، پسر بیست‌وهفت‌ساله آقاسیدهاشم، سررسید. چون پدر پیر را به آن حال دید، خود را به پاهای او انداخت و گفت: «تا زنده‌ام، نخواهم گذاشت پدرم را چوب بزنند». فراش‌ها او را عقب کردند اما او دوباره خود را روی فلک انداخت. علاءالدوله فرمان داد: «پدر را رها کنید و پسر را فلک کنید». فراشان به فرمان عمل کردند و چوب زیادی به پاهای پسر بی‌گناه زدند.
در این وقت، پیشخدمت وارد شد و گفت: «ناهار حاضر است». علاءالدوله بر سر سفره نشست و آقاسیدهاشم را احضار کرده، گفت: «آقا! وقت چوب باید چوب بخوری و وقت ناهار باید ناهار خورد. فعلا مشغول ناهار شوید». مردمی که در این مجلس جور و بیداد حضور داشتند، به‌خوبی مظاهر کمال ظلم و کمال مظلومیت را مشاهده کردند. پس از صرف ناهار بازهم علاءالدوله به حاج‌سیدهاشم فرمان داد که باید التزام بدهید قند را ارزان بفروشید. آقاسیدهاشم دوباره همان پاسخ اول را داد. ناگهان کسی وارد مجلس شد و سر در گوش علاءالدوله گذاشت و گفت شهر به‌هم خورده، دکان‌ها بسته شده، مشیرالدوله وزیر امورخارجه درصدد است که از بازرگانان دلجویی کند، آقایان را نزد او بفرستید. آری، چوب خوردن حاج‌سیدهاشم پیرمرد و پسر بی‌گناه او و بازرگانان دیگر، تاب و تحمل را از دست مردم عصیان‌زده ربود، تاآنجاکه دکان‌ها را بستند و در مسجد شاه جمع شدند. استمالت(دلجویی) مرحوم میرزانصرا...‌خان مشیرالدوله، وزیر امورخارجه، از بازرگانان نیز نتیجه‌ای نداد و آتش انقلاب زبانه کشید.»
20آذر1284: قرار بر این می‌شود که مردم برای حل مشکل در مسجد بازار تهران جمع شوند. حضرات آیات: سیدعبدا... بهبهانی، سیدمحمد طباطبایی و عده بسیاری از افراد سرشناس و مردم در مسجد شاه اجتماع می‌کنند. سیدجمال‌الدین واعظ که خطیبی متبحر و سخنوری نامدار بوده است، با هدف آگاه ساختن مردم از واقعه روز قبل، برفراز منبر می‌رود اما هنوز سخنرانی‌اش آغاز نشده است که داماد شاه به تعدادی از گماشتگانش دستور می‌دهد او را پایین بکشند و با چوب و چماق، کتکش بزنند. این اتفاق باعث ایجاد آشوبی می‌شود که بعدها تأثیر مهمی بر حرکات انقلابی مردم به‌ویژه در دوره مشروطه می‌گذارد.

پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->