برگزیدگان المپیاد ادبی دانش آموزی از مسیر خود می گویند

رفتن رسیدن است*

محبوبه عظیم زاده| شهریور سال گذشته بود که در همین صفحه به سراغ چند تن از برگزیدگان المپیاد ادبی دانشجویی رفتیم و از آن ها درباره تأثیر موفقیت در این آزمون بر زندگی فردی و حرفه ای شان پرسیدیم و پاسخ گرفتیم که این اتفاق نوری به مسیر آن ها تابانده و به زیست تحصیلی، کاری و حرفه ای آن ها چهارچوبی بخشیده است. امروز هم، با کمی تغییر در جزئیات و هم زمان با روز ملی سمپاد، دوباره به سراغ همین موضوع رفته ایم. ایلیا مولایی، پارسا گلچین، نگین عظیمی روئین، آناهیتا صابر و امیررضا زاتی از برگزیدگان المپیادهای ادبی دانش آموزی در چند سال اخیر هستند که ما به سراغشان رفته و از آن ها درباره نگاهشان به این آزمون پرسیده ایم، اینکه المپیاد و برگزیده شدن در آن را چگونه می بینند، کسب مدال در المپیاد را لزوما یک نقطه عطف می دانند یا نه، و اینکه این قضیه چه تأثیرهایی -مثبت یا منفی- بر شخصیت و مسیر تحصیلی آن ها برجای گذاشته است.

 

ایلیا مولایی (نقره ۱۴۰۱-۱۴۰۲)
ادبیات را از متن کتاب به دل زندگی آوردم
آنچه المپیاد را برای من به یک اتفاق ویژه تبدیل کرد؛ مسیر مؤثری بود که به واسطه آن طی کردم. خود المپیاد و گرفتن مدال فی نفسه تأثیر چندانی ندارد؛ یعنی نحوه و شکل طی شدن این مسیر مهم است که بخش درخورتوجهی از آن خوانش منابع ادبی و گسترده ای است که فرد با آن آشنا می شود. ضمن اینکه شما به صورت مستمر و متمرکز یک سال روی یک مسئله وقت می گذاری که همان ادبیات فارسی است و خودش یک بازه هزارساله است. این یک نقطه مثبت است، اینکه متوجه می شوی چگونه باید این کار را بکنی، و به تبع همین اتفاق، شرایط و فضایی که پیش می آید می تواند خیلی از کنکور بهتر باشد؛ و به همین دلیل خیلی ها به این سمت می آیند. این مسیر است که به شما می آموزد چگونه با ادبیات روبه رو شوید و باعث می شود -به قول یکی از استادان ما- آن را پامنقلی یاد نگیریم. الان، در هر خانه چند کتاب شعر پیدا می شود، یا جلسات شعرخوانی زیادی برگزار می شود. اما نگاهی که در این محافل و فضاها به ادبیات جاری است دقیقا همین نگاه پامنقلی است؛ بیتی و شعری خوانده می شود، همه به به و چهچه می کنند، و تمام. اما المپیاد ادبی به ما می گوید به سراغ کدام متن و کدام مسئله و موضوع برویم و چطور باید با آن ارتباط برقرار کنیم و چطور به متن زندگی مان تبدیل می شود. چیزهایی که صرفا دوبعدی و روی کاغذ هستند ابعاد دیگری پیدا می کنند و به متن زندگی رسوخ می کنند. البته برای همه این گونه نیست؛ این تأثیرگذاری برای هرکس فرق می کند. المپیاد هم خیلی وقت است دارد به سمت کنکوری شدن پیش می رود.


پارسا گلچین (طلای ۱۴۰۲)
مدارس مشهد هنوز المپیاد را جدی نمی گیرند
هدف اولیه از شرکت کردن در المپیاد همان کنکورندادن بود و معافیت از خدمت. قبولی در المپیاد هم احساس خوبی است و خوش حالی اش نصیب خود آدم و خانواده و اطرافیان می شود. اما، هرچه جلوتر می روی، همه چیز بیشتر تغییر می کند. چیزی که از خود المپیاد مهم تر است و ارزشمندتر و ماندگارتر؛ آموختن رویکرد منسجمی است که در این مسیر آدم برای مطالعه ساختارمند متون ادبی پیش می گیرد، و فهم اینکه متون ادبی -چه کلاسیک و چه معاصر- فقط نظم و نثرهایی نیستند که شما بخوانیدشان و در لحظه کیف کنید، ادبیات را هم می شود اصولی و علمی خواند. این قضیه، به ویژه برای بچه هایی مثل من که قصد دارند ادبیات بخوانند، خیلی مهم است و مفید. البته اینجا یک نکته مهم دیگر هم وجود دارد که نباید فراموش کرد: دلیل رسیدن به این تجربه و ارتباط خوب گرفتن و درک بهتر لزوما قبولی در المپیاد نیست. درباره برچسب نخبه و سمپادی بودن هم باید بگویم شخصا با ذات این کلمه ها که بچه ها را از هم جدا می کنند واقعا مخالفم. به نظر من کمی خنده دار است. بیشتر باری را روی دوش آدم می گذارد که به شکل خیلی خیلی بدی باعث می شود فرد، خودش را، به تنهایی، جدا از آن جمعیت کلی بپندارد، که این طور نیست واقعا. برخی مدارس هم به این قضیه دامن می زنند. جوری با آن هایی که قبول نشده اند رفتار می کنند که انگار یک چیز خدادادی کمتر دارند یا کمتر تلاش کرده اند! اما واقعا خیلی اتفاقات دیگر هست که روی قبول شدن یا نشدن بچه ها تأثیر می گذارد و حتی شرایط روز خود آزمون هم خیلی مؤثر است. تازه این در حالی است که برخلاف تهران، که بسیاری از مدارس آن دیگر داستان المپیاد را کاملا پذیرفته اند، امکانات ویژه آن را برای بچه ها تعبیه می کنند و مثل کنکور کاملا آن را به رسمیت شناخته اند، بیشتر مدارس مشهد هنوز به بلوغ اینکه المپیاد هم راه دیگری برای ادامه دادن و پیش رفتن است نرسیده اند و، به تبع آن، امکانات لازم را هم در اختیار بچه ها نمی گذارند.


نگین عظیمی روئین (برنز ۱۴۰۲-۱۴۰۳)
مطالعه علمی ادبیات هم زحمت دارد و هم لذت دارد
به نظر من، المپیاد بستری است برای پرورش آدم هایی که فکر می کنند در یک زمینه خاص استعداد دارند. شما توی مدرسه به درس ادبیات علاقه داری و بعد توی المپیاد ادبیات شرکت می کنی. اما ادبیاتی که توی مدرسه می خوانی با آنچه برای المپیاد می خوانی فاصله اش زمین تا آسمان است: مطالعه ات خیلی گسترده تر می شود و این فرصت را داری تا سوادت را در رشته موردعلاقه ات بیشتر کنی و پرورش بدهی. آن داستان سهمیه و مدال و امکاناتی که برای تو درنظر گرفته شده است هم انگیزه است بیشتر. و البته این در آدم های مختلف متفاوت است: من می شناسم آدمی را که آمده بود المپیاد شرکت کند و خب توانایی اش را هم داشت، اما المپیاد را صرفا روشی در نظر گرفته بود برای راه یافتن به کنکور. اما خب این طور آدم ها خیلی کم هستند. اکثر ما که المپیاد شرکت می کنیم به آن رشته علاقه وافری داریم و دوست داریم کار جدیدی را تجربه کنیم؛ یعنی دوست داریم، علاوه بر آن درس های مسخره ادبیات توی مدرسه، در این راستا کار متفاوت تری انجام بدهیم. همان طوری که گفتم، المپیاد، و همه کتاب هایی که به واسطه آن می خوانیم، درواقع بستری است برای رشد و فعالیت روشمند در همین حوزه، برای تغییر این دیدگاه که ادبیات صرفا برای لذت است، برای اینکه در زمینه ادبیات هم بتوانی فعالیت علمی داشته باشی و اصلا علمی مطالعه کنی. شاید مهم ترین تأثیر ادبیات در زندگی شخصی ام همین بود که یاد گرفتم چطور باید ادبیات بخوانم. قبل از المپیاد، شاید دیدگاه درستی نسبت به ادبیات نداشتم. مطالعه کتاب ها و ارتباط گرفتن با آدم های مختلف اما این مهارت را به تو می آموزد. زحمت و زمان زیادی را که باید صرف درست خواندن و مفهومی خواندن بکنی هم از سختی های این کار است.


آناهیتا صابر (نقره ۱۴۰۳)
المپیاد به من یک خانواده دیگر هدیه داد
المپیاد برای من یک اتفاق خوبِ معمولیِ جالب نبود، برای من تغییر زندگی ام بود واقعا، بزرگ ترین اتفاقی که تا حالا تجربه اش کرده ام و شاید بتوان گفت مهم ترین و تأثیرگذارترین. شاید به نظر برسد مدالی که کسب می کنی چیزی است که یک شبه به گردن تو آویخته می شود، پشتش اما یک پروسه طولانی است که از لحاظ علمی و روانی تو را آماده می کند تا بشود از چند روز دیگر «نخبه» خطابت کنند یا با عناوینی دیگر شبیه به این. تو اما خودت می دانی که بخش زیادی از آنچه باعث شده این عنوان را کسب کنی شانس بوده، و نمی توانی منکرش باشی: شانس آشنایی با المپیاد، شانس اینکه مدرسه ات کلاس المپیاد داشته، و شانس اینکه بین چهل نفر قبولی در کشور سهمی داشته ای. وقتی تو این مدال را می گیری، می دانی آن نفر چهل و یکم هم به اندازه تو باسواد بوده و یک اتفاق ناگهانی نگذاشته جای تو باشد. همه این دانستن ها باعث می شود خودت را متمایز از دیگران ندانی. طبیعتا بخشی هم تلاش و پشتکار است. المپیاد برای من یک فرصت تکرارنشدنی بود، نه به خاطر سهمیه کنکور، بیشتر به خاطر اینکه از لحاظ علمی و غیرعلمی در زندگی من واقعا تأثیرات زیادی داشت. از لحاظ علمی کتاب های بسیاری را مطالعه می کنی که شاید خیلی هایش را یک لیسانس ادبیات فارسی هم نخوانده باشد. هرچند این اتفاق شاید در آینده و بدون المپیاد هم رخ بدهد، اما معتقدم اینکه در سن 17-18سالگی و با چنین کیفیت و عمقی بتوانی این منابع و کتب را مطالعه کنی چیز دیگری است. در بعد شخصی تر هم من در این مسیر با دوستان و استادانی پیوند خوردم که دقیقا مثل یک خانواده شدیم برای یکدیگر. این ها، همه، فرصت هایی است که فکر می کنم جای دیگری نمی توانستم به دستشان بیاورم. جنس این آدم ها با دیگر آدم های زندگی ات متفاوت است، آدم هایی با کلی ویژگی مشترک که کنارشان چیزهای خیلی زیادی یاد می گیری.


امیررضا زاتی (برنز ۱۴۰۳)
بازیچه دست شاعران شدن خیلی جذاب است
مهم ترین تأثیر المپیاد روی دیدگاه آدم است. البته حرف هایم بیشتر درباره خود ادبیات است تا المپیاد و مقام آوردن در آن. کسی که ادبیات می خواند و سعدی و حافظ و مولانا با زیبایی درگیر می شود و دیدگاهش نسبت به زندگی خیلی تفاوت می کند، که بالطبع به خود آن شخص هم برمی گردد. این نکته می تواند هم مثبت باشد و هم منفی. بعضی ها واقعا این را نمی بینند. مثلا، کسی که سعدی و حافظ می خواند، به جای اینکه مثل بعضی از آدم ها به محض شنیدن شعر الکی سرش را تکان بدهد، ردیف شعر را زیر لب تکرار کند و وانمود کند که آن را می فهمد، واقعا با پوست و گوشتش درک می کند که شاعر چه می گوید، روحیه حافظ را می فهمد و اصلا خودش هم شبیه حافظ می شود. این خیلی اتفاق جالب و متفاوتی است، چیزی است که تو را از بقیه متمایز می کند. حالا نه اینکه تو را برتر کند یا بدتر، اما باعث می شود تو کیف کنی، مثل کسی که سازی یاد گرفته است و هروقت دلش گرفته برای خودش می نوازد. خیلی نعمت بزرگی است به نظرم. المپیاد این را به من هدیه داد، و چیزهای دیگری هم می تواند به آدم هدیه بدهد، مثلا همان چیزهایی که درون خود شعرهاست. سعدی، حافظ، مولانا، نیما، سهراب و شاعرهای دیگر، هرکدام، تجربه ای داشته اند و کاری کرده اند و بعد آمده اند این تجربه ها را در اشعارشان به بهترین شکل ممکن و با بیشترین کیفیت به تو نشان داده اند. هر دفعه هم که این ها را می خوانی، با یک اتفاق تازه روبه رو می شوی. شاملو می خوانی، می خواهی دنیا را تغییر بدهی و علیه ظلم بایستی؛ فروغ می خوانی، عاشق می شوی؛ سهراب می خوانی، می گویی ای بابا! نباید غصه خورد و دنیا همین دو روز است؛ اخوان می خوانی، ناامید می شوی. و، به نظر من، این بازیچه دست شاعرها شدن خیلی جذاب است؛ هم سرگرمی است و هم تو را راهنمایی می کند. حتی می تواند مسیرهای دیگری را هم جلوِ پایت باز کند: خود من -مثلا- اگر المپیاد ادبیات، و ادبیات نبود، هیچ وقت نمی رفتم فلسفه بخوانم. کسی که ادبیات می خواند تاریخ و فلسفه و جامعه شناسی و اصلا زندگی را می فهمد. کنار همه این چیزها، دوست هایی داری که با آن ها احساس نزدیکی می کنی و شبیه خودت هستند. یا، به جای درس ها و متون به دردنخور مدرسه، کتاب های بهتری را می خوانی. المپیاد روحیه خودم را هم بالا برد؛ با خودم گفتم بالأخره توی زندگی ام یک کاری کرده ام. وقتی گذاشته ام و در بدترین حالت ممکن بسیار لذت برده ام. این ماجرا البته جنبه دیگری هم دارد که همان فشار روانی بسیار زیادی است که مدرسه به تو وارد می کند و توقعی است که خانواده از تو دارد. ادبیات خیلی چیزها به تو می دهد، اما خیلی چیزها را هم از تو می گیرد؛ از من هم گرفت. من توی سال دهم آدم مهربان تر و شادتری بودم؛ غرق شدن توی ادبیات حسی شبیه به پوچی و ناامیدی و افسردگی به تو می دهد که حالاحالاها نمی توانی از دلت دورش کنی. ادبیات از دور نهایتِ لطافت است، اما، اگر نتوانی آن را کنترل کنی، همین لطافت را از  تو می گیرد.
* پاره ای است از اشعار قیصر امین پور.

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->