صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نقبی به اندیشه‌های فیودار داستایفسکی در آثار داستانی او | رمان نویس ایده‌ها

  • کد خبر: ۴۹۵۳۴
  • ۲۳ آبان ۱۳۹۹ - ۱۸:۱۹
از میان رمان نویسان بی نظیر قرن ۱۹ روسیه، فیودار داستایفسکی برای انبوهی از ارجاع دهی‌های بینامتنی به آثار نویسندگان مختلف مانند شکسپیر، سروانتس، شیلر، بالزاک، پوشکین، گوگول، هوگو، دیکنز و بسیاری دیگر برجسته است.
ترجمه مهدیس احمدیان شالچی | شهرآرانیوز - این روز‌ها روز‌های پر و پیمانی از نظر مناسبت‌های تقویمی ادبی است. به طور مشخص، در روز‌های آبان یا نوامبر نویسندگان بسیاری زاده شده اند که از آن میان می‌توان به فیودار داستایفسکی، آلبر کامو، کُرت ونه گات، کازوئو ایشی گورو، سام شپارد و مایکل کانینگهام اشاره کرد. مناسبت مطلب پیش رو ۱۱ نوامبر، زادروز داستایفسکی نامدار، نویسنده بزرگ روس، است که در سال ۱۸۲۱ متولد شد و در ۱۸۸۱ پس از به جا گذاشتن شماری از شاخص‌ترین رمان‌ها و داستان‌های ادبیات جهان، رو در نقاب خاک کشید. این مطلب برگرفته از بخش‌هایی از یک مقاله به نام «A “Novelist of Ideas” for theWorld:Fyodor Dostoyevsky» نوشته Alexander Burry است.


از میان رمان نویسان بی نظیر قرن ۱۹ روسیه، فیودار داستایفسکی برای انبوهی از ارجاع دهی‌های بینامتنی به آثار نویسندگان مختلف مانند شکسپیر، سروانتس، شیلر، بالزاک، پوشکین، گوگول، هوگو، دیکنز و بسیاری دیگر برجسته است. علاوه بر این متون ادبی، داستایفسکی تعداد زیادی از نوشته‌های کتاب مقدس و متون مذهبی را در آثار خود گنجانده است. او بسیار درگیر جریان‌های عمده ایدئولوژیک، سیاسی و مذهبی زمانه خویش بود. داستایفسکی «رمان نویس ایده ها» بود که از ابزار ارجاع دهی برای پروراندن شخصیت‌های پیچیده و جذاب که نمایانگر موقعیت‌های مختلف ایدئولوژیک هستند، استفاده می‌کرد. این اشتیاق بی حدوحصرش به آثار دیگران، تأثیر گسترده و شگفتی بر ادبیات جهان پس از او گذاشته است.

داستایفسکی در رده‌ای پایین دست از طبقه متوسط مسکو متولد شد و در آکادمی مهندسی سلطنتی در سن پترزبورگ تحصیل کرد. اما بعد از دانش آموختگی و شروع به کار، از شغل خود استعفا و کار ادبی را آغاز کرد. در سال ۱۸۴۴، «اوژنی گرانده» بالزاک را ترجمه کرد و رمان کوتاه «بیچارگان» را نوشت که ملهم از آثار گوگول در به تصویر کشیدن زندگی فقرا بود. شخصیت ماکار دووشکین که از آکاکی آکاکیویچ باشماچکین در داستان «شنل» (۱۸۴۲) اثر پذیرفته بود، به عنوان فردی قابل ترحم‌تر و با تصویری سه بعدی از زندگی او و دیگر ساکنان فقیر سن پترزبورگ، خلق شد.

«بیچارگان» ستایش منتقد ادبی برجسته روسیه، بلینسکی (۱۸۱۱–۱۸۴۸)، را برانگیخت و داستایفسکی را به شهرت رساند، هرچند آثار بعدی اش مانند «همزاد» (۱۸۴۶) کمتر مورد استقبال قرار گرفتند. در این مقطع زمانی، موضع گیری سیاسی داستایفسکی هم راستا با چپ گرایان بود، زیرا او از ایده‌های شارل فوریه (۱۷۷۲–۱۸۳۷) و دیگر سوسیالیست‌های آرمان گرای فرانسه تأثیر پذیرفته بود. بالأخره در اواخر دهه ۱۸۴۰، او که در جلسات نویسندگان رادیکال (در محفل پتراشفسکی) شرکت می‌کرد، همراه با ۲۰ تن دیگر به جرم توطئه دستگیر و به مجازات اعدام محکوم شد (سال ۱۸۴۹)؛ اگرچه بعد‌ها حکومت وقت برای نشان دادن رحمت نیکالای اول، حکم او را به چهار سال کار سخت و تبعید در سیبری کاهش داد. این رویداد به نقطه عطفی برای داستایفسکی بدل شد. احساس می‌کرد از یک مرگ قطعی جان به در برده و عمر دوباره یافته است. در سال ۱۸۵۹، به او اجازه داده شد که از سیبری به سن پترزبورگ برگردد، جایی که با انتشار خاطرات زندانش به شکلی شبه داستانی با عنوان «خانه مردگان» (۱۸۶۱–۱۸۶۲)، خود را دوباره به عنوان نویسنده‌ای برجسته مطرح کرد.

به دنبال آن، «یادداشت‌های زیرزمینی» (۱۸۶۴) نوشت. سپس چهار رمان «جنایت و مکافات» (۱۸۶۶)، «ابله» (۱۸۶۹)، «شیاطین» (۱۸۷۲) و «برادران کارامازُف» (۱۸۸۰) را به نگارش درآورد که هسته اصلی و شاخص فعالیت قلمی او دانسته می‌شوند.

داستایفسکی پس از بازگشت از سیبری هم چنان متحمل سختی‌های طاقت فرسا شد: اعتیاد به قمار که بدهی‌های همیشگی او را بیشتر می‌کرد، مرگ همسر اولش و حملات ویرانگر صرع.

او پس از زندان و تبعید، مسیحیت ارتدکس و اسلاووفیلیسم را پذیرفت و به محافظه کاری سیاسی روی آورد. با نگارش «یادداشت‌های زیرزمینی»، علیه ایده‌های برابری طلبانه و انقلابی نویسنده رادیکال معاصرش نیکالای چرنیشفسکی (۱۸۲۸–۱۸۸۹) در رمان آرمان شهری «چه باید کرد؟» (۱۸۶۳)، به بحث پرداخت.

در در اوایل دهه ۱۸۶۰، داستایفسکی به عنوان روزنامه نگار، جنبشی با نام «بازگشت به خاک» (pochvennichestvo) به راه انداخت که پیشنهاد تعاملی بود بین اشراف غرب زده و طبقات پایین تر. بعد‌ها (در اوایل دهه ۱۸۷۰)، طرفدار ملی گرایی مسیحی شد و با پندار پان اسلاوی اش، روسیه را ناجی غرب فاسد و در حال فروپاشی معرفی کرد.

حمایت جانانه او از جنگ روسیه و ترکیه (در سال‌های ۱۸۷۷–۱۸۷۸)، خصومت با اروپا‌ی غربی، یهودستیزی و ایمان به مردم روسیه به عنوان پیروان اصیل مسیح در نشریه‌ای دوره‌ای (۱۸۷۳–۱۸۸۱) بازتاب می‌یافت. این نشریه ویژه نامه‌ای بود شامل: داستان، نقد، مقالات سیاسی و دینی و سایر موارد متفرقه.

داستایفسکی در مراحل آخر زندگی و کار خود، مدینه فاضله تئوکراتیکی را پیش بینی کرد که در آن دولت زیر نفوذ کلیسا قرار خواهد گرفت و وابستگی کمتری به دنیا خواهد داشت.

به رغم محافظه کاری و حمایت داستایفسکی از دولت تزاری، او هرگز آرمان‌های جوانی خود را کنار نگذاشت. طبق گزارش‌های نقل شده، او در سال‌های آخر زندگی اش به صورتی رمزواره از خود به عنوان «نوعی سوسیالیست روس» یاد می‌کرد. در دهه ۱۸۷۰، به لطف تلاش‌های همسر دومش، آنا اسنیتکینا، به ثبات مالی چشمگیری دست یافت. سال ۱۸۸۰ عرضه عمومی «برادران کارامازف» و هم چنین سخنرانی معروف او در بزرگداشت پوشکین صورت گرفت. داستایفسکی در بزرگداشت پوشکین از او به عنوان تجسم نوعی پان انسان گرای منحصربه فرد برای روسیه یاد کرد. این امر موقعیت پیامبرگونه داستایفسکی را تقویت کرد. مرگش در سال بعد، الهام بخش سروده شدن مدیحه‌های بسیاری شد و مراسم خاک سپاری او با حضور ده‌ها هزار عزادار برگزار شد.

گرچه داستایفسکی به جنبش رئالیستی روسیه تعلق داشت، سبک او در تضاد با رمان نویسان معاصرش، لِف تالستوی و ایوان تورگنیف (۱۸۱۸–۱۸۸۳)، بود. این رمان نویسان تمایل داشتند به زندگی نجیب زادگان روستایی بپردازند. این روال تغییرناپذیر به نظر می‌رسید و ریشه در روابط طبقاتی و سلسله مراتبی داشت که طی قرن‌ها شکل گرفته بود. سبک داستایفسکی ملهم از زندگی شهری او، مشکلات مالی سنگین، زندگی در طبقه متوسط، بیماری صرع و بالأخره شیوه زندگی بی ثباتش بود. از سبک او به «رئالیسم خارق العاده» یاد شده است و زندگی کارمندان فقیر دولت، کسبه، روشن فکرانی از طبقات مختلف، الکلی ها، روسپی‌ها و جنایت کاران را نشان می‌دهد.

داستان «یادداشت‌های زیرزمینی» و «جنایت و مکافات» هردو در سن پترزبورگ اتفاق می‌افتد و دربرگیرنده مباحثی است علیه برنامه منفعت طلبانه، علمی و انقلابی مورد حمایت نیهیلیست‌هایی مانند چرنیشفسکی. مرد زیرزمینی و بی نام داستان «یادداشت‌های زیرزمینی» موضع نیهیلیست‌ها را ریاضی وار و ناشی از منطقی می‌داند که تحقق آن و سازماندهی جامعه بر اساس آن، جایی برای آزادی انسان و خودانگیختگی باقی نمی‌گذارد. داستایفسکی مفهوم برج عاج را که به عنوان نمادی از خوشبختی آرمان شهری در «چه باید کرد؟» ستایش شده بود، رد و بدین ترتیب آن را مبتنی بر رفتاری غیرمنطقی، انحرافی و منفور توصیف می‌کند. از نظر او برج عاج نشینی یکنواختی و انزوای غم انگیزی را تداوم می‌بخشد.

داستایفسکی در «جنایت و مکافات» نقد نیهیلیسم را ادامه می‌دهد. شخصیت قهرمان فوق العاده اش، راسکولنیکوف، می‌کوشد قتل یک رباخوار پیر را با این نظریه توجیه کند که مرگ آن پیرزن منافع بسیاری از قربانیان مالی او را تأمین خواهد کرد. با این ایده، داستایفسکی سونیای بدکار را که اعتقادات مسیحی دارد در مقابل راسکولنیکوف و هم چنین کارآگاه پورفیری پتروویچ را مأمور محاکمه راسکولنیکف قرار می‌دهد.

در رمان «ابله» شخصیت شاهزاده میشکین از چندین منبع غیرروسی الگو گرفته شده است: «دن کیشوت» سروانتس، ساموئل پیکویک «کاغذ‌های پیکویک» دیکنز و بیش از همه مسیح انجیل ها.

میشکین فردی صرعی است که از سوئیس به پترزبورگ می‌آید. جایی که انگار «احمق» بودنش درمان می‌گیرد! او نوعی حماقت را به نمایش می‌گذارد که بیشتر شخصیت‌های داستان نمی‌توانند آن را بپذیرند یا درک کنند. موفق نشدن او در رها کردن دو زن عاشق، و نیز حضور ناستازیا فیلیپوونا و روگوژین بر چشم انداز آخرالزمانی نویسنده درباره آینده روسیه تأکید می‌کند. داستایفسکی امیدی به نجات روسیه ندارد.

در مقابل، «شیاطین» و «برادران کارامازف» در شهرستان‌ها روی می‌دهند و حول محور رسوایی‌های خشونت آمیز گزارش شده و شایعات «راویان-وقایع نگاران» شکل گرفته اند. «شیاطین» جنبش تروریستی اواخر دهه ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ را هجو می‌کند. برای نمونه، پیوتر ورخاوینسکی توطئه قتلی ترتیب می‌دهد که به مرگ عضو سابق حلقه، ایوان شاتوف، ختم می‌شود. قهرمان رمان، نیکالای استاوروگین شخصیتی است اهریمنی که با ایدئولوژی‌های ضد و نقیض، دیگر شخصیت‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. او دچار احساس گناه است، چون دختر جوانی را آزار داده که بعد‌ها خودش را حلق آویز کرده است. استاوروگین درباره انجام این جنایت نزد راهبی به نام تیخون اعتراف می‌کند. این فصل کتاب در آن زمان سانسور شده بود.

«برادران کارامازف» شاهکار داستایفسکی است که درباره قتل پدرسالاری فاسد به نام فیودار کارامازف و محاکمه پسر بزرگش دیمیتری که به اشتباه به قتل او متهم شده، نوشته شده است. مخالفت ایدئولوژیک داستایفسکی با الحاد و مذهب ارتدکس توسط برادران ناتنی کوچک‌تر دیمیتری نشان داده می‌شود: ایوان رادیکال ملحد که تلاش‌های آرمان خواهانه اش برای نجات بشریت به رد جهان و خدا منجر شده است و آلیوشا که شبه مسیح تازه کاری است.

یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های رمان، برای نویسندگان بعد از داستایفسکی، شعر منثور ایوان به نام «مفتش اعظم» بوده است. این شعر بازگشت مسیح را در اسپانیای قرن شانزدهم توصیف می‌کند. مفتش، کاردینال نودساله که قبلا پیرو مسیح بوده و اکنون او را رد کرده است، مسیح را که به گونه‌ای غیرمنتظره به دیدارش آمده به دلیل مقاومت در برابر سه وسوسه سرزنش می‌کند: وسوسه اول تبدیل سنگ به نان، وسوسه دوم پرش مسیح از پرتگاه و نجات توسط فرشتگان، و وسوسه سوم پذیرفتن قدرت دنیوی. مفتش استدلال می‌کند آزادی‌ای که مسیح به مردم پیشنهاد می‌کند بار بسیار سنگینی بر دوش آن هاست. او بر این باور است که خواست مسیح برای برآورده کردن نیاز‌های مادی پیروانش و سعادتمندی آن‌ها به وسیله خدایی که می‌شناسد عملی نیست، و مسیح بی هیچ کلامی او را می‌بوسد.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.