آمار فروش سینمای ایران در آبان ۱۴۰۳ | «زودپز» همچنان پرفروش تصویرگری، هنری فراتر از مرز‌ها و محدودیت‌هاست پرواز نستعلیق در «هوای چگونگی» | گزارشی از یک نمایشگاه خوشنویسی در نگارخانه آسمان ملیکا شریفی‌نیا خبر ازدواجش را منتشر کرد + عکس جشنواره تصویرگران مشهد افتتاح شد (۳ آذر ۱۴۰۳) فرزاد حسنی با «مسابقه بی‌سابقه» در راه تلویزیون «سیدمهدی سجادی» سرپرست بنیاد سینمایی فارابی شد «خماری» مهیار ساعدی گیشات را تکان داد | درباره فروش کم‌سابقه یک نمایش در مشهد کوتاه درباره «کیهان کلهر» به بهانه تولد ۶۱ سالگی‌اش «اسپایک لی» رئیس هیئت داوران جشنواره دریای سرخ عربستان شد «امیر جدیدی» با فیلم جدید حاتمی‌کیا در راه جشنواره فجر رونمایی از ۸۵ فیلم بین‌المللی اسکار ۲۰۲۵ شمارش معکوس برای تماشای «اکنون» آغاز شد آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۳ آذر ۱۴۰۳) آغاز پخش سریال «مهیار عیار» از امشب (۳ آذر ۱۴۰۳) ادریس البا در جمع بازیگران «اربابان جهان»
سرخط خبرها

خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان

  • کد خبر: ۱۰۲۴
  • ۰۹ تير ۱۳۹۸ - ۰۶:۲۷
خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان
مشاهیر ادب و فرهنگ کشور، در همایش «گفتگو‌های انتقال تجربه» و رویداد «کتاب‌های گویا» رودرروی مخاطبان مشهدی نشستند

رادمنش| مترجم «جزء از کل»، سراینده شعر کودکانه «گنجشکک اشی مشی»، مدیر بزرگ‌ترین مجموعه کتاب‌فروشی ایران و بنیادگذار«فیدیبو»، خالق «قصه‌های مجید»، ترانه‌سرایی که احتمال دارد برود و تا پاییز سال بعد برنگردد، شاعری از شهر بارانی لنگرود، نویسنده و کارگردان «شیار 143» و «شبی که ماه کامل شد»، هریک حدود 18دقیقه روی سن تالار بزرگ شهر در میدان شهدا، از تجربه‌ها، خاطره‌ها و نگاهشان به زندگی گفتند. مشهد میزبان سومین همایش انتقال تجربه، این بار در زمینه ادبیات بود. سخنرانان روز اول این همایش دوروزه که پنجشنبه، ششم تیر‌ماه برگزار شد، به ترتیب سخنرانی، پیمان خاکسار، شکوه قاسم‌نیا، مهدی فیروزان، هوشنگ مرادی کرمانی، رستاک حلاج، محمد شمس لنگرودی و نرگس آبیار بودند. چکیده‌ای از این سخن‌ها را در ادامه بخوانید.

 

خاکسار: هیچ‌چیز به اندازه کتاب، انسان فرهیخته به جامعه معرفی نمی‌کند
در زندگی من خیلی چیزها حاصل اتفاق بوده است. از ابتدایی که توانستم بخوانم، شیفتگی عجیبی به خواندن داشتم، خواندن هر‌چیزی، هر‌چیز غیردرسی. من کوچه نمی‌رفتم و خیلی کم با بچه‌ها بازی می‌کردم. تصوری هم که همیشه از آینده خودم داشتم، آدمی بود که می‌نوشت و قلم دستش بود. البته به مترجمی فکر نمی‌کردم. علاقه دیگرم سینما بود. این بود که بر خلاف میل پدر و مادرم، رفتم دانشگاه هنر. آنجا هم به خاطر شخصیت عزلت‌جوی خودم دیدم تدوین با روحیه‌ام سازگارتر است. اما چیزی نبود که مرا راضی کند، هرچند از تدوین بعضی فیلم‌ها‌، مثل فیلم‌های خانم آبیار لذت بردم. من چیز دیگری می‌خواستم. بعد در پی پیشنهاد دوستی که خیلی اهل ادبیات بود، 100 تا 120 شعر بوکفسکی را به فارسی برگرداندم اما نه روی آن را داشتم که این ترجمه را به ناشر بدهم و نه راستش اعتماد به نفسش را. دوست دیگری پیگیر چاپش شد تا اینکه نشر چشمه کتاب را قبول کرد و مجموعه شعر «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» شد اولین کارم که خیلی هم از آن استقبال شد.
بعدها تدوین را گذاشتم کنار و صرفا به ترجمه کردن مشغول شدم. این کاری است که عاشقانه انجامش می‌دهم. خوشحالم که آن تصوری را که از کودکی از خودم داشتم، الان دارم زندگی می‌کنم و چیزی بیشتر از این هم نمی‌خواهم. الان دارم کتاب‌هایی را ترجمه می‌کنم که مخاطب را جذب می‌کند. هیچ رسالتی برای خودم بالاتر از این نمی‌دانم که عده‌ای را دوباره به کتاب‌خواندن علاقه‌مند کنم، اتفاقی که فکر می‌کنم تا حدی افتاده است. به نظر من هیچ‌چیز به اندازه کتاب، انسان فرهیخته به جامعه معرفی نمی‌کند و من اگر بتوانم در این کار سهم کوچکی داشته باشم، واقعا هیچ آرزوی دیگری ندارم.

 

قاسم نیا: اگر به دنبال پول و شهرت هستید، سراغ ادبیات کودکان نروید
در خانواده‌ای به دنیا آمدم که قبل از من 7 پسر داشت و به این دلیل من کودکی پر و پیمانی از دریافت محبت و عاطفه داشتم. یک دایه مهربان‌تر از مادر هم داشتم که صدایش می‌کردم «تَتِه». جای من همیشه روی زانوی او بود. «هزار و یک شب» را روی پای تته شنیدم، وقتی داشت برای برادرم می‌خواند. دبیرستان خوارزمی که در نزدیکی خانه ما بود، رشته ادبی نداشت و به ناچار ریاضی را انتخاب کردم. سال دوم دبیری آمد سر کلاس ریاضی ما که دبیر ریاضی بود، اما معلم ادبی من شد، هم با روش تدریسش و هم با رفتار و کلامش. اسم این معلم پرویز شهریاری بود. زندگی من با وجود این معلم عوض شد. موقع انتخاب رشته دانشگاه به‌خاطر دوستی به اسم مرسده علوم سیاسی را انتخاب کردم. مدرک را که گرفتم انقلاب فرهنگی شد. اما برای امتحان دادن و وارد شدن به وزارت خارجه خوشحال بودم که ناگهان اعلام کردند فقط برادران جذب می‌شوند. این بود که رفتم سراغ کاری که به آن علاقه داشتم، یعنی کار کردن با کودکان. من که در هفت‌سالگی عمه شده بودم، حالا در یک طبقه از خانه خودمان مهد کودکی به اسم «عمه جان» راه انداختم. برای اینکه در زمان بمباران بچه‌ها نترسند و آرام باشند، شعرهایی را که می‌گفتم یادشان می‌دادم. بعد پدر و مادرها می‌آمدند و می‌گفتند چه کار کرده‌ای که بچه‌ها به جای اینکه شب‌ها وقت خاموشی بترسند، شروع می‌کنند به شعر خواندن.
شرکت در اولین سمینار ادبیات کودک بعد از انقلاب کانالی شد که وارد کیهان بچه‌ها شدم. بعدها به مجلات رشد دعوت شدم. الان چندماهی هست که خودم را با 21 سال سابقه رسمی با حقوق یک‌و‌نیم میلیون تومان بازنشسته کرده‌ام.
یک توصیه می‌خواهم بکنم. کسانی که فکر می‌کنند ادبیات کودک خیلی ساده است، اگر به دنبال کسب ثروت، شهرت و اسم و رسم، عزت و احترام زیاد هستند، دنبال این کار نروند، اما اگر به دنبال صفا و شادی کودکی هستند، اگر به دنبال رستگاری هستند، اگر به دنبال دریافت حس خوب و خوش از دیدن بزرگ‌سالان باصفایی هستند که می‌گویند کودکی‌مان را با کارهای شما سپری کرده‌ایم، بروند سراغ ادبیات کودک.

 

فیروزان: خوش‌بینی نمی‌گذارد متوقف شوید
به برکت فیدیبو با نسلی از ایرانیان آشنا شدم که جوان‌های 22، 23 ساله به بالا بودند. کسانی که در محدوده درس دانشگاهی نمانده و آمده بودند در حوزه دیجیتال کار کنند. مجید قاسمی یکی از این افراد بود. او 3 سال کنار اتاق من کار می‌کرد و شب‌های زیادی گریه‌هایش را دیدم. شب‌هایی می‌رسید که اولین نرم‌افزار کتاب الکترونیک با خط راست به چپ در دنیا نوشته می‌شد. نرم‌افزارهایی که قبلا نوشته شده بود مربوط به خط چپ به راست بود. اگر ما این کار را نمی‌کردیم امروز آمازون متولی کتاب دیجیتال فارسی بود. قبل از ما 4 گروه سال‌ها کار و هزینه کردند و رها کردند و رفتند. یادم نمی‌رود شب‌هایی که آقای قاسمی زنگ می‌زد که آقای فیروزان رها کنیم؟ می‌گفتم نه و کار به ثمر رسید.
اما گِله‌هایی هم دارم. آن زمان سراغ 2 وزیر این کشور رفتم، وزیر ارشاد و وزیر ارتباطات. که آقایان بیایید دنیای کتاب عرب را بگیریم، اگر شما به ما امکانات بدهید ما می توانیم دنیای کتاب اعراب را بگیریم و اقتصاد Ebook کتاب جهان عرب را ایران اداره کند. متأسفانه این کار را نکردند. فیدیبو باعث شد با این نسل آشنا شوم، در‌حالی‌که با توجه به مغزهایی که فرار می‌کردند داشتم امیدم را به آینده ایران از دست می‌دادم.
من حاصل تربیت در خانواده‌ای هستم که زندگی پر‌فراز‌و‌نشیبی داشته‌ام. بچه‌‌ای شش‌ساله بودم و پدرم کارخانه ساعت داشت. رفته و مجسمه‌های ساعت خریده و وارد کرده بود. این مجسمه‌ها تمام زندگی ما بود. اما آیت‌ا... بروجردی خرید و فروش مجسمه را حرام دانسته بود. یادم است که من، عمه‌ام، مادرم و مادربزرگم شبانه نشستیم و 1500 عروسک را شکستیم تا خرید و فروش آن شکل نگیرد. این تربیت شش‌سالگی من بود. حق‌الناس در زندگی ما خیلی مهم بود. چیزی که امروز کمتر به آن توجه می‌شود. اما من آدم خوش‌بینی هم هستم. این خوش‌بینی هم باعث موفقیتم شده است. باوجود آن فراز و نشیب‌هایی که به آن اشاره کردم، در کارهایم موفق شده‌ام. الان مجموعه شهر کتاب 90 فروشگاه دارد. از سرود ملی تا راه‌اندازی نیروگاه برق در سیرالئون و اولین قرآنی که در جمهوری اسلامی چاپ و منتشر شده است، در همه مشارکت کرده‌ام. تا اینکه تلاش کنم تحریم آمریکا را دور بزنم که بتوان دارو وارد کشور کرد. برای خیلی از چیزها آدم باید ریسک کند، برای ریسک باید خوش بین باشید، خوش‌بین باشید، به مردم اعتماد می‌کنید، به مردم که اعتماد کنید، ارزش انسان را به‌جا می‌آورید، ارزش انسان را که بشناسید، هم‌گرایی به‌وجود می‌آید. خوش‌بینی آدم را در همه‌چیز موفق می‌کند. آدم‌های بدبین نمی‌توانند موفق شوند. اگر به مانعی برخورد کنید، خوش‌بینی نمی‌گذارد که شما متوقف شوید. خوش‌بینی را در زندگی خودتان تمرین کنید.

 

مرادی کرمانی: نیاز داریم که دنیا دوستمان داشته باشد
یک‌نفر پرسید چه‌چیز باعث موفقیت شما شد. گفتم: یک شیئ و آن هم قیچی است. هر چه سر راه نوشتن سبز شد قیچی کردم، ماشین خوب، خانه خوب و هر چیزی. اینکه یک بچه روستایی تنهای تنهای تنها که نه پدر و نه مادر و نه خواهر و نه برادر داشت و با مادربزرگش زندگی کرد و زندگی بسیار‌بسیار سختی داشت، از آنجا شروع کرد و با چنگ و دندان بالا آمد، حاصل عشق بود. خلاصه همه چیزهایی که در 50 سال نوشته‌ام مسئله‌اش عشق است، اینکه وقتی عاشق باشی همه راه‌ها برایت باز خواهد شد.
ما داریم به جهان با یک وسعت زیاد یا به قول سینمایی‌ها با لنز واید نگاه می‌کنیم. من این‌طوری زندگی کردم و نوشتم. برای من انسان مهم است. آدم شریف در هر لباس، با هر ایدئولوژی، با هر دینی، شریف است. امیدوارم بتوانیم بدون تعصب همه آدم‌های شریف دنیا را دوست داشته باشیم. باید همه آدم‌های خوب دنیا را دوست بداریم و امیدوارم همه آن‌ها ما را دوست داشته باشند. ما الان نیاز داریم که مردم دنیا دوستمان داشته باشند.
سؤالی که زیاد از من می‌شود این است که چرا دیگر نمی‌نویسم. من تا وقتی مخاطب دارم می‌نویسم. آخرین کتابم در نمایشگاه کتاب 2000 نسخه فروش رفت. موفق شدن تقریبا ساده است و موفق ماندن بسیار‌بسیار سخت است. زمانه ما زمانه بدی برای زبان و ادبیات و سینما و موسیقی شده است. جوان‌ها می‌آیند و تا می‌خواهند گل کنند، می‌میرند. دوام ندارند. این همه خواننده هستند، ولی ما هنوز مثل بنان نداریم.

 

حلاج: به خاطر خواست مخاطب از موضعت کوتاه نیا
من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که از وقتی موسیقی گوش کردن را یاد گرفتم، صداها و موسیقی درست شنیدم. با لئونارد کوهن، خولیو ایگلسیاس، فرهاد، فریدون فروغی و با طنین آواز استاد شجریان بزرگ شده‌ام. پدر من بسیار اهل ادبیات و هنر بود و رشته‌های زیادی را تجربه کرده بود، اما اصلا دلش نمی‌خواست که پسرش بیاید سراغ موسیقی و بسیار اصرار داشت من بروم سراغ درسم. تا اینکه مادر وقتی اصرارهایم را دید به صورت پنهانی برای من ساز خرید و این شد آغاز مسیر رستاک حلاج.
رستاک راهش را شروع کرد و عشق به خوانندگی مرا آورد سراغ آهنگ‌سازی و ترانه‌سرایی و باید یک‌تنه کار می‌کردم؛ برای همین در جلسات ترانه مرحوم افشین یداللهی به اسم خانه ترانه شرکت می‌کردم و وقتی آنجا ترانه‌هایی را که سروده بودم خواندم، دیدم با استقبال حاضران رو‌به‌رو می‌شود. ترانه را به صورت جدی دنبال کردم و آهنگ‌سازی را به صورت آکادمیک فرا گرفتم. یکی از اتفاق‌های مهم زندگی من آشنایی با علیرضا عصار بود که در هجده‌سالگی رخ داد. علیرضا عصار تنها خواننده داخلی بود که برای من حکم ایده‌آل را داشت، برای اینکه اندیشه داشت، خط فکری داشت. 7 قطعه به ایشان دادم، ترانه و موسیقی. از اقبال بد من در زمان انتشار آلبوم، علیرضا عصار و فؤاد حجازی رابطه‌شان شکرآب شد و آلبوم بیرون نیامد، آلبومی که یکی از ترانه‌های من هم در آن بود. من شکست بزرگی خوردم و امروز احساس می‌کنم که این شکست و ناکامی آغاز کامیابی امروز من بوده است. شاید اگر علیرضا عصار کار مرا می‌خواند، اصلا سراغ خوانندگی نمی‌آمدم. اما این اتفاق باعث شد که خودم بروم سراغ خواندن و این شد آغاز مسیر خوانندگی رستاک حلاج.

 

شمس لنگرودی: جمله‌هایی که مرا سرپا نگه داشتند
دانشجو بودم که جمله‌ای خواندم از گاندی. آن زمان خیلی سیاسی بودم و می‌خواستم دنیا را عوض کنم. گاندی گفته بود که «خوشبختی یعنی آرامش خاطر.» با خودم گفتم من هم همین را می‌خواهم، مسئله این است که آن را چطور به دست بیاورم. سال‌ها گذشت تا فهمیدم آرامش خاطر فارغ از وضعیت مالی می‌تواند وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. متوجه شدم که آرامش به‌رغم اینکه امری بیرونی است، امری درونی هم هست.
اما چیزی که خیلی روی من تأثیر گذاشت و نگاهم را عوض کرد و یکی از ستون‌های اصلی زندگی من شد، جمله‌ای است از آندره مالرو. او می‌گوید: «زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیزی هم ارزشمندتر از زندگی نیست.» این را کسی متوجه می‌شود که مصائب را حس کرده باشد. مثلا در زندان است که آدم می‌فهمد چیزهای به ظاهر کوچک زندگی چقدر ارزشمند است. طوری باید برنامه‌ریزی کرد که انگار 100 سال زنده‌ای، اما طوری باید زندگی کرد که انگار هر آن ممکن است بمیری. اینکه وجود داریم خودش ارزش است. مرگ همه‌چیز را بی‌ارزش می‌کند، جز زندگی. این نظر من است و من به این رسیده‌ام. من از شش‌سالگی پایم دچار آسیب شد و تا چند سال بعدش راه نمی‌توانستم بروم. بعدها این مرا دچار افسردگی کرد. اما فهمیدم عجالتا که زنده‌ای، زندگی کن. بعدها همه این‌ها را در حافظ یافتم و او شد مرجع فکری من: «غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه/ که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند» و «گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را.» خیام، سعدی، نظامی گنجوی و دیگرانی هم چنین چیزهایی گفته‌اند.

 

آبیار: رنج‌ها و اشتباه‌هایم کمکم کردند
من از اول بچه عاصی و سر‌به‌هوا و حرف گوش‌نکن مادرم بودم. خانواده ما سنتی بود و دختر بیست‌ساله ترشیده محسوب می‌‌شد. فکر کنید در چنین خانواده‌ای یک بچه عصیانگر که خوره کتاب هم هست چطور باید دوام بیاورد و جلو برود. از نوجوانی با خودم فکر می‌‌کردم نویسنده بزرگی می‌شوم. فکر می‌کردم نباید زندگی عادی داشته باشم. سوم راهنمایی را که تمام کردم، در چهارده‌سالگی آموزشیار شدم و در جاده ساوه و شهرک‌های اطراف آنجا درس می‌دادم. جایی که حاشیه‌نشین‌ بودند و این تجربه خیلی خوبی برای من شد. در هفده‌سالگی درگیر معیشت خانواده شدم. کم‌کم داستان‌هایی نوشتم و برای مجلات ‌فرستادم. در نوزده‌سالگی اتفاقی افتاد که عمیق‌تر به زندگی نگاه کنم. مفهومی به اسم رنج برایم ستایش‌برانگیز شد. شاید 26 سالم بود که به‌رایگان در یک انتشاراتی مشغول به کار شدم. دوست داشتم در دریایی از کتاب باشم و آن انتشاراتی هم دریایی از کتاب بود. آنجا هم ویراستاری می‌کردم، هم کارشناسی کتاب، هم آب و جارو می‌کردم و هم وقتی میهمان می‌آمد چایی می‌آوردم. آن ناشر از ماه سوم به من حقوق داد. آن موقع یکی‌دو رمانم چاپ شده بود. یک سال آنجا کار کردم. جلساتی را که آنجا با حضور استادان فلسفه و ادبیات برگزار می‌شد با ولع دنبال می‌کردم. بعد کار ویراستاری را در خانه دنبال می‌کردم.
راستش غصه می‌خوردم که چرا باید عمر و وقتم را صرف ویراستاری کارهای دیگران کنم. اما وقتی بعد از آن تجربه، ‌نوشتم، دیدم کلمات چقدر خوب و راحت روی کاغذ می‌آید. فهمیدم که ویراستاری کردن چقدر برایم خوب بوده است. بعد رفتم مستندسازی کردم که آن چیزی که می‌خواستم نبود. من داستان‌نویس بودم و می‌خواستم فیلم خودم را بسازم. اما در مستند هم کشف و شهودی بود که بعدها در ساخت فیلم سینمایی کمکم کرد. به هر حال آدم کم‌اشتباهی در زندگی نبوده‌ام، اما همان اشتباهات هم کمکم کرد. رنج‌ها و زحمت‌ها و دشواری‌ها خیلی به من کمک کرد که الان بتوانم در این فضا باشم.

   ..........................................

خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان

فرنود فغفورمغربی| 6نویسنده، شاعر و منتقد کشورمان (محمد شمس‌لنگرودی، مسعود فراستی، هوشنگ مرادی‌کرمانی، محمدعلی بهمنی، رستاک حلاج و نرگس آبیار) صبح و عصر آدینه هفتم تیرماه در جمع فرهنگ‌دوستان مشهدی حاضر شدند و صمیمانه به سؤالات حضار پاسخ دادند. این نخستین رویداد «کتاب‌های گویا» بود که با حضور آزاد عموم فرهنگ‌دوستان و به‌همت شهرداری مشهد و شهر کتاب برگزار شد. روال کار هم این‌گونه تعریف شده بود که حاضران مستقیماً سؤال خود را با مهمان هر نشست درمیان می‌گذاشتند. شرکت‌کنندگان از قشرها و سنین مختلف بودند. آنچه در ادامه می‌آید، خلاصه‌ای از برنامه است.

 

بهتر است حتی شاعرها خود را شاعر ندانند

محمد شمس‌لنگرودی در جواب یکی از حاضران که از محتوازدایی در ادبیات امروز ابراز نگرانی می‌کرد، گفت: آینده شعر ایران از آینده خود ایران جدا نیست. الآن هم همه نشسته‌ایم و صرفاً نگاه می‌کنیم. واقعیت این است که در عرصه جهانی، هنر شعر و بسیاری از هنرهای دیگر در دو هنر موسیقی و سینما حل شده‌اند. به نظرم رویداد محتوازدایی عمداً درحال اتفاق افتادن است! البته نباید فراموش کنیم که هنر بدون فرم، معنایی ندارد.
یکی از حضار درباره تجربه بازیگری مهمان این نشست پرسید که شمس‌لنگرودی پاسخ داد: من همه کارهایم را برای دل خودم انجام می‌دهم. درمورد سینما باید بگویم جمله‌ای از «نیما» از نوجوانی در ذهن داشتم که راهم را همیشه با آن هماهنگ کرده‌ام. او گفته بود اگر قرار است از «سنگ» بگوییم، باید کاملاً سنگ را حس کنیم. در جوانی به کلاس‌های بازیگری رفتم. گذشت و سال‌ها کار سینمایی نکردم تااینکه به من پیشنهاد بازیگری شد. رفتم و دیدم همه آموزش‌هایی که قبلاً دیده بودم، هنوز در ذهنم باقی است. واقعیت این است که از شعر و 40سال در خود بودن، خسته شده بودم و دیدم سینما فضایی به‌کلی جدا و بسیار پرشور برایم دارد.
پرسنده‌ای دیگر درباره فرق شاعر با سایر مردم پرسید که او جواب داد: بهتر است که حتی شاعرها هم خود را شاعر ندانند. شاملو در اواخر عمرش می‌گفت تاحدودی توانسته است جهان شاعرانه را بشناسد. برای شاعر بودن، دقت در واژه‌ها و همچنین دقت در همه شئون زندگی لازم است. به این‌ها باید «صداقت» را هم افزود.

 

ملاک من دلم است
دومین مهمان این نشست مسعود فراستی بود. منتقد نام‌آشنای سینمای ایران در پاسخ به سؤالی درباره جانب‌دارانه بودن سخنانش توضیح داد: این سؤال نخ‌نما شده است. من از «اخراجی‌های یک» دفاع کردم و از بقیه این چندگانه دفاع نکردم. حواسم جمع است و حرف‌هایم را به خاطر دارم. درباره «جدایی نادر از سیمین» هم سر حرفم هستم و با اینکه این فیلم طرفدار زیادی دارد، معتقدم فیلم بدی است.
او درباره ارتباط سینما و ادبیات گفت: ادبیات ماندگارتر از سینماست و تخیل را آزاد می‌کند. کسی که کار سینما می‌کند، اگر پشتوانه ادبی نداشته باشد، موفق نخواهد بود. با کلمه هر کاری می‌توانید بکنید اما تجسمی که در سینما از کلمه داریم، فرم‌ها و قاب‌ها را شکل می‌دهد. باید دقت کرد که فرم در سینما و ادبیات، از یکدیگر متفاوت است. توصیه‌ام به جوان‌ترها، خواندن کلاسیک‌های جهانی است.
فراستی درباره ارتباط «سینما و فلسفه» که محور سؤال پرسشگری دیگر بود، اظهار کرد: ذات فلسفه و ذات سینما به‌هم ربطی ندارد. فلسفه با عقل سروکار دارد و سینما با حس مخاطبانش روبه‌رو است. وقتی فلسفه را وارد هنر می‌کنید، مزاحمت ایجاد می‌کند و عقده حقارت می‌آفریند. هنر خودآگاه نیست و اساساً ناخودآگاه است و از منظر حس فهمیده می‌شود. این چیزها نمی‌تواند ربطی با فلسفه برقرار کند. کسانی که می‌خواهند این دو را به‌‌هم نسبت دهند، چیزی از هیچ‌کدامش نمی‌فهمند.
این منتقد سینما درباره بحث اقتباس‌های سینمایی از آثار ادبی هم گفت: اصولاً اقتباس در هیچ مدیومی از هنر جواب نمی‌دهد. وقتی با مدیومی چیزی را حس و بیان می‌کنید، آن حس در هیچ مدیوم دیگری تکرارشدنی نیست؛ البته اگر تبدیل و اقتباس به‌صورت آزاد باشد، اشکالی ندارد.
فراســـــتی همچــــنین در ضــمن صحبت‌هایش با اشاره به جمله‌ای معروف از رولان بارت (نظریه‌پرداز مشهور فرانسوی) ابراز کرد: مکرر می‌گویند مؤلف، مرده است. این جمله هم درست است و هم غلط. وقتی می‌گوییم مؤلف مرده است، یعنی صرفاً با اثر او روبه‌رو هستیم. در مرحله اول مواجهه با اثر، این روش خوب است اما در گام دوم مواجهه با روایت به راوی می‌رسیم. اگر اثری شما را گرفت، واضح است که به‌دنبال کیستی صاحب اثر می‌روید. اینجاست که جمله بارت دیگر معنا ندارد.
این کارشناس سینما در بخشی دیگر از برنامه با اشاره به انتقاداتی که به وی می‌شود، تأکید کرد: کی گفته است من سینمای ایران را دوست ندارم؟ اگر دوست نداشتم که نقد نمی‌کردم. من خیلی‌ها را نقد نمی‌کنم؛ چون «ماقبل» نقد هستند. همین‌که نقد می‌کنم، نشان می‌دهد که مسئله «ما» شده است. یادمان باشد نقد شکر و نمک نیست، بلکه فلفل است.
او در پاسخ به پرسشگر جوانی که گفت «شما بعضی مواقع فیلم را می‌کوبید درحالی‌که دعوایتان با سینماگر آن است»، اظهار کرد: من درباره «جدایی نادر از سیمین» می‌گویم که هنوز فیلم‌سازش تفاوت نماهای باز و بسته را نمی‌فهمد. «متر» و ملاک من، جوایز جهانی نیست. متر من، دل خودم است. سر متر من کمتر کلاه می‌رود.
این منتقد سینما ادامه داد: سینما ازاین نظر که قصه می‌گوید، شبیه ادبیات است؛ البته با زبان تصویر. اثری که قصه نداشته باشد، من پشتش نمی‌ایستم. قصه باید به زبان سینما گفته شود.
او درباره آینده سینمای ایران هم گفت که آن را در ته چاه می‌بیند.

 

نویسنده، نویسنده به‌دنیا می‌آید
هـــــــوشنگ مرادی‌کرمانی، مهمان بعدی همایش بود. او در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌شود نویسنده شد و چگونه می‌توان یقین داشت که داستانمان با استقبال همگانی روبه‌رو می‌شود، گفت: این سؤال به‌صورت مکرر از من می‌شود. به‌نظرم نویسنده، نویسنده به‌دنیا می‌آید. حالا یا امکان نوشتن را پیدا می‌کند یا نه. نویسندگی را می‌شود یاد گرفت اما نمی‌توان یاد داد. فرمول واحدی نمی‌توان یافت که با آن آثار خوب ساخت؛ چراکه هر اثر فرمول خاص خودش را دارد. موضوعات عموماً کهنه و دست‌کاری شده‌اند اما هنرمندان جدید می‌آیند و در لباسی نو ماجرا را تکرار می‌کنند و البته هرکدام فرمول خودشان را دارند. واقعیت این است که بیشتر هنرمندان از شیوه‌های دانشگاهی اطلاع ندارند اما درعین‌حال آثار درجه‌یکی را ایجاد کرده‌اند.
این نویسنده در ادامه به بخش‌هایی از زندگی‌اش اشاره کرد: شب‌ها بی‌کتاب نمی‌توانم بخوابم و الان پس از 76سال می‌گویم که از ده‌سالگی هر شب روی کتاب خوابم برده است. در دوران نوجوانی و سال‌ها بعد از آن به‌سختی کتاب به‌دست می‌آوردم. خانواده من آن‌قدر بضاعت نداشتند که حتی چراغی را تا صبح روشن نگاه‌ دارند و من زیر چراغ شهرداری تا صبح کتاب می‌خواندم. به یاد دارم وقتی در نانوایی کار می‌کردم، در وقت کوتاه بین کار، کتابم را می‌خواندم. خوشحالم زندگی‌نامه‌ام که حاوی همین نکات است، به چاپ سی‌ام در ایران رسیده است و این برای کتابی که موضوعش صرفاً زندگی‌نامه است، کمتر اتفاق می‌افتد.
او به عضویتش در فرهنگستان زبان‌وادب فارسی هم اشاره و یادآوری کرد: بسیاری از اعضای آن جمع فرهیخته مشهدی هستند. من به اعضای فرهنگستان می‌گویم «ژنرال‌های زبان فارسی». کار این جمع، دفاع از مرزهای زبان فارسی است. ما در آنجا فقط واژه نمی‌سازیم، بلکه برنامه‌های دیگری هم داریم. باور داریم که هویت ما زبان ما فارسی است. اگر کسی خاک ما را بگیرد، با خون آن را پس می‌گیریم اما اگر زبان ما را بگیرند، دیگر نمی‌توان آن را به هیچ شیوه‌ای پس گرفت. وقتی یک واژه فرنگی به فارسی وارد می‌شود، قوم‌وخویش‌های خودش را هم می‌آورد و نمی‌توان خارجش کرد.
این عضو فرهنگستان ادامه داد: متأسفانه ما سازنده ابزارهای نو نیستیم و ابزار نو با کلمه‌های فرنگی وارد سرزمین و فرهنگ ما می‌شود که هر روز زبان ما را ضعیف‌تر می‌کند. اگر بتوانیم واژه فارسی را برای ابزار نو بسازیم، چرا نباید این کار را بکنیم؟

 

موافق جریان غزل پست‌مدرن هستم
در بخش بعدازظهر، محمدعلی بهمنی، نخستین پاسخ‌دهنده به سؤال‌ها بود. پرسشگری در ابتدا درباره غزل پست‌مدرن پرسید. شاعر باسابقه ایران گفت: من موافق این جریانم؛ چراکه هر زمان باید با اندیشه زمانه خود حرکت کرد. هر عصری برای اعصار بعدی به‌این صورت می‌تواند یادگاری داشته باشد. نمونه‌اش هم «غزل» است که در گذشته دیوان‌های مکرری را تولید کردند اما در این میان 8نفر از شاعران همچنان ماندگار ماندند. آن‌ها هم در عصر خودشان از زاویه‌ای دیگر به دنیا نگاه کردند. امیدوارم این حرکت همچنان ادامه پیدا کند و البته در نسل‌ها و دوره‌های آینده معلوم خواهد شد که این شعرگویی تا چه اندازه موفق بوده است. قضاوت‌های معاصر درباره شعر معاصر، بی‌انصافی است.
شاعر جوانی در ادامه از بهمنی پرسید «چگونه در شعر از لحظات احساسی و کوتاه به داستان‌گویی بلند برسیم» که او توضیح داد: شرایط و وقت تک‌تک افراد مجال نمی‌دهد که بنشینیم و شعری بلند را بخوانیم. اصولاً از دیدگاه من اگر شعر روایتگر باشد، صرفاً روایت است و شعر اتفاق نمی‌افتد. اصولاً شاعر شعر نمی‌گوید، بلکه شعر است که شاعر را بیان می‌کند. شعر اتفاقی ناگهانی است. شاعر ترجمه مخفی درونش را در شعرش می‌گوید. ماجرا در ترانه هم همین‌طور است.
این ترانه‌سرای پیش‌کسوت ادامه داد: در بخش ترانه‌گویی، ترانه‌سرا علاوه‌بر خود باید به آهنگ‌ساز، خواننده و در آخر تنظیم‌کننده دقت داشته باشد و درون خود را برای همه این 4نفر آماده‌سازی کند تا محصول درخورتوجهی خلق شود.
بهمنی در قســــمت دیــــگری از صحبت‌هایش با اشاره به جایگاه مرحوم حسین منزوی گفت: من اگر بهمنی شدم، از مکتب استاد منزوی است. باید ذات هنر و غزل نو را دریافت کرد و مسیر را ادامه داد؛ البته امروز آثار خوبی هم تولید می‌شود و نباید فکر کرد که پس از منزوی همه‌چیز تمام می‌شود.

 

اثری که تازگی داشته باشد، دیده می‌شود
رستاک حلاج، مهمان بعدی این نشست، درباره ذائقه عمومی در حوزه موسیقی ابراز کرد: شهیار قنبری، اردلان سرفراز و ایرج جنتی‌عطایی، مثلث طلایی ترانه ایران بودند. ما هم در نسل خودمان تلاش کردیم با خط فکری درست، ترانه‌های امروزی بسازیم. فکر می‌کنم تاحدودی موفق بودیم. امیدوارم این کار ادامه داشته باشد و ترانه درست به مخاطب ارائه شود؛ البته باید از جریان بازار دور شد و ترانه‌های بهتری ساخت. تأکیدم این است که با کار درست وارد این حوزه فرهنگی بشویم.
او که با شور و هیجان مخاطبان حاضر در نشست روبه‌رو شده بود، به بعضی آثار معروف‌ترش اشاره کرد و گفت: اصولاً بیشتر کارهایم داستان شخصی دارد. نمی‌دانم کدام را بیشتر دوست دارم اما «غلط» را بیشتر گوش می‌کنم.
این خواننده و ترانه‌سرا در پاسخ به نقدی درباره وزن و قافیه سروده‌هایش بیان کرد: تاجایی‌که به ادبیات لطمه نزند، می‌توان در ترانه‌ها دست‌کاری کرد و از قوانین قدیمی وزن و قافیه دور شد. واقعیت این است که بعضی ترانه‌ها روی کاغذ ارزش چندانی ندارند اما با موسیقی، معنا و ارائه خوبی پیدا می‌کنند.
حلاج درباره ترانه نوشتن تأکید کرد: باید شاعرانگی در وجود فرد باشد تا بتواند ترانه‌نویس شود. چندان با شرکت در کارگاه‌های ترانه‌گویی موافق نیستم اما باید این علم را آموخت تا بهتر شد.
این هنرمند عرصه موسیقی خطاب به ترانه‌سرایان جوان گفت: اگر چیز نویی در خواندن یا موسیقی و شعر ما باشد، دیده خواهیم شد. اگر کل زندگی را برای خوانندگی کنار بگذاریم، حتماً به نتیجه می‌رسیم.

 

بارها گفته‌ام که سفارشی‌ساز نبوده‌ام و نیستم
آخرین میهمان حاضر در جمع فرهنگ‌دوستان مشهدی، نرگس آبیار بود. یکی از حاضران از او پرسید «چگونه است که در سینما موفق‌تر از ادبیات بوده‌اید» و آبیار در پاسخ گفت: با مجموعه داستانی در سبک رئالیسم جادویی کارم را شروع کردم و در ادامه با تم فلسفی داستان نوشتم. ناشر کارهایم در آن دوره چندان مطرح نبود. در همان دوره، یکی از رمان‌هایم که موضوعش دفاع مقدس بود، جایزه مهمی دریافت کرد. در ادامه به کتاب کودک روآوردم و نوشتن کتاب‌های فانتزی کودک و نوجوان را پی گرفتم. هنوز به بلوغ دوران نویسندگی نرسیده بودم که به سینما آمدم. هنوز هم معتقدم ادبیات غنای بیشتری دارد اما سینما دارای زبان جهانی است و آن را می‌پسندم.
او با اشاره به فیلم «شبی که ماه کامل شد» و با انتقاد از بعضی کج‌سلیقگی‌ها بیان کرد: رسانه ملی، کلمه «ریگی» را خیلی به‌کار برد و این واژه به سر زبان‌ها افتاد، درحالی‌که این طایفه 2هزار سال سابقه خدمت به این سرزمین را دارند. بعدها به این فکر افتادم که درباره افراط‌گرایی دینی کاری بسازم. به آلمان رفتم و در کمپ سوری‌ها موضوعات و سوژه‌هایی به‌دست آوردم اما دیدم که این‌طور کارم به سرانجام نمی‌رسد. وقتی به من پیشنهادی ایرانی درباره این موضوع داده شد، باتوجه‌به زنانه بودن ماجرا و دلایلی دیگر آن را قبول کردم و ساختم.
این نویسنده و فیلم‌ساز درباره سفارشی بودن یا نبودن فیلم هم توضیح داد: بارها گفته‌ام که این کار را سفارشی نساخته‌ام و نمی‌سازم. من در بخش جذب بودجه، همان کاری را می‌کنم که بقیه فیلم‌ها می‌کنند و درباره این فیلم، شخص خاصی به من سفارش نداده بود. گاهی کسانی می‌خواسته‌اند به من چیزی را تحمیل کنند اما من زیر بار نرفته‌ام. شما می‌بینید در همان فیلم‌هایی هم که می‌گویند سفارشی است، شخصیت‌هایم خاکستری‌اند و انتقادهایی را هم بیان می‌کنم. نمی‌خواهم بگویم کار سفارشی‌ساختن، بد است. واقعیت این است که در همه جهان، فیلم سفارشی ساخته می‌شود. آیا باید جنگ هشت‌ساله‌مان را فراموش کنیم چون ممکن است به ما سفارشی‌ساز لقب دهند؟ مگر می‌شود تاریخ خودمان را فراموش کنیم؟
آبیار همچـــنین خود را شـــاگرد اصغر فرهادی خواند ولی یادآوری کرد: درباره فیلم او هم می‌گفتند که قطر، پول فیلمش را داده است! چرا کسی به کیفیت و محتوای فیلمش دقت نمی‌کند و فقط دنبال این حاشیه‌های بی‌دلیل هستند؟
یکی از شرکت‌کنندگان در برنامه درباره زنانه‌نویسی در ادبیات پرسید که او پاسخ داد: من فکر می‌کنم زن بودن، لازمه پرداختن به موضوعات خاصی نیست، حتی اگر زنان به موضوعاتی که مردانه تلقی می‌شود بپردازند، دریچه‌ای جدید را باز کرده‌اند و اثر نویی آفریده‌اند. اگر ما زن‌ها سوژه‌های مردانه را بسازیم، همه‌چیز دنیا تلطیف می‌شود. زن‌ها معمولاً به‌سراغ تجربه‌های زیستی آشنای خود می‌روند و خیلی کم به موضوعاتی که بیشتر مردانه دانسته می‌شود، می‌پردازند و جای خالی این‌گونه آثار دیده می‌شود.
آبیار خاطرنشان کرد: باید موضوعات را از آن خودمان کنیم. رمانم که جایزه دفاع مقدسی گرفت، کاملاً مردانه بود اما آن موضوع را آن‌قدر از خود کرده بودم که به نتیجه مطلوبم رسیدم. زنی که می‌تواند 9ماه جنین انسانی را درون خودش بزرگ کند، می‌تواند خیلی کارهای دیگر را هم بکند. زنان امروز هم در خانه و هم در بیرون خانه فعال هستند، پس چرا باید مرزهای موضوعات را زنانه و مردانه دانست و خط‌کشی‌های بی‌دلیل کرد؟
او درباره سیر حرکتش از مستندسازی تا داستانی‌سازی گفت: لزومی ندارد برای داستانی ساختن، مستندساز خوبی بود. من تحصیلات آکادمیک سینما ندارم. همه‌چیز را تجربی یاد گرفتم. از فیلم‌سازی نترسیدم. فضاهای آکادمیک معمولاً ترس می‌سازند. ماجرای آشنایی‌ام با فضای مستند هم کاملاً اتفاقی بود. مستند کار کردن به من آموخت که چطور می‌توانی از ظرفیت‌هایی که واقعیت به تو می‌دهد، استفاده کنی و بدون پول و ساختن فضاهای تصنعی از آن‌ها در فیلمت بهره ببری.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->