ثبت ۶۹ فوتی در تصادفات جاده‌ای استان‌های مرزی اربعین تکلیف امتحانات معوق دانشگاه‌ها مشخص شد | زمان آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۴ اعلام شد خواستگار قلابی با کلاهبرداری ۲۵ میلیارد ریال دستگیر شد علت شنیده شدن صدای انفجار در بندرعباس چه بود؟ (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) چهارمین سال تنش آبی در مشهد | مدیرکل آبفای مشهد: رسانه‌ها در مدیریت مصرف نقش کلیدی داشتند فوت بیش از ۱۰ هزار نفر بر اثر غرق شدگی در ۱۰ سال گذشته تشکیل کانون‌های بهداشتی دامپزشکی خراسان رضوی تا پایان تابستان ۱۴۰۴ + فیلم هشدار به بدمصرف‌ها | قطع انشعاب آب در انتظار متخلفان مشهدی توصیه‌های مهم به زائران اربعین برای مراقبت از سمعک در برابر گرما راهنمای سلامت برای زائران پیاده اربعین این خوراکی‌ها را در تابستان مصرف نکنید کشف کارگاه تولید غیرمجاز قرص‌های متادون و ترامادول | یک نفر بازداشت شد (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) کاروان اربعین طب ایرانی راهی کربلا شد دستگیری شرور فراری معروف به «عنکبوت زرد» پس از ۶ سال تعقیب‌وگریز ۵۶ هزار پرونده جرایم سایبری در سال ۱۴۰۴ تشکیل شد| آمار‌های سرقت در کشور کاهشی است تمهیدات ویژه راه‌آهن برای اربعین | افزایش قطار‌ها و کاهش تأخیر‌ها ضارب دادستان رفسنجان دستگیر شد| زوایای پنهان پرونده در حال بررسی است (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) ثبت ۱۶۳ زمین‌لرزه در کشور | بوشهر و سمنان زلزله‌خیزترین استان‌ها در هفته گذشته (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) آمار هولناک از خطر فرونشست زمین در محدوده ۴۶۵۰ بافت تاریخی خراسان رضوی دستگیری زنی که قصد قاچاق شیشه به اروپا داشت ! سلامت روان، مورد نیاز تمام رانندگان! دستگیری ۳ عضو کانون‌های شورشی گروهک منافقین در پاکدشت (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) دستگیری شرور معروف شرق تهران به‌اتهام قتل (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) توصیه‌های پزشکی برای پیاده‌روی اربعین افزایش ۱۵ درصدی شیر‌های اهدایی در بانک شیر مشهد چگونه به پوکی استخوان مبتلا نشویم؟ آیا دارو‌های گیاهی می‌توانند عوارض داشته باشند؟ خطر پنهان نوشابه‌های رژیمی برای سلامتی پیش‌بینی هواشناسی امروز (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) | تداوم گرمای شدید در کشور؛ اهواز در آستانه ۵۰ درجه
سرخط خبرها

این یادداشت بدآموزی دارد!

  • کد خبر: ۱۰۳۶۹
  • ۱۰ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۸
این یادداشت بدآموزی دارد!
علیرضا گرانپایه
شوخی‌شوخی، جدی شد. دلم می‌خواست سر صحبت را با پسردایی پنجم دبستانی‌ام باز کنم. راست و دروغش با خودش، ولی می‌گفت که همه کارنامه‌اش «خیلی‌خوب» است. خیلی‌خوب احتمالا همان ۱۹، ۲۰ خودمان است؛ همانی که ما برای به‌دست آوردنش خون دل‌ها خورده بودیم. خواستم توی چشم‌های پسردایی‌ام زل بزنم و حرفی را بزنم که پسرعمه چند سال بزرگ‌تر از خودم در روز‌هایی که برای نیم‌نمره گریه می‌کردم، باید به من می‌زد. در روز‌هایی که «است» و «شد» و «بودِ» جملات کتاب‌های درسی را هم به خاطر می‌سپردم که مبادا «است» را جای «شد» روی برگه امتحان بنویسم و بهانه‌ای شود برای همان نیم‌نمره‌ای که می‌خواهد من را از صدر جدول شاگرداول‌های مدرسه به زیر بکشاند.
مدرسه‌مان غیرانتفاعی نبود، ولی بچه‌درس‌خوان کم نداشت. من هم یکی از همان‌ها بودم؛ همان‌هایی که فکر می‌کردند آینده زندگی شان به یکی از همین «است» و «شد» و «بود»‌ها گره خورده است. فکر می‌کردند نمره درس حرفه‌وفن، می‌تواند در شغل آینده‌شان تاثیرگذار باشد. فکر می‌کردند معلم ادبیاتشان می‌تواند مسیر آن‌ها را تا رسیدن به علاقه اصلی شان که روزنامه‌نگاری است، روشن کند. فکر می‌کردند اگر سیستم آموزشی تصمیم گرفته است که ساعت ۷ در اوج سرما برای مراسم صبحگاهی به‌صف شوند، حتما تاثیر مثبت در آینده شان را پیش‌بینی کرده است.
حالا چندین سال از آن روز‌ها می‌گذرد. من فهمیده‌ام که نه‌تن‌ها اگر «است» را «شد» می‌نوشتم که حتی اگر کل فلان کتاب را هم نمی‌خواندم، اتفاق خاصی در زندگی‌ام رخ نمی‌داد. حالا دارم به سنگینی «گام‌به‌گامی» فکر می‌کنم که هر روز برای پاسخ به تمام سوالات داخل کتاب‌ها با خودم حمل می‌کردم که یکی از آن سوالات آخر هر فصل در جایی از زندگی آینده‌ام به دادم برسد. حالا فلان وزیر و مدیر را مسئول لحظه به‌لحظه خواب‌های نداشته‌ام، چشم‌های پف‌کرده‌ام و خمیازه‌های صبحگاهی‌ام می‌دانم. اصلا کی گفته است که ریاضی را ساعت ۸ صبح بهتر از ۹ صبح می‌فهمیم؟ اصلا زنگ اول را چه کسی جز ما تعریف کرده است؟ خب به‌جای ساعت ۷، زنگ اول را ساعت ۹ تعریف کنیم و بعدش ادعا کنیم که دانش‌آموزان، ریاضی را زنگ اول بهتر یاد می‌گیرند. اصلا من که از همان بچگی دلم روزنامه‌نگار شدن را می‌خواست، چرا باید شتاب توپی را که از فاصله ده‌متری رها شده است، محاسبه می‌کردم؟
 همه این غر‌ها را در یک جمله که درون لحنش کمی شوخی هم خوابیده بود، خلاصه کردم: «درس نخون، کلا خیلی برات مهم نباشه. ببین چی دوست داری، برو دنبال همون». چشم‌های دایی‌ام گرد شد، درست مثل چشم پدرم وقتی به‌جای درس خواندن به جان روزنامه‌ها و مجلات خانه‌مان می‌افتادم. وقتی لحن حرف‌هایم به پسردایی جدی‌تر شد، دایی به بهانه‌ای بحث را عوض کرد تا به قول خودش، بدآموزی نداشته باشم. او دلش نمی‌خواست پسرش بفهمد که «خیلی‌خوب»‌های کارنامه‌اش هیچ آینده‌ای را برای او نمی‌سازد. نمی‌خواست پسرش بفهمد که مدرک دانشگاهی برای هیچ‌کدام از بچه‌های فامیل ما در پیدا کردن شغل تاثیرگذار نبوده است؛ من با لیسانس اقتصاد از دانشگاه فردوسی درگیر روزنامه‌نگاری‌ام، بنیامین با لیسانس برق درگیر شغل آزاد است، حامد با لیسانس عمران، مغازه دارد. دایی درست می‌گفت؛ ما اساسا بدآموزی داشتیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->