چرا گرمازدگی خطرناک است؟ هجوم طرفداران به جشن تولد اسب‌آبی مشهور در تایلند آیا دود روغن آشپزی خطرناک است؟ ویروس جدید وارد ایران شد (۲۲ تیر ۱۴۰۴) قطع تعریق بدن را جدی بگیرید یافته‌های تازه محققان درباره فواید سلامت شگفت‌انگیز هندوانه قتل هولناک مرد افغان در خواب دستور پزشکیان برای تشکیل کارگروه تخصصی مقابله با پدیده گرد و غبار چند راهکار عملی برای رها نکردن زباله‌های شهری در گرمای شدید | خطر آلودگی با گرما! صدور هشدار سطح نارنجی هواشناسی در ۹ استان (۲۲ تیر ۱۴۰۴) استاندار خراسان رضوی تأکید کرد: لزوم تکمیل زنجیره ارزش صنایع‌دستی در خراسان رضوی ماجرای سرقت مسلحانه خونبار در مشهد بعد از پخش سریال پایتخت ۷ شناسایی فرار مالیاتی ۱۴۱ میلیارد تومانی تولیدکننده محصولات آرایشی بهداشتی حدود ۳ هزار روانشناس و مددکار به آسیب‌دیدگان جنگ خدمات حمایتی ارائه می‌دهند استقبال از پایگاه‌های اوقات فراغت دانش‌آموزی در خراسان رضوی رو به افزایش است آمار شوکه‌کننده طلاق در ایران | بیشترین جدایی‌ها در ۵ سال اول ازدواج رخ می‌دهد دستور قضایی برای انتشار تصاویر سارقان مأمورنما در شهرری + عکس برای جابه‌جایی زائران اربعین به ۳۶۰۰ دستگاه اتوبوس نیاز است کشف یک تن مواد مخدر در شرق کرمان (۲۲ تیر ۱۴۰۴) کاهش ۴۳ درصدی ورودی سد‌های کشور در سال ۱۴۰۴ نسبت‌به سال گذشته بازدید سرزده از بیمارستان شهید کامیاب مشهد (امدادی) | امدادی که به امداد نیاز دارد صدور بیش از ۹ هزار و ۷۵۷ میلیارد ریال رأی محکومیت تعزیراتی در خراسان رضوی در بهار ۱۴۰۴ ابهام در سرنوشت «هلنا» کودک ۱۱ ساله اصفهانی در سالگرد ربودن او | آیا قتلی اتفاق افتاده است؟ رئیس شورای شهر تهران: شهرداری به تنهایی قادر به بازسازی خانه‌های آسیب‌دیده نیست بیماران خاص و صعب‌العلاج تأمین اجتماعی می‌توانند مستندات بیماری را در سامانه ثبت کنند ضرورت تأمین مصوبات مالی مرتبط با تأمین اجتماعی توسط دولت پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (یکشنبه، ۲۲ تیر ۱۴۰۴) | ماندگاری هوای گرم در استان اعتراف به قتل پس از ۲۴ ساعت | شوهرم را  کشتم، دوش گرفتم و  خوابیدم! خانه سالمندان، سرای گرانی | نگاهی به وضعیت مراکز نگهداری سالمندان در خراسان رضوی
سرخط خبرها

این یادداشت بدآموزی دارد!

  • کد خبر: ۱۰۳۶۹
  • ۱۰ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۸
این یادداشت بدآموزی دارد!
علیرضا گرانپایه
شوخی‌شوخی، جدی شد. دلم می‌خواست سر صحبت را با پسردایی پنجم دبستانی‌ام باز کنم. راست و دروغش با خودش، ولی می‌گفت که همه کارنامه‌اش «خیلی‌خوب» است. خیلی‌خوب احتمالا همان ۱۹، ۲۰ خودمان است؛ همانی که ما برای به‌دست آوردنش خون دل‌ها خورده بودیم. خواستم توی چشم‌های پسردایی‌ام زل بزنم و حرفی را بزنم که پسرعمه چند سال بزرگ‌تر از خودم در روز‌هایی که برای نیم‌نمره گریه می‌کردم، باید به من می‌زد. در روز‌هایی که «است» و «شد» و «بودِ» جملات کتاب‌های درسی را هم به خاطر می‌سپردم که مبادا «است» را جای «شد» روی برگه امتحان بنویسم و بهانه‌ای شود برای همان نیم‌نمره‌ای که می‌خواهد من را از صدر جدول شاگرداول‌های مدرسه به زیر بکشاند.
مدرسه‌مان غیرانتفاعی نبود، ولی بچه‌درس‌خوان کم نداشت. من هم یکی از همان‌ها بودم؛ همان‌هایی که فکر می‌کردند آینده زندگی شان به یکی از همین «است» و «شد» و «بود»‌ها گره خورده است. فکر می‌کردند نمره درس حرفه‌وفن، می‌تواند در شغل آینده‌شان تاثیرگذار باشد. فکر می‌کردند معلم ادبیاتشان می‌تواند مسیر آن‌ها را تا رسیدن به علاقه اصلی شان که روزنامه‌نگاری است، روشن کند. فکر می‌کردند اگر سیستم آموزشی تصمیم گرفته است که ساعت ۷ در اوج سرما برای مراسم صبحگاهی به‌صف شوند، حتما تاثیر مثبت در آینده شان را پیش‌بینی کرده است.
حالا چندین سال از آن روز‌ها می‌گذرد. من فهمیده‌ام که نه‌تن‌ها اگر «است» را «شد» می‌نوشتم که حتی اگر کل فلان کتاب را هم نمی‌خواندم، اتفاق خاصی در زندگی‌ام رخ نمی‌داد. حالا دارم به سنگینی «گام‌به‌گامی» فکر می‌کنم که هر روز برای پاسخ به تمام سوالات داخل کتاب‌ها با خودم حمل می‌کردم که یکی از آن سوالات آخر هر فصل در جایی از زندگی آینده‌ام به دادم برسد. حالا فلان وزیر و مدیر را مسئول لحظه به‌لحظه خواب‌های نداشته‌ام، چشم‌های پف‌کرده‌ام و خمیازه‌های صبحگاهی‌ام می‌دانم. اصلا کی گفته است که ریاضی را ساعت ۸ صبح بهتر از ۹ صبح می‌فهمیم؟ اصلا زنگ اول را چه کسی جز ما تعریف کرده است؟ خب به‌جای ساعت ۷، زنگ اول را ساعت ۹ تعریف کنیم و بعدش ادعا کنیم که دانش‌آموزان، ریاضی را زنگ اول بهتر یاد می‌گیرند. اصلا من که از همان بچگی دلم روزنامه‌نگار شدن را می‌خواست، چرا باید شتاب توپی را که از فاصله ده‌متری رها شده است، محاسبه می‌کردم؟
 همه این غر‌ها را در یک جمله که درون لحنش کمی شوخی هم خوابیده بود، خلاصه کردم: «درس نخون، کلا خیلی برات مهم نباشه. ببین چی دوست داری، برو دنبال همون». چشم‌های دایی‌ام گرد شد، درست مثل چشم پدرم وقتی به‌جای درس خواندن به جان روزنامه‌ها و مجلات خانه‌مان می‌افتادم. وقتی لحن حرف‌هایم به پسردایی جدی‌تر شد، دایی به بهانه‌ای بحث را عوض کرد تا به قول خودش، بدآموزی نداشته باشم. او دلش نمی‌خواست پسرش بفهمد که «خیلی‌خوب»‌های کارنامه‌اش هیچ آینده‌ای را برای او نمی‌سازد. نمی‌خواست پسرش بفهمد که مدرک دانشگاهی برای هیچ‌کدام از بچه‌های فامیل ما در پیدا کردن شغل تاثیرگذار نبوده است؛ من با لیسانس اقتصاد از دانشگاه فردوسی درگیر روزنامه‌نگاری‌ام، بنیامین با لیسانس برق درگیر شغل آزاد است، حامد با لیسانس عمران، مغازه دارد. دایی درست می‌گفت؛ ما اساسا بدآموزی داشتیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->