محمدناصر حقخواه - روزی که در سکانس آخر فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» مادر قصه قاب عکس آدمهای عزیز و محترمی را که هرکدام بخش مهمی از تاریخ این مملکت بودند، مثل زباله بیرون میگذاشت، فکر نمیکردم که روزی برای آدمهای همعصری که قابی غریب را در تاریخ معاصرمان آفریدند، از عبارت «آشغالهای دوستنداشتنی» استفاده کنم. حرمت کلمه و چشم مخاطب بیشتر از این است که از چنین مفاهیمی استفاده شود، اما برای آن فیلم کمتر از یک دقیقه هیچ عبارتی بهتر از این پیدا نمیشد؛ اما ماجرا چیست؟
صدای خندهها!
اگر چشمهاتان را ببندید، صدای خندههایی را میشنوید که لابد در این روزهای نهچندان شاد تحریکتان میکند که فیلم این حماسه را هم تماشا کنید؛ اما چشم که باز میکنید، جوانی را میبینید که پسربچه کوچک و زبالهگردی را درون سطل زبالهای که از بد روزگار محل روزی درآوردن او شده است، واژگون میکند و رفیقانی هم دارد که از این صحنه فیلم میگیرند و چرکترین خندههای چند سال اخیر ایران را رقم میزنند! این آدمهای خیلی بانمک و جذاب انگار خبر نداشتهاند که انتشار این شیرینکاری در اینستاگرام باعث میشود که خاصیت انتشار مویرگی در فضای مجازی به این منجر شود که سلبریتیها و آدمهای پرفالوئر در فضای مجازی آن را دست به دست کنند و در کمتر از چند ساعت با این شوخطبعی کثیفشان منفور ملتی شوند! امیرمهدی ژوله جزو اولین کسانی بود که این فیلم را از صفحه یک خبرنگار نهچندان پرفالوئر برداشت و موج اول را آفرید؛ بعد هم محمدرضا زائری این فیلم را با کپشنی انتقادی به وضع موجود و بعد هم تقاضای دستگیری این آدمها و دلجویی از آن کودک معصوم منتشر کرد. از اینجا به بعد مردم هم وارد صحنه شدند و علاوه بر کامنتهای سرشار از خشم و تقاضا برای دستگیری این چند موجود انساننما، فیلم را هم در استوری و پستهایشان منتشر میکردند. این حجم واکنش شدید در چند ساعت، باعث شد که اوایل شب خبر خوبی برسد.
نوبت لرز خربزه!
اگر بخواهیم مؤدب باشیم و انداختن پسربچهای زبالهگرد درون سطل آشغال را خربزه خوردن بنامیم، حالا وقت نشستن پای لرز این کار است. سخنگوی ستاد امربهمعروف که از مردم خواسته بود این شخص را شناسایی و معرفی کنند، با انتشار پستی اعلام کرد که ستاد امربهمعروف البرز این فرد را دستگیر کرده است. این شخص که اهل کرج است، با دوستانش خواستهاند کار بامزهای انجام دهند و با نادانی و بیشعوری تمام این حرکت را انجام دادهاند؛ حالا معلوم نیست که قرار است چه اتفاقی بیفتد، اما به نظر میرسد مهمتر از اینکه چه بلایی قرار است سر آن آدمها بیاید، باید نگاه را به سمت آن کودک بچرخانیم و نگران حالوروز او باشیم.
همین که پسری به جای اینکه پشت میز مدرسه و کنسول بازی و روی تاب و سرسره باشد، باید تا کمر توی سطل زباله خم شود، به اندازه کافی زشت است؛ اما باید این بچه را هرچه زودتر به مشاوری معرفی کرد تا شاید این صحنهها از یادش برود. فراموش نکنیم که این عصبانیت از دست آن آدم کمفهم نباید از یادمان ببرد که اولا این حرکت سبوعانه از کسی سر میزند که در کودکی چنین بلاهایی سرش آمده و کسی هم نبوده که به او چیزی یاد بدهد و ثانیا هم باید یادمان باشد که همین کودک که در چنین وضعی گیر کرده است، میتواند تا چند سال دیگر در جایگاه همان مرد قرار بگیرد.
حرفهای بعد هم چند ناله است که احتمالا در اینباره شنیدهایم؛ اینکه ما ملت کسی غیر از خودمان را نداریم و باید خودمان حواسمان به خودمان باشد و اگر انتظاری از مسئولی یا بالادستی یا هرچه و هرکه داریم، باید یادمان باشد وقتی هنوز چنین کارهایی از کسانی سر میزند، انتقاد از بیکفایتی مسئولان و تقاضا برای فرهنگسازی مسخره است. اینکه کودک کار زبالهگرد را توی سطل زباله نیندازیم که دیگر فرهنگسازی نمیخواهد؛ میخواهد؟ بعضی وقتها هم لازم نیست همه چیز را به گردن مسئولی که آن بالا نشسته است، بیندازیم؛ این چیزها دیگر واقعا به خودمان ربط دارد؛ واقعا بعضی چیزها از ماست که بر ماست!