سال ۱۳۶۶ که وارد دانشکده ادبیات مشهد شدم، میدانستم به دانشگاهی پا گذاشتهام که از دانشکدههای پرآوازه دانشگاه فردوسی است که بخشی از تاریخ پر عظمت دانشگاه فردوسی را با خود دارد و پشتوانه فکری و علمی این دانشکده در کنار مجموعه دانشکدههای این دانشگاه، تاریخی ماندگار و جاودانه از یک مرکز علمی در ایران را رقم زدهاست. آن روز استادانی را پیش چشم خود میدیدم که هر کدام از شاگردان استادانی صاحبنام در سپهر دانش این بوم و برند؛ دکتر علوی مقدم، دکتر محمد مهدی رکنی، دکتر حسین رزمجو، دکتر سیدحسین فاطمی، دکتر محمد جعفر یاحقی، دکتر محمد جاوید صباغیان، دکتر عباسقلی محمدی، دکتر وحیدیان کامیار، دکتر رضا زمردیان، دکتر راشد محصل، دکتر محمد مهدی ناصح، دکتررضا انزابی نژاد، مهدی مشکوه الدینی و...
این نامها را بگذارید درکنار استادان گرانقدری، چون دکتر فیاض، استاد واعظ زاده، استاد آشتیانی، استاد مدیرشانه چی، دکترعلی شریعتی، احمد علی رجایی بخارایی، دکتر عبدالهادی حائری، دکتر جواد حدیدی، دکتر محمد کاظم خواجویان، دکتر غلامحسین یوسفی و علی اکبر فیاض، بنیانگذار دانشکده ادبیات.
نامها چنان درخشان و پرآوازهاند که هر کدام فصلی از کتاب دانش و فرهنگ این کشورند و خود گویای جایگاه معتبر دانشگاه فردوسی در این هفتاد سالگیاش.
روزی را به یاد میآورم که دکتر محمد علوی مقدم برایش مهم نبود تو درس و جزوه را خواندهای و حفظ کردهای یا نه، مهم این بود تو چقدر کتاب میخوانی و چند تا کتاب خواندهای و چقدر میفهمی.
روزی را بهیاد میآورم که دکتر انزابی نژاد تو را شگفتزده میکرد از شیرین گفتاری و دانش زیاد و اینکه سپری شدن زمان کلاس را اصلا متوجه نمیشدی.
روزی را به یاد میآورم که وقتی دکتر محمدی درس بلاغت میداد، پسر بچهای از کوچه بیرون کلاس با لحنی خاص و تاثیرگذار داد زد: نمکی! و دکتر محمدی کلاس را تعطیل کرد و گفت: این پسر بچه بهتر از ما مفهوم بلاغت را میفهمد.
روزی را به یاد میآورم که دکتر رضا اشرفزاده وقتی بیتی از یک مثنوی از عطار و مولوی و شیخ شبستری را شروع میکرد، پایانش متصور نبود و آتشین میخواند و گرما میبخشید به کلاس درس.
روزی را به یاد میآورم که دکتر رزمجو با لحن ویژه و گاه خندههای ناگهانیاش سخن سعدی را چنان ما بهازای خارجی از روزگار خودمان پیدا میکرد که به خوبی لمس میکردیم کلام شیخ اجل را.
روزی را به یاد میآورم که دکتر محمد مهدی رکنی، غرق در بلاغت قرآن میشد و با آن صدای آرام و چهره دوستداشتنی همیشه ارجاعاتش به قرآن بود و حدیث.
روزی را به یاد میآورم که اگرچه دانشجوی ادبیات بودم، چهره متین و کلام دلنشین دکتر خواجویان مرا وا میداشت گاهی درکلاس درسش حاضر شوم و بیبهره از دانش او نشوم؛ و همین موضوع بود که در روزنامه توس یک ویژهنامه پس از درگذشت این استاد کار کردم، از روی عشق و علاقه.... و روزی را به یاد میآورم که زندهیاد دکتر غلامحسین یوسفی در شرایطی که حال مساعدی نداشت -و چندی پس از آن درگذشت-، به میان دانشجویان دانشکده ادبیات مشهد آمد و با دستی لرزان، اما دلی قوی و جانی سرشار، دقایقی از سابقه دانشکده ادبیات گفت و ارزش علم و معنای واقعی دانشجو بودن.
روزی را به یاد میآورم که پیکر زندهیاد یوسفی در میان بهت و حیرت و غم که از سر و روی دانشکده ادبیات سرازیر بود، در دانشکده ادبیات تشییع و تا حرم امام رضا (ع) بدرقه شد؛ و روزی را بهیاد میآورم که دیده یا خوانده بودم چه بزرگانی در این سالها در دانشگاه فردوسی دانشجو بودهاند یا کار اداری داشتند و در کنارش خود اهل فضل و دانش بودند، نامهایی مثل استاد نوید، استاد قهرمان، استاد افضلی و...
نوشتن در باره ۷۰ سال دانشگاه فردوسی مثنوی هفتاد من کاغذ میخواهد تا در برگ برگ آن از استادان بنام، موفقیتهای مستمر، همایشهای علمی ماندگار و آثار علمی و مکتوب درخور و ارزشمند بگوییم.